Der Sänger im Blut Über das Leben und Schicksal von: von Freydoun Farockhzad Ein Buch von: Mirza Agha Asgari (Mani) Human-Verlag

Wielkość: px
Rozpocząć pokaz od strony:

Download "Der Sänger im Blut Über das Leben und Schicksal von: von Freydoun Farockhzad Ein Buch von: Mirza Agha Asgari (Mani) Human-Verlag"

Transkrypt

1 خنياگر درخون خنياگر در خون در شناخت و بزرگداشت فريدون فرخزاد ميرزاآقاعسگرى (مانى) نشر ھومن. آلمان به کوشش: ميرزاآقا عسگری (مانی) روايتی از زندگی ھنر و مرگ فريدون فرخزاد چاپ نخست: تابستان ١٣٨٤ خورشيدی. ٢٠٠٥ ميالدی طرح جلد: شھرام عظيم دوست ناشر: ھومن. آلمان آنچه را که در اينجا میخوانيد چاپ نخست اين کتاب است.چاپ دوم اين کتاب با تصحيحات و افزوده ھای بسيار در سال 2008 در لس آنجلس و توسط شرکت کتاب منتشر شده است. چاپ و انتشاراين کتاب به دور از نيات انتفاعی صورت گرفته است. بازچاپ اين کتاب به ھر شکل و ھرجا بدون دريافت مجوز کتبی از مؤلف موجب پيگرد قانونی خواھد بود. Der Sänger im Blut Über das Leben und Schicksal von: von Freydoun Farockhzad Ein Buch von: Mirza Agha Asgari (Mani) Human-Verlag خنياگر در خون... 1 خنياگر در خون... 2

2 سپاس گزاری می کنم از: زادروز: پانزدھم مھرماه ١٣١٧ مرگ: ٦ اوت ١٩٩٢ - بن..آلمان اولين کسی که در فاميل ما می ميرد من ھستم. بعد از من نوبت تو است. من اين را می دانم! از نامۀ فروغ به فريدون فرخزاد دريغ درشب شكست و ريخت آن يار كه از قبيلۀ خورشيد و از نسل نور بود. بدرود تا ز باغ بيائيد. پوران فرخزاد خانم پوران فرخزاد به خاطر ارسال عکسھای خانوادگی فريدون فرخزاد و شعرھائی از کتاب فارسی او. خانم ربابه احمدی به خاطر تايپ بخشھائی ازمطالب و شعرھای اين کتاب واسکن عکس ھا. خانم ناھيد باقری به خاطربرخی پشتيبانی ھای فنی درتھيۀ شعرھای فارسی فريدون فرخزاد. خانم مرجان آريا به خاطر پياده کردن مجدد سخنرانی فريدون فرخزاد از نوار ويدئو تايپ اديت و ارسال آن برای انتشار اختصاصی در اين کتاب. خانم پری عسگری به خاطر پياده کردن گفتگوی فرخزاد با شھره صولتی و تايپ آن. و نيز تايپ شعرھا و مقالۀ خانم پوران فرخزاد. آقای حسين منصوری به خاطر ترجمۀ برخی از شعرھای آلمانی فرخزاد و نوشتن پيش درآمدی بر آنھا. آقای رضا مقدم برای ارسال مصاحبۀ مجلۀ سپيد و سياه با فرخزاد. آقای ايرج جنتی عطائی که با وجود بيماری و رفت و آمد به بيمارستان به خواھش من برای نوشتن يادداشتی در بارۀ فريدون فرخزاد پاسخ مثبت دادند. آقای داريوش مرزبان به خاطر يافتن کتاب شعر آلمانی فريدون فرخزاد و ھمکاری اش با من درترجمۀ گزيده ای ازآنھا به فارسی. آقای شھرام عظيم دوست به خاطر طراحی روی جلد اين کتاب به صورت افتخاری. آقای حسن مشاعی به خاطر تھيه و ارسال نسخه ای از کتاب شعر فارسی فريدون فرخزاد خانم مژگان کشوری به خاطر تايپ نامه ھای فروغ به فريدون فرخزاد. آقای رضا رشيدپور به خاطر ياری در تھيۀ کتاب فريدون و نامه ھای فروغ به فريدون. از دوستان و آشنايان پيرامون خويش خواھش کرده بودم برای فراھم شدن ھزينۀ چاپ اين کتاب شماری از آن را پيش خريد کنند. دوستانی که نامشان در زير می آيد بنا بر توان خويش - به خواستۀ من پاسخ مثبت دادند: پشتيبانان جنبش دموکراسی درايران (بوخوم) بخشی ازھزينۀ چاپ اين کتاب را به صورت وام در اختيار مؤلف گذاشت. آقای مھدی خالقی ١٠ جلد خانم ناھيد باقری ٢٠ جلد - و چند دوست ديگر که نخواستند نامشان برده شود. خنياگر در خون... 3 خنياگر در خون... 4

3 فھرست: فصل نخست: در شناخت فريدون فرخزاد يادداشت تدوينگر اين کتاب...٧ فريدون فرخزاد از زبان خودش... ٩ مانی : چرا فريدون فرخزاد را دوست نمی داريم!... ١١ اسماعيل جمشيدی: فرخ زاد موفق ترين مرد تاريخ تلويزيون ايران... ١٩ چند نامه از فروغ فرخزاد به فريدون... ٢٩ پوران فرخزاد: ذکات جاودانگی... ٣٧ حسين منصوری: نگاھی به سروده ھای آلمانی فريدون فرخزاد... ٥٧ يوھانس بوبروفسکی: دربارۀ شعرھای آلمانی فريدون فرخزاد... ٦٥ ھرمان لوختر ھ ند: فريدون فرخزاد شاعری چيره به زبان آلمانی... ٦٧ شمس لنگرودی: جايزۀ ادبى فروغ...٦٩ ناھيد باقری : خورشيد خانم... ٧٢ ديدگاه جوانان امروز در بارۀ فريدون فرخزاد... ٧٧ فصل دوم: گزارشھائی در بارۀ قتل فريدون فرخزاد اسماعيل پوروالی: فريدون فرخزاد چگونه به قتل رسيد... ٨٤ پيرامون قتل فريدون فرخزاد (از اسناد دادگاه ميکونوس)... ٩٢ مانی: اعتماد به روباه!... ٩٦ رحمان: بازنگری يک تاريخچه و يک ھشدار!... ١٠٠ فصل سوم : سخن ھا وسرودھای فريدون فرخزاد فريدون فرخزاد: برای ملتم می ايستم! (سخنرانی در لندن)... ١٠٥ مصاحبۀ فرخزاد با شھره صولتی... ١١٤ برخی از ترانه ھای فريدون فرخزاد: آواز خوان... ١١٨ ای شرقی غمگين... ١٢٠ شب بود زمستون بود... ١٢٢ شھر من... ١٢٤ ھوسم عشق... ١٢٦ حرف من... ١٢٨ خنياگر در خون... 5 برخی از سروده ھای فارسی فريدون فرخزاد: مقدمۀ کتاب شعر فريدون به قلم خودش... ١٣١ افسانۀ زندگی... ١٣٢ درنھايت جمله آغاز است عشق... ١٣٣ درد من... ١٣٦ زنان سرزمين من... ١٣٨ اندوه پائيز... ١٣٩ تصوير تو... ١٤٠ ھستی... ١٤٢ برای سنگ مزارم... ١٤٣ تالش... ١٤٤ بعد از اين... ١٤٥ دستخط فريدون فرخزاد... ١٤٦ حسين منصوری: ترجمۀ فارسی برخی از سروده ھای آلمانی فرخزاد انتظار... ١٤٨ باد... ١٤٨ ظلمت... ١٣٩ بھار... ١٥٠ صفا... ١٤٩ فصلی ديگر... ١٥١ دنيا... ١٥٢ چشم انداز ايرانی من... ١٥٢ سرزمين من... ١٥٣ فرش ايرانی... ١٥٣ سرزمين سايه ای... ١٥٤ حرف آخر... ١٥٥ مانی - مرزبان: اصل و ترجمۀ سروده ھای آلمانی فريدون فرخزاد ١٥٨... Brise نسيم... ١٥٩ ١٦٠... Orientalische Tage روزھای مشرق زمينی... ١٦١ ١٦٢...Herbst in Persien پائيز در ايران... ١٦٣ خنياگر در خون... 6

4 ١٦٤...Hinterlassenschaft مرده ريگ... ١٦٥ ١٦٦...Atombombe بمب اتم... ١٦٧ ١٦٨...Aquarell تابلوی آبرنگ... ١٦٩ ١٧١...Rassentrennung جداسازی نژادھا... ١٧٢ ١٧٣... Diesseits und jenseits اينسو و آنسو... ١٧٥ ١٧٧... Sonnenuntergang غروب... ١٧٨ ١٧٩... Die Perserinnen زنان ايرانی... ١٨٠ فصل چھارم : تقدير اھل قلم از فريدون فرخزاد پوران فرخزاد: اوھام بنفش... ١٨٣ پوران فرخزاد: خون سياوش... ١٨٨ ايرج جنتی عطايی :ھمپيمان... ١٨٩ اسماعيل خوئی : بچۀ بد!... ١٩٣ ناھيد باقری : انگور... ١٩٦ مانی: بن بست ايرانی... ١٩٩ مانی : حسنك صبح مشوش و ديسكوى روباھان... ٢٠٢ آرامگاه فرخزاد... ٢٠٧ معرفی کوتاه و کتابھای مؤلف... ٢٠٨ خنياگر در خون... 7 فصل نخست در شناخت فريدون فرخزاد فريدون و فروغ فرخزاد فريدون فرخزاد از زبان خودش مانی : چرا فريدون فرخزاد را دوست نمی داريم! اسماعيل جمشيدی: فرخ زاد موفق ترين مرد تاريخ تلويزيون ايران چند نامه از فروغ فرخزاد به فريدون پوران فرخزاد: ذکات جاودانگی حسين منصوری: در بارۀ سروده ھای آلمانی فريدون فرخزاد شمس لنگرودی: جايزۀ ادبى فروغ ناھيد باقری: خورشيد خانم ديدگاه جوانان امروز به فريدون فرخزاد يوھانس بوبروسکی: درباره شعرھای آلمانی فريدون فرخزاد ھرمان لوختر ھند: فريدون فرخزاد شاعری چيره به زبان آلمانی خنياگر در خون... 8

5 فريدون فرخ زاد از زبان خودش: «من در پانزدھم مھرماه ١٣١٧ در چھارراه گمرك تھران متولد شدم.مدتی دردبستان رازی وبعد دردبيرستان دارالفنون درس خواندم وبعد به آلمان رفتم. در مونيخ وين و برلين حقوق سياسی خواندم. تزم را دربارۀ تاثيرعقايد ماركس بركلسيا و حكومت آلمان شرقی نوشتم و با درجه (M.A) از دانشگاه مونيخ فارغ التحصيل شدم. در سال ١٩۶٢ در مونيخ با آنيا عروسی كردم...در سال ١٩۶٣ اشعار آلمانی ام از طرف ناشرين بزرگ كتاب آلمان بعنوان بھترين اشعار سال برنده جايزه شد و در كتابی كه ھمه ساله منتشر می شود آثار من در رديف ده شاعر و نويسنده سال چاپ شد. در سال ١٩۶۴ اولين ديوان شعرم بنام (زمانی ديگر) به زبان آلمانی انتشار يافت و جايزۀ ادبيات را گرفت. بعد توی ١٠ مجموعه شعر چاپ شد كه يكيش عنوان بھترين اشعار يك قرن آلمان را دارد آن كتاب در رديف آثار گوته و شيللر قرار گرفت... شعری كه درباره برلين گفتم جايزه ادبيات برلين را گرفت. عضو آكادمی ادبيات جوانان مونيخ شدم. در سال ١٩۶۶ به راديو تلويزيون مونيخ رفتم... در تلويزيون مونيخ يك سلسله فيلم رنگی تھيه كردم. در ١٩۶٧ روی موزيك فولكور ايران موزيك مدرن ساختم و با اين موزيك به فستيوال موزيك اينسبورگ اطريش راه يافتم وجايزه اول را ھم گرفتم. در ھمان سال امتحان دانشگاھم را ھم دادم ودر رشته حقوق سياسی با درجه عالی فارغ التحصيل شدم. بجز زبان آلمانی وانگليسی مختصری نيز فرانسه ميدانم.» برگرفته از مصاحبه ای در مجله «سپيد و سياه» از راست به چپ: سروان محمد فرخزاد پوران فريدون خانم وزيری (مادر فريدون) فروغ و اميرمسعود. سال ١٣١٦ من می خونم آواز من عشق منه مثل عشق پرنده ای به پرواز صدام چه خوب چه بد صدا بھانه س حرف می زنه آوازخوون نه آواز. از ترانۀ : آواز خوان. با صدای فريدون فرخزاد خنياگر در خون... 9 خنياگر در خون... 10

6 مانی چرا فريدون فرخزاد را دوست نمی داريم! فريدون فرخزاد دارند برای من بفرستند تا ويژه نامه ای برای او ترتيب دھيم. تقريبا کسی واکنشی نشان نداد! زمانی که عضوھيئت دبيران کانون نويسندگان ايران (درتبعيد) بودم ھمکارانم در ارتباط با سرکوب و کشتار اھل قلم و ھنر توسط جمھموری دينی ايران بيانيه ای نوشتند و برای من ھم فرستادند تا نظرم را بنويسم. در انتھای بيانيه به عنوان نمونه ھائی از کشتار اھل ھنر و ادب ھمچون ھميشه از زنده يادانی چون محمد مختاری و محمد جعفر پوينده نام برده شده بود. من اسامی فريدون فرخزاد و سعيدی سيرجانی را ھم به آن نامھا اضافه کردم و در حاشيۀ متن مقدماتی بيانه نوشتم که اين دو تن ھم از کشتگان راه روشنگری ادبيات و ھنر بوده اند. وظيفۀ ما است که از آنان ھم نام ببريم. نوشتم که اگر نامھای اين دوتن را اضافه نکنند بيانيه را امضاء نخواھم کرد. چرا که دفاع از آزادی بايد دفاع از آزادی ھمگان باشد و ارجگذاری به کشتگان نبايد تنھا محدود به شاعران و نويسندگان «خودی» و چپ باشد. پس از چند روز - گويا پس از مشورت ديگر اعضاء ھيئت دبيران کانون با ھم - بيانيه را دوباره تنظيم کردند و برايم فرستادند تا امضاء کنم. اين بار ھمۀ اسامی حذف شده بود! بی گمان به اين دليل که نخواسته بودند اسم فريدون فرخزاد در بيانيه آورده شود! البته اين اتفاق در دوره ای که من عضو ھيئت دبيران بوديم اتفاق افتاد و نبايد آن را به سراسر دوره ھای کانون نويسندگان ايران(در تبعيد) گسترش داد. راستی چرا برخی از ما فريدون فرخزاد را دوست نمی داريم من فريدون فرخزاد را ھيچگاه از نزديک نديده ام و ھرگز با او آشنائی يا تماس نداشته ام. با اينھمه پس از قتل او در زمانی که سخن گفتن تأييدآميز از او درميان گروھھائی از باصطالح خشکه مقدسان انقالبی راست و چپ نما امر ناخوشايندی به حساب می آمد به دفاع از او پرداختم. چرا که زندگی ومرگ او گويا به عمد در سايۀ بی اعتنائی نشسته بود. سال ١٣٨١ در رسانۀ اينترنتی«ادبيات وفرھنگ» از خوانندگان واھل قلم خواھش کردم اگر حرفی و مطلبی در بارۀ آوازخوان درخون تپيده خنياگر در خون می توان فريدون فرخزاد رابا ويکتورخارا شاعر مردمگرا و انقالبی شيلی مقايسه کرد. شايد اين قياس ذھن آنانی را که مرغ ھمسايه را غاز ميدانند و درعين بيگانه پرستی ھرچيز خودی را خوار می شمارند بياشوبد. اين قياس می تواند خشم بنيادگرايان چپ نمای ايران را که سوای شاعران انقالبی مردم ايران ھمچون سعيد سلطانپور خسروگلسرخی و چند تن ديگر برای کمتر شاعر و ھنرمند ديگری ارزشی درخور قايل اند برانگيزد. اين قياس می تواند بنيادگرايان و مدعيان دروغين چپ را که ماھيتا مسلمانند و از شاعر وھنرمند قداست وسجايائی مانند«امامان و پيامبران» طلبکارند برنجاند. با اين ھمه من نه تنھا فرخزاد را با ويکتورخارا می سنجم بل که وی را از جھاتی فراتر از خارا می دانم چرا که اگر ويکتورخارا شاعر و آوازخوان بود فرخزاد ھم شاعر بود ھم خنياگر در خون... 12

7 آوازخوان ھم شومن بود و ھم ھنرپيشه. اگر ويکتورخارا خواننده ای بود پرخاشگر به حکومت ديکتاتورھای شيلی فرخزاد خواننده ای بود دشمن ديکتاتورھای اسالمی و فراتر از آن افشاگر دين و خرافات اين اصول گرايان ريشو ومرتجع. ھردوی اين شاعران مردمی به دست ديکتاتورھای چيره برميھن خود کشته شدند. اگر بگويم فريدون فرخزاد ويکتورخارای ايران بود کافی نيست. بايد بگويم فريدون فرخزاد فريدون فرخزاد ايران بود! او مثل ھيچ کسی نبود او مثل خودش بود خودش بود فرياد فروخوردۀ ملتی بود که ميھنش زير نعلين ھای جمھوری اسالمی لھيده و آلوده شده است. تروريستھای جمھوری اسالمی وی را به ھمين خاطر کشتند. نمی خواھم از فريدون فرخزاد شخصيتی بسازم فراتر از آن چه او بود. نمی خواھم از او بت بسازم. دوران بت سازی و بت بازی گذشته است. فريدون فرخزاد خود از شمار بت شکنان بود. او آشکارا «بت ھائی» ھمچون خمينی را در اذھان ھمگان می شکست. می توانم بگويم فرخزاد به مراتب فراتر از آن بود که گروھی از ايرانيان می شناسند. او رجاله ای نبود که ھم پاسپورت پناھندگی در جيب داشته باشد و ھم پاسپورت جمھوری اسالمی را. او خواننده ای نبود که ھم در تاالرھای اسالمی ايران تريبون و ميکروفون داشته باشد و ھم در ميان ايرانيان تبعيدی و مھاجر. او خنياگری بود مترقی و روشنگر که انديشه ھا و نگرشش عليه ارتجاع اسالمی را آشکار و روشن بيان می کرد. شومنی که بسياری از خوانندگان را به مردم شناساند و آنان به شھرت و ثروت دست يافتند اما خودش با تنگدستی زندگی کرد. (چاپ مجموعه شعرش در لس آنجلس با فقيرانه ترين شکل صورت گرفت.) فرخزاد فقط يک شومن آگاه تيزھوش و افشاگر نبود. به گواه شعرھائی که درھمين کتاب از وی می خوانيد شاعری بود ارزشمند که فرمھای کالسيک شعر فارسی را ھم می شناخت و درآن فرمھا می سرود. او که در رشتۀ حقوق سياسی از دانشگاه ھای آلمان و اطريش فوق ليسانس گرفته بود از بھترين شاعران غيرآلمانی بود که شعر به آلمانی می سرود و جايزه ای ھم در اين عرصه دريافت کرده بود. او ھنرپيشه ای بود که نقش نخست را در فيلمی از اللھياری به خوبی اجراء کرده بود. او شاعری بود نوانديش و پرخاشگر که شعرش دست کمی از شعر برخی مدعيان شعر و شاعری نداشت. بايد تمامی سروده ھای او به فارسی و آلمانی را جمع و جور کرد و ابراز نظر اھل فن را در بارۀ آنھا خواند تا توان او در پھنۀ سرايش روشن شود. برخی از منتقدان اسم و رسم دار ادبی در آلمان و اطريش در بارۀ سروده ھای آلمانی او مقاالتی نوشته اند. ترجمۀ نوشته ای از يوھانس بوبروفسکی- يکی از برجسته ترين شاعران پس از جنگ آلمان خنياگر در خون که در سال ١٩۶۵ در برلن شرقی درگذشت - دراين کتاب آمده است. با اين ھمه ايرانيان فريدون فرخزاد را کمتر به عنوان شاعر و بيشتر به عنوان آوازخوان و شومن می شناسند. فرخزاد شاعری درجه يک نبود اما شعرھائی که از اوبرجای مانده نشان از خالقيت ادبی چشمگير و چيرگی نسبی او بر اوزان عروضی دارند. فرخزاد مانند خواھرش فروغ به سرنوشت کودکان ايرانی بی سرپرست نيازمند و آواره توجه ويژه ای داشت. او ھمواره بخشی از توان و داشتۀ خود را صرف سامان بخشی به زندگی اين کودکان بی سامان و بی سرپرست می کرد. او برای زلزله زدگان ايرانی يارانه گرد می آورد او از شھرت و امکاناتش استفاده می کرد تا شعر وادبيات ايران و شاعران امروز را به مردم معرفی کند. جايزۀ ادبی فروغ فرخزاد را در سال ١٣٥٠ درايران راه انداخت و به کسانی مانند جالل آل احمد احمد شاملو اسماعيل خوئی سھراب سپھری از نسل خودش و حسين منزوی محمد ذکائی (ھومن) سيدعلی صالحی از نسل جوان آن روز جايزه ارمغان کرد. اھداء اين جوايز تا سال ١٣٥٦ ادامه يافت تا آن که تب انقالبی آن را از رونق و ھستی انداخت. من نمی توانم وجوه زندگی سياسی و کارنامۀ ھنری - اجتماعی او را به تمامی و بی کم و کاست بگشايم چرا که به کارنامۀ ادبی ھنری او و به زندگينامۀ او به تمامی دسترسی ندارم. تالش من برای دستيابی به ھمۀ نوشته ھا مصاحبه ھا و اسناد پيرامون زندگی ھنری و اجتماعی وی بی نتيجه ماند. من نمی توانم چگونگی وجزئيات به قتل رسيدن او به دست مأموران وزارت اطالعات جمھوری اسالمی ايران را با دقت بگشايم چون نه به اسناد طرح و توطئه ای که مأموران در قتل او بکار بسته بودند دسترسی دارم و نه به پروندۀ قتل او در پايتخت سابق آلمان ) نب ) ونه حتا به نوشته ھا مصاحبه ھای راديوئی و سخنانی که ديگران در ارتباط با قتل او داشته اند. به گزارش پليس آلمان در اين زمينه دسترسی ندارم. نميدانم مأموران اطالعاتی رژيم چگونه توانستند وارد آلمان شوند فرخزاد را تکه تکه کنند و به سالمت به النه ھای تروريستی خود درتھران برگردند! بی گمان ھمۀ اين رويدادھا و جزئيات با فروپاشی جمھوری اسالمی روشن خواھد شد. ھدف اين کتاب نه شناسائی وتصويرکردن اقدامات تروريستی است و نه برشماری کارنامۀ ادبی و ھنری فرخزاد به گونه ای گسترده و ھمه جانبه. اين کتاب يک بيوگرافی ھم نيست. تنھا تالشی است صميمانه و بی چشمداشت برای شناخت نسبی يک ھنرمند و اديب بنام فريدون فرخزاد خنياگر در خون... 14

8 و بزرگداشت او از سوی شاعری که قتل ھيچ انسانی را قتل ھيچ دگرانديشی را تاب نمی آورد. فرخزاد عاشق ايران و مادرش بود. برای تجديد ديدار با اين دو دست به ھر تالشی می زد. در برخی ازگزارشھا در اين کتاب می خوانيم که او برای آوردن مادربيمارش به آلمان به سفارت جمھوری اسالمی رفته و با برخی از کارمندان سفارت (که بی گمان مأموران اطالعاتی رژيم ھم ھستند) تماس گرفته است. در اين گفتگوھا چه گذشته است نمی دانم. اين گونه نکات - که بخشی از آنھا درھمين کتاب آمده برای من ناروشن اند. روشن شدن اين گونه نکات امنيتی بايد پس از فروپاشی رژيم اسالمی و دسترسی محققين به اسناد سری آن صورت گيرد. من يک شاعرم با دغدغه ھا و مشغله ھای فراوان. من کارشناسی حرفه ای که بتواند زندگينامه و پروندۀ کارھای ھنری ادبی و اجتماعی کسی را بکاود و بنمايد نيستم. نيت من از فراھم کردن اين کتاب تنھا افکندن پرتوی است بر زندگی يک ھنرمند خنياگری که در خون فروخفت آن ھم به دست حکومتی که من و ھمانندانم را در شمار ميليونی به آوارگی فرستاده است. حکومتی که شمار بزرگی از شاعران نويسندگان دگرانديشان ميھن دوستان و مبارزان سياسی را از راست تا چپ از کمونيست تا سلطنت خواه از مجاھد تا ملی گرا از کرد تا ترکمن از پير تا جوان از بھائی تا مسيحی از زن تا مرد کشت و کشت و کشت و باز ھم دارد می کشد. نيت من دفاعی نمادين از ھمۀ اينھا و ارجگذاری به نام و راھشان است. دفاع از فريدون فرخزاد ھمانا دفاع از محمد مختاری ھا است. دفاع از فريدون فرخزاد دفاع از ھمۀ کسانی است که به دستور جمھوری اسالمی کشته شده اند. دفاع از فرخزاد ھمانا دفاع از ھمانندان من است که نزديک به سه دھه در معرض تيرھای زھرآگين جمھوری اسالمی قرار دارند. دفاع از فريدون فرخزاد دفاع از مردم ايران است. آری درست خوانديد دفاع از مردم ايران! فريدون فرخزاد مردم ايران نبود ھمان طور که سلطانپور و مختاری ھم مردم ايران نبودند. اما اينھا انسان بودند نمادھای فرھنگ و ادب و ھنر مردم ايران معاصر بودند و جمھوری اسالمی با زدن آنھا می خواست به مردم ايران حالی کند که: «شما را زديم! شجاعت شما را کشتيم! روح شما را کشتيم! پيکر شما را تکه تکه کرديم! سرشما را بريديم!» جمھوری اسالمی ميخواست به ايرانيان بگويد: «با خفه کردن محمد مختاری شما را خفه کرديم!» دفاع از اينان دفاع از نمادھای فرھنگی سياسی و ھنری ما است دفاع از خود ما است. دفاع از يک دگرانديش که بی گناه به قتل رسيده دفاع از انسانيتی است که در ايران مورد تحقير جمھوری اسالمی قرار گرفته است. خنياگر در خون فرخزاد شومنی بود آگاه و پيشرو که ھدفش تنھا سرگرم کردن مردم نبود.او در شوھای خود درايران ودرتبعيد به آگاھگری می پرداخت. فرھنگ عقب مانده وعقب ماندگی فرھنگی را افشا می کرد. روحانيت و مالھای رياکار و بی سواد را به سخره می گرفت. از ايران و ايرانی به گرمی دفاع می کرد. حافظ و فردوسی را می ستود. او در آلبرت ھال لندن فرياد برآورد: «... بعضی ھا ھنوز نشستن ميگن که انشا امريکائی ھا چراغ سبز ميدن ماھا ميريم ايران. آمريکائی ھا چراغ سبز دادن ما را بيرون کردن از کشورمون! ما ھنوز نمی خواھيم اين واقعيت ھا را قبول بکنيم. آمريکائی ھا چراغ سبز دادند که روح خمينی بر جان و مال و ناموس من و شما غالب بشه. انگليسھا ھم به اونھا کمک کردند. طراحشون ھمين ھا بودند تو ھمين لندن. ولی فرھنگ حافظ سعدی مولوی يک روزی باعث ميشه که (رژيم) خمينی ساقط بشه و فرھنگ بر ايران غالب بشه. مثل ھزاران بار که اين مسئله در تاريخ ما پيش آمده...» او در آلبرت ھال لندن فرياد برآورد: «من برای ملتم می ايستم!» و ايستاد و جان خود را ھم پشتوانۀ سخنش کرد. فرخزاد آوازخوانی مدرن بود. او به ارائۀ ترانه ھا و تصانيف مبتذل گرايش نداشت. او آھنگ ھای دلی دلی و صد تا يک غاز - که ناله ھا و زنجموره ھای مشتی آھنگسازان واپس مانده را اشاعه می دھند - اجرا نکرد. او در آوازھائی که می خواند امروز و فردا را مد نظر داشت. می خواند:» سکوت شبانه می شکنه با آواز من می خونم! پرنده ام يک پرنده آوازمه پرواز من می دونم می خونم منم من يک عاشق آواز خوون يه کولی با قلبم می خونم با ھر حريفی ھمزبون می مونم. من می خونم آواز من عشق منه مثل عشق پرنده ای به پرواز صدام چه خوب چه بد صدا بھانه س حرف می زنه آواز خوون نه آواز!» و می خواند: «ای شرقی غمگين زمستون پيش رومه با من اگه باشی گل و بارون کدومه خنياگر در خون... 16

9 آواز دست ما می پيچه تو زمستون ترس از زمستون نيس که آفتابش رو بومه!» و می خواند: «ايران غرق انقالب است! به پيش به پيش به پيش!» جمھوری اسالمی بھتر از بسياری از چپ نماھا و مدعيان روشنفکری و روشنگری فريدون فرخزاد را می شناخت. به ھمين خاطر خطر بزرگ اين آوازخوان را به درستی دريافت و با گسيل آمکشان حرفه ای فرخزاد را در خانه اش در شھر بن کشت. آنان فرخزاد را با کارد تکه تکه کردند و به ايران گريختند. برخی از مدعيان مبارزه با جمھوری اسالمی اما فريدون فرخزاد را خوب نشناختند و ازکنار خون او با بی اعتنائی شرمزده ای گذشتند. سنت زدگی و فرھنگ دينی چنان درعمق جان و ذھن برخی از ما رسوب کرده که فکرمی کنيم آن که کشته شده بايد ھمچون «چھارده معصوم» کامل و بی عيب بوده باشد! (آيا آن چھارده عرب واقعا معصوم بودند!) می گفتند و می گويند که «فرخزاد ھمجنس گرا بود». بود که بود! مگر ما نگھبان و مسئول امور جنسی ديگران ھستيم! (آخوندھا البته خود را فرمانروای امور جنسی امت و پاسدار آن می دانند!) اين گونه حرفھا در زمانی بيان شده و می شوند که در دموکراسی غربی ھمجنس گرائی به عنوان نرمی از رفتار جنسی به رسميت شناخته شده است. می گفتند و می گويند که فرخزاد در شوھای تلويزيونی خود دست زنان را می بوسيد! مگر درھمين مھرماه سال جاری (١٣٨١) جمھوری اسالمی گوھر خيرانديش ھنرپيشه و سينماگر را که در مراسم دريافت جايزه از دست يک مرد او را بوسيده بود به دادگاه فرانخواند حتا خامنه ای ھم در اين باره واکنش نشان داد. آيا براستی فرق آنانی که فرخزاد را با اين بھانه ھا سرزنش می کردند و می کنند و از نام او می گريزند با جماعت آخوند در چيست! باری من ارزش و اھميت فريدون فرخزاد را ھيچ کمتر از زنده يادانی چون محمد مختاری ھا و گلسرخی ھا و ھمانندانشان نمی دانم. چرا که اينان ھمه برای روشنائی و روشنگری برای عشق و عدالت مبارزه کردند و متأسفانه در اين راه - که راه ھمۀ ما ھست يا بايد باشد - در خون تپيدند. طرح نخستين نوشتۀ باال در ماھنامۀ «ادبيات و فرھنگ» شماره ٢٩. نوامبر ٢٠٠٢ منتشر شد. اين شماره از «ادبيات و فرھنگ» ويژه نامۀ فريدون فرخزاد بود. پی افزود برای بھينه سازی اين کتاب به جاھائی که می شناختم دست خواھش دراز کردم. حتا به عنوان آزمون برای يکی دوخوانندۀ مشھور و «مردمی»! (لس آنجلسی) پيام فرستادم که در بارۀ فرخزاد بگويند و بنويسند سکوت کردند! از آنھا خواستم با پيش خريد چند نسخه از اين کتاب به نشر گسترده تر آن ياری کنند سکوت کردند! اينان که برای کنسرتھای بی خاصيتشان از صدھا وھزاران ايرانی وروديه ھای ١٠٠ يا ١٥٠ دالری می گيرند حاضر نشدند حس ھمدردی و حميت صنفی (نداشتۀ) خود را به صورت سمبليک ھم که شده نشان دھند! اينان که انتظار دارند ھمۀ مردم ايران (!) از جمله شاعران پژوھشگران و نويسندگان ھم به کنسرتھاشان بروند تاکنون در ھيچ يک از شبھای شعر و سخنرانی و داستانخوانی ايرانی در داخل و خارج از ايران ديده نشده اند! درھمين دنيای آزاد غرب کسی اين جماعت کپل افشان و«ايران ايران» گو را درشبھای شعر شاملو خوئی مانی ژاله اصفھانی علی اشرف درويشيان و... نديده است! و فرق است بين فريدونی که جايزۀ ادبی فروغ را به راه انداخت با اين کم مايگان! می دانم که اين کتاب به رغم ھمۀ تالشھايم کمبودھا ونارسائی ھائی دارد. بنابراين از آگاھان فرھيخته و دلسوز خواھش دارم برای رفع کمبودھا و نارسائی ھا در بازچاپ احتمالی اين کتاب مرا ياری رسانند. خنياگر در خون خنياگر در خون... 18

10 گفتگوی اسماعيل جمشيدی با از فريدون فرخ زاد فريدون فرخ زاد موفق ترين مرد تاريخ تلويزيون ايران در يك صبح زود با من به گفتگو نشست فريدون فرخ زاد موفق ترين مرد تاريخ تلويزيون ايران است. وی دريك آپارتمان كوچك دراميرآباد زندگی ميكند. او در حالی كه پيراھن به تن نداشت مرا پذيرفت. او اين روزھا سرش خيلی شلوغ است. يكی از كمپانی ھای صفحه پركنی آمده تا با او مذاكره كند. ديگری عكس می خواھد. سومی دربارۀ انجام برنامه ای با او صحبت می كند. و بھر صورت فريدون خيلی تند وپشت سرھم با يك يك آن خنياگر در خون ھا حرف می زند تا باألخره من و او تنھا می شويم و در اتاق بزرگی كه چند عكس خيلی بزرگ - يكی از فروغ و دوتای ديگر ازچند زن نويسندۀ لھستانی وآلمانی (نامشان را برايم گفت اما من به خاطر نسپردم) - به ديوار نصب بود برايم حرف زد. ھنوز سؤاالتم را با او درميان نگذاشته بودم كه زنگ آپارتمان او به صدا درآمد و مردی كه خيلی ھا او را جلوی دوربين تلويزيون آدم بی مالحظه ای ميدانند از من اجازه گرفت تا به طرف در برود و چند لحظه بعد برگشت و گفت: «رئيس سازمان زنان نازی آباد می خواھد مرا ببيند اگراجازه ميدھی بگويم بيايد باال!» بدون شك اگر شما ھم جای من بوديد تعجب می كرديد! بھر صورت موافقت كردم و چند لحظه بعد خانمی كه خيلی متين و جدی می نمود وارد اتاق شد. خودش را معرفی كرد فريدون گفت خواھش می كنم بدون تشريفات حرفتان را بزنيد. و آن وقت رئيس سازمان زنان نازی آباد از بچه ھای نازی آباد و از آدمھای جنوب شھر حرف زد. از فريدون فرخ زاد خواست اگر ممكن است بيايد آنجا توی مردم و برايشان برنامه اجراء كند و اگر می تواند برای بسياری از خانواده ھائی كه به كمك احتياج دارند پولی دست و پا كند. زن با ھيجان حرف ميزد. فريدون سر تا پا گوش بود باألخره دريك حالت منقلب به او گفت: «بسيار خب من يك كارمی توانم برايتان انجام بدھم. مردم را جمع كنيد ھمه مردمی را كه دلشان می خواھد.زنھا وبچه ھا و مردھا ھمه وھمه را و آدمھای خود نازی آباد را. من چھارشنبۀ آينده می آيم آنجا. يك ساعت برايتان آواز می خوانم اما يك مطلب يادتان نرود اگر بخواھيد در رديف جلو عمه ھا وخاله ھا ويا نورچشمی ھا را بنشانيد اصال برنامه اجرا نميكنم. فقط وفقط كارگرھا و خانواده ھای كارگری نازی آباد خيلی خصوصی و خودمانی دور ھم جمع بشوند... در مورد كمك من برنامه ھائی دارم كه مقداری پول بدست بياورم. وقتی پولھا بدستم رسيد مقداری از آن را به نازی آباد می آورم وبين مردم تقسيم می كنم. زن درحالی كه از خوشحالی می لرزيد با او خداحافظی كرد وفريدون او را تا دم در بدرقه كرد. وقتی برمی گشت تا دركنارم بنشيند اشك چشمانش را خيس كرده بود. من خيلی طبيعی بدون اغراق ودر نھايت صميميت ديدم مرد (ھميشه خندان ( تلويزيون گريه می كند.اشك می ريزد. می پرسم: فريدون! چرا در اينجا وقتی كسی به شھرت می رسد مردم اين ھمه كار به او رجوع می كنند و اين ھمه توقع كمك دارند خنياگر در خون... 20

11 ميگويد: انسان بطور كلی بيچاره و بدبخت است. كمبود محبت و تنھائی روحی بسياری از آنھا موجب می شود كه از آدمھائی مثل من اين گونه توقعات را داشته باشند.االن( شو) با وجود اين كه ظاھرا بزرگترين كار من است كمترين وقت مرا ميگيرد و بقيۀ وقت من صرف رسيدگی و كمك به بچه ھا و مردم می شود. من مردم را دوست دارم. عاشق بچه ھا ھستم و عاشق خدمت و كمك به مردم. خيلی دلم می خواھد آدم ثروتمندی باشم تا بتوانم بيشتر به مردم كمك كنم...ولی شما می بينيد كه دربارۀ من چه حرفھا كه نمی زنند! به احترام اشك صادقانه اش چند لحظه ای ساكت شدم و به عكس ھای درشت وبزرگ نويسندگانی كه دراطاقش دركنار قفسه ھای بزرگ كتاب قرارگرفته بود نگاه كردم. گويا دراين فاصله بود كه باالخره فريدون آماده شد برای حرف زدن.اين است حرفھای او:» من در پانزدھم مھرماه ١٣١٧ در چھارراه گمرك تھران متولد شدم.مدتی در دبستان رازی وبعد در دبيرستان دارالفنون درس خواندم وبعد به آلمان رفتم. درمونيخ وين وبرلين حقوق سياسی خواندم. تزم را دربارۀ تأثيرعقايد ماركس بركلسيا وحكومت آلمان شرقی نوشتم. دو سال قبل درسم تمام شد و با درجۀ (M.A) از دانشگاه مونيخ فارغ التحصيل شدم. در سال ١٩۶٢ در مونيخ با آنيا عروسی كردم آنيا يك ھنرپيشۀ تئاتر بود. در منزلی كه زندگی می كرد يك نويسندۀ آمريكائی ھم ساكن بود كه به علت آشنائی گاه به ديدار او می رفتم. برحسب تصادف من وآنيا در آسانسور با ھم برخورد كرديم وباھم آشنا شديم وبالفاصله باھم عروسی كرديم. البته توی آسانسور نه!» خنياگر در خون بچه دار ھم شديد عروسی فريدون با ھمسرش آنيا بوچکوفسکی سال ١٩٦٢ - بله يك دختر به اسم (اوفيليا) داشتيم كه مرد و يك پسر به اسم رستم كه زنده است وشايد بدانيد او مريض است... - شعر ھم می گفتيد وشنيدم كه در آلمان كار شعرتان خيلی ھم گل كرد - بله درسال ١٩۶٣ اشعار آلمانی ام از طرف ناشرين بزرگ كتاب آلمان به عنوان بھترين اشعار سال برندۀ جايزه شد و دركتابی كه ھمه ساله منتشر ميشود آثار من در رديف ده شاعر و نويسندۀ سال چاپ شد. در سال ١٩۶۴ اولين ديوان شعرم بنام (زمانی ديگر) به زبان آلمانی انتشار يافت و جايزۀ ادبيات را گرفت. بعد توی ١٠ مجموعه شعر چاپ شد كه يكيش عنوان بھترين اشعار يك قرن آلمان را دارد. در آن كتاب اثر در رديف آثار گوته و شيللر قرارگرفت و از ايران به جز اشعارمن شعرھائی از سيروس آتابای ھم در مجموعه چاپ شده است. - شعری كه درباره برلين گفتم جايزۀ ادبيات برلين را گرفت. بعد عضو آكادمی ادبيات جوانان مونيخ شدم. درسال ١٩۶۶ به راديوتلويزيون مونيخ رفتم و يك سری برنامه ھای راديوئی تھيه ميكردم. مطالب برنامه يك سلسله طنز ھمراه با موسيقی خاورميانه ای منجمله ايران بود. در تلويزيون مونيخ يك سلسله فيلم رنگی تھيه كردم به اسم (خيابانھای آلپ) در ١٩۶٧ روی موزيك فولكلور ايران موزيك مدرن ساختم و با اين موزيك به فستيوال خنياگر در خون... 22

12 - خيلی دلم می خواست ديپلمات می شدم. شايد اگر ديپلمات خيلی خوبی می شدم برای مردم می توانستم كارھای مھمتری انجام بدھم. اما اين كار كار طبيعی من نبود نمی توانستم با مردم مستقيمأ در تماس باشم. من ھميشه دلم می خواست كه با مردم به طور مستقيم درتماس باشم و مستقيم تر از برنامۀ تلويزيونی ھيچ چيز وجود ندارد. حتی درسينما سناريو آدم را محدود می كند ولی (شو) يك برنامۀ جداگانه است كه مجری آن به ھر صورتی كه دلش بخواھد می تواند از(صفر) خيلی چيزھا بسازد. شو مبتذل داريم. شو «باال» و شو «پائين». من ھدفم دومی بود سعی كردم كه از اين راه به آن چيزی كه می خواھم برسم يعنی نزديك شدن به مردم. - حقوق سياسی يعنی مطالعه درسياست. ولی ھيچ ربطی بين يك سياستمدار خوب ويك ھنرمند خوب وجود ندارد. - موزيك اينسبورگ اتريش راه يافتم وجايزۀ اول را ھم گرفتم. درھمان سال امتحان دانشگاھم را ھم دادم ودر رشتۀ حقوق سياسی با درجۀ عالی فارغ التحصيل شدم. بجز زبان آلمانی وانگليسی مختصری نيز فرانسه می دانم. دربارۀ خانواده تان حرف بزنيد دربارۀ برادر وخواھرانتان - ما ھمه در يك چيز مشترك ھستيم وآن اين است كه سعی می كنيم كه احساس وعواطف مان را بيخودی دور نريزيم در يك راه ويك كار جالب آن را مصرف كنيم. چند سال پيش با استفاده از تعطيالت تابستان به تھران آمدم و يك روز كه خيلی پكر بودم واز تنھائی وخالی بودن خانه مثل يك طفل گريه می كردم خواھرم فروغ مرا بغل كرد و با حرفھايش كه خوب به خاطرم ماند گفت: «زندگی ھميشه يكجور نيست بچگی تمام شده. تو بايد با آن چه كه ھست زندگی بكنی. سعی كن اين ھمه احساس را كه داری به يك صورت فرم بدھی و ظاھر بكنی. من فكر می كنم ھمين فرم دادن به احساس خودمان موجب موفقيت ما شده است. چيزی كه من واقعأ به آن اعتقاد پيدا كردم اين است كه ما فرخزادھا خيلی رك و راست ھستيم وحسمان را به ھر صورت كه ھست ظاھر می كنيم. دروغ نمی گوئيم ودر حقيقت حسن ماھا خود ماھا ھستيم كه فھميدن ما بوسيلۀ جوانان ساده خيلی ساده است برای اين كه خودمان ساده ھستيم. - ولی ھر دوی اينھا در روحيۀ مردم تاثير دارند.ھمان طور كه يك سياستمدار خوب می تواند برای مردم مؤثر باشد يك ھنرمند خوب ھم ميتواند با يك فيلم يا يك تئاتر خوب يا با يك (شو) خوب برای مردم مؤثر باشد در پيشرفت جامعه در بيداركردن فكر و حس عاطفۀ مردم نقشی داشته باشد. من در حقيقت ھمان آدمی ھستم كه حقوق سياسی خوانده و شو اجرا ميكند! ھميشه سعی ميكنم مردم را در يك برنامۀ سه ساعتۀ تلويزيونی كه پر از خنده و شوخی و آواز و رقص است متوجه مطالبی بكنم كه ارزش دارد بر روی آنھا فكر بشود. از راست به چپ: فروغ فريدون اميرمسعود سروان محمدفرخزاد(پدر خانواده) سال ١٣١٦ چطور شد با وجود اين ھمه تحصيالت جدی (شومن) شديد! خنياگر در خون از ھمسرت آنيا بگو. او چرا به مسافرت رفت - من تا بی نھايت عاشق آنيا ھستم. آنيا را بيشتر ازھميشه دوست داشتم و دارم. ما حاال باز ھم نزد ھمديگر ھستيم. ولی آنيا يك زن اروپائی بود واز اين جا خسته شد و بدون شك اين جدائی موقتی است. اين را ھم بگويم كه در زندگی من ھيچ كس وجود ندارد كه جای پسرم رستم وھمسرم آنيا را بگيرد. - اصال وقتی آدمی معروف می شود در بارۀ او شايعه زياد می سازند. دربارۀ تو ھم شايعات زيادی سر زبانھا است. می توانی ھمان طور رك و راست در بارۀ آنھا حرف بزنی خنياگر در خون

13 ای كه سه ساعت طول می كشد وھمه چيز دارد بدون آن كه قبأل تمرين و پياده شود. در حقيقت اين بزرگترين موفقيت يك (شومن ( است. - ھيچ فكر می كرديد كه موفقيت شما تا اين حد برسد - نه فكر نمی كردم. فقط به كارم فكر می كردم. چيز عجيب آن كه درحال حاضرھم برای من عنوان موفق ترين ومحبوب ترين مطرح نيست. و اين تعريف ھا چيزی به من اضافه نكرده مگر اين كه كارم را خيلی زياد كرده است. - از زندگی زناشوئی ات بگو. چطور اين ھمه با عشق زندگی كرديد. آيا در كنار ھمسرت خوشبخت بودی - بله من دوازده سال با آنيا خوشبخت خوشبخت خوشبخت زندگی كردم وعاشق او ھستم و او ھم عاشق من است. من فكر می كنم عاشق بودن وقتی امكان دارد كه يك توافق خيلی خيلی كلی روحی وجود داشته باشد. ھمسرم زن بسيار فھميده ای است و روی تمام مسائل زندگی انديشه داشته و دارد و من خوشبختم برای اين كه زنم فھميده است. - چرا به سينما پشت می كنی شنيدم چند فيلمساز به دنبالت به راه افتادند. آيا به طوركلی با ھنرپيشگی و سينما مخالفی يا اين كه سينمای كنونی ما را سينمای مناسبی نميدانی فريدون فرخزاد و ھمسرش آنيا بوچکوفسکی. سال ١٩٦٢ - بله. متاسفانه كار شايعه سازی دركشورما شكل بدی دارد. زا روی حسادت وحب وبغض بدترين نسبت ھا را به آدم می دھند. دربارۀ فروغ ھم اين حرفھا بود. او را تا حد يك زن ھرزه پائين آوردند در حالی كه من ھيچ زنی را به سادگی روح و صفا و فروتنی فروغ نديدم. من می دانم منظور شما چيست! و می دانم چه شايعاتی در بارۀ من سر زبان ھا است... و از اين رو فقط می توانم بگويم برای شايعه سازان متاسفم! من حتی معتقدم كه فروغ در تصادف اتوموبيل نمرد بل كه شايعات مردم او را كشت. ھمين مردم امروز خيلی دوست دارند كه با شايعات مرا بكشند. من خودم را با فروغ مقايسه نميكنم. اما به ھرصورت شھرت ما موجب اين حسادتھا می شود.ھمۀ آن شايعات دربارۀ فروغ و در بارۀ من موجب غصۀ ما شده و می شود ولی... - با اين وصف تو چطور موفق شدی اين ھمه شھرت ومحبوبيت بدست بياوری - بزرگترين عامل موفقيت من در درجۀ اول صبر وتحمل من است يعنی درعين حال كه سعی كردم به مردم نشان بدھم كه كار من به خاطر آنھاست سعی كردم به مردم ھم بگويم كه بچه ھا خوبند وبه بچه ھا بيشتر برسند...من بدون ھيچ پيرايه و مقدمه ای برنامه ام را ارائه می دھم. برنامه خنياگر در خون خنياگر در خون... 26

14 - نه من سينما را دوست دارم زيرا درمرحلۀ اول يك ھنرپيشه ام. اگر بعضی پيشنھادھا را رد كردم برای اينست كه فكر می كردم فيلمھا و سناريوھای آنھا چيزی كه من می خواھم نيست. درسينمای فارسی چند ھنرپيشۀ مرد معروف وجود دارند كه رابطه شان با مردم صفر است من ميترسيدم كه درچنين سينمائی روابط صميمانۀ كنونی من با مردم قطع بشود ولی به ھر صورت فكر كار سينمائی در سر من ھست و ممكن است خودم به زودی يك فيلم بسازم. - حاال می خواھم دربارۀ آدم ھای خانواده ات سرشناسند حرف بزنی افرادی كه مشھور و - از ميان ماھا ارزش معنوی فروغ از ھمه بيشتر است امروز به اين نتيجه رسيديم كه از ميان ما فقط فروغ به طور حتم نامش باقی می ماند واين خود فتح بزرگی است. چون ھنرمند دلش می خواھد در زمانھای زياد زندگی بكند و آثارش زنده باشد و به ھمين دليل است كه فكر می كنم فروغ ما ھيچ وقت غروب نمی كند! فروغ فرخزاد گفتگوی ما تمام شد. فريدون می خواست به ادارۀ راديو برود و من به دفتر مجله. و جالب آن كه راه ما مشترك بود سوار اتومبيلش شديم و به راه افتاديم. فريدون در طول راه نامه ھا را باز می كرد ومی خواند ودر بارۀ بعضی ازين نامه ھای جالب می گفت. - دوسه تا نامه دارم دربارۀ ١٠ تومنھای جايزه. برای من نوشته اند كه چرا با ده تومان وبيست تومان شخصيت شركت كننده را پائين می آورم! ترا به خدا ببين اگر دو ھزار تومان می دادم شخصيت آنھا پائين نمی آمد! من نمی دانم اين پول چه جور برای يكی شخصيت می آورد و برای ديگری نمی آورد. و بعد زد زير خنده. از آن خنده ھای معروفش. در بين راه چند موضوع توجھم را جلب كرد يكی اين كه فريدون برعكس بسياری از جوانھای امروزی رانندگی بلد نيست واز اينكار خوشش نمی آيد. ديگر اين كه نامه ھا را توی اتومبيل می خواند. و سومی كه خيلی مھمتر است اين كه...من تاكنون به خاطر حرفه ام در اتومبيل ھنرمندان مختلف و معروفی نشسته و در شھر گردش كرده ام و يك نكته خيلی عجيب اين بود كه برخوردھای مردم با فريدون فرخزاد با ھمۀ آنھا فرق داشت. مردم به آن ھنرمندان معروف يا متلك می گفتند يا فحش می دادند و به ندرت اتفاق ميافتاد كه در چنين وضعی شاھد ابراز محبت ساده و يك نواخت مردم با ھنرمند باشم. اما در مورد فريدون فرخزاد من با عجيب ترين برخوردھا روبرو شدم. مردم با محبت و صميميت عجيبی به او لبخند می زدند. بچه ھا برايش دست تكان می دادند. در چھار راه حسن آباد از درون اتومبيلی كه افراد يك خانواده درون آن نشسته بودند دختر بچه ای با دست برای او بوسه فرستاد. پدر و مادرش خيلی با احترام به او سالم گفتند.فريدون به ھمه لبخند زد وبرايشان دست تكان داد و از ھمۀ اين ھا مھم تر وقتی می خواستيم به طرف كوچۀ سپيد وسياه بپيچيم يك رانندۀ سالخوردۀ تاكسی به اتومبيل فريدون راه داد. در حالی كه با خوشحالی می خنديد و دندانھای كرم خورده اش مرا حيران ساخته بود كه او ديگر چرا فريدون را دوست دارد! راستی چرا مردی كه در ابتدا اين ھمه مخالف داشت به اين سرعت در قلب مردم كوچه و بازار جای گرفت! *** فريدون فرخزاد دربارۀ ھنرمند و وظايف اش اين چنين می گويد: «وظيفۀ يك ھنرمند گفتن مطالب وگفتن واقعيت ھاست. بنابراين از ھمه چيز بريده ام - ازپدر- مادر- خواھر- برادر- خانه- سگ و گربه (از) ھمه چيز كه داشته ام بريده ام. از تمام ماديات. از تمام مسائل روحی- عشقی- غذايی- (از) ھرچی كه فكر می كنيد بريده ام. دور دنيا راه افتاده ام برای اين كه برای مردم كشورم قدمی بر دارم. ممكن است كه بعضی ھا به اين قدم من ارج نگذارند و آنرا نپسندند آن مسئلۀ بعدی ست. وظيفۀ من است به عنوان انسان زندۀ ايرانی به دور دنيا بروم وآن قدم ھا رو بردارم. بعدھا مردم خواھند گفت كه آيا درست قدم برداشته ام يا اشتباه كردم.» بر گرفته از مجلۀ سپيد و سياه تير ١٣۴٩ خنياگر در خون خنياگر در خون... 28

15 چند نامه از فروغ فرخزاد به فريدون فروغ فرخزاد آن چه در صفحات بعد می خوانيد تعدادی از نامه ھای خصوصی فروغ فرخزاد است که برای برادرش فريدون فرخزاد نوشته است. توضيح اين که قسمت ھائی از اين نامه ھا به وسيلۀ خود فريدون فرخ زاد حذف شده است. *** خنياگر در خون «فری عزيزم اميدوارم که حالت خوب باشد. خواھش می کنم از من نرنجی که برايت چند ھفته نامه ندادم - به خدا آنقدر کارم زياد است که فرصت غذا خوردن ندارم. دلم برايت خيلی تنگ شده و چقدر دلم می خواھد زودتر درس ات تمام شود و بيائی...امروز برايت ٢٠٠ مارک فرستادم. اگر بيشتر نمی فرستم برای اين است که خودم در شرايط مالی بدی زندگی ميکنم. اغلب وسط ھر ماه بدون پول می مانم و کسی را ندارم که به من کمک کند. با وجود اين اگر بيشتر ھم بخواھی برايت می فرستم. مھم اين است که تو درس بخوانی و بتوانی بھتر زندگی کن. *** ٨ ارديبھشت فری عزيزم! کارتت رسيد. آن را چندين بار خواندم و پکر شدم. تو وقتی از آدم دور ھستی آدم را دوست داری و وقتی نزديک آدمی برعکس آن رفتار می کنی... با وجود اين تو را و ديوانگی ھايت را خيلی دوست دارم. تو مثل خود من ھستی. *** يکشنبه ٢٦ اسفند ١٣٣٧...چند رو پيش نامه ات رسيد با شعرھای تازه ات که کلی خوشحال شدم. مرتب می خواھی برايت جواب بنويسم و فرصت نمی کنم. حال شماھا بايد خيلی خوب باشد برای اين که ھيچ کدامتان برای مادر نامه نمی دھيد و بخصوص تو که بايد کامال سير و راضی باشی چون مرتب شعر می گوئی و به طوری که شنيده ام داری بچه دار ھم می شوی! بگذريم - فری جان شعر ھايت را خواندم تو از اول استعداد داشتی ومن ھيچ تعجب نمی کنم. شعرھايت از نظر موضوع و حس ظرافت حس ھا کامال به دل می نشينند وخيلی خوب ھستند. اما نمی دانم در زبان آلمانی چه حالتی ممکن است داشته باشند و فرم وساختمان آنھا از نظر زبان وريتم چگونه است ھرچند اين مسائل در درجۀ دوم اھميت قراردارند. اصل موضوع نوع برداشت - - conception و نوع جھان بينی شاعر است.از آخرين شعرت که اينطور شروع می شود (...می خواھم برای آرامش درونم...) خيلی لذت بردم چون در پشت تصاوير سطح خارجی آنھا يک حس عميق و وحشت زده انسان وجود داشت ويک حالت ميستيک و تسليم آميز داشت که آدم تا در تجربيات حسی و فکريش پخته نشود وشکل نگيرد نمی تواند اين مسائل را به اين صورت ابراز کند. تو بايد ادامه بدھی و من مطمئن ھستم که تو عالی و خوب خواھی شد. بھتر است با سيروس (سيروس آتابای) تماس بگيری. راستی خوب شد خنياگر در خون... 30

16 ياد او افتادم. تا سال گذشته که او در تھران بود با ھم خيلی دوست شده بوديم - بعد يک دفعه اوائل پائيز بود که غيبش زد و بچه ھا گفتند که به آلمان برگشته و من ديگر از او خبری ندارم. سالم مرا به او برسان. شعرھايت را برايم بفرست وسعی کن آنھا را چاپ کنی و مھم تر از تمام اينھا سعی کن بيشتر فکر کنی. نمی دانم اصال می توانی فکر کنی و يا اين که آن طور که شعرھايت نشان می دھند واقعا عوض شده ای. به ھرجھت آرزوی من اين است که موفق باشی...اينجا خيلی تنھا مانده ام...از زورتنھائی مثل سگ کارمی کنم وفراموش می کنم که شماھا ھم رفته ايد وديگر برنمی گرديد. يک فيلم ساخته ام راجع به زندگی جذاميھا که موفقيت پيدا کرده... زندگی ھمين است.يا بايد خودت را باسعادت ھای زود ياب و معمول مثل بچه ھا وشوھر وخانواده گول بزنی يا با سعادت ھای ديرياب و غير معقول مثل شعر و سينما و ھنر و از اين مزخرفات! اما به ھر حال ھميشه تنھا ھستی و تنھائی تو را می خورد وخرد می کند - من قيافه ام خيلی شکسته شده و موھايم سفيد شده وفکر آينده خفه ام می کند. ولی بگذريم...بگذريم. بگذريم... وضع از اين قرار است - برايم نامه بنويس و به آنيا و گلور (ھمسر فريدون و خواھر زن او) سالم برسون - عيد را به ھمۀ شماھا تبريک ميگويم و دلم پر از نور می شود وقتی که به آن روزھائی که ھمه با ھم بوديم فکر می کنم تو را می بوسم. فروغ «٢ فروردين «*** ) بدون تاريخ ( عزيزم مدت درازی است که اين جا نشسته ام و می خواھم برايت بنويسم و نمی دانم چه بنويسم! بخصوص که نامه ھای تو ھمه پر از گله و شکايت ازمن است. چکار می شود کرد با تو تفاھم برقرار کردن کار مشکلی است. چون تو به من که می رسی ھمان بچۀ ٢٠ سال قبل می شوی وقضاوت ھايت ھمه متکی به آن دوران است. به ھر حال من تو را دوست دارم خيلی ھم دوست دارم و اگر گاھی اوقات از تو می رنجم برای اين است که از تو بيشتر ازساير خواھر و برادرھايم انتظار دارم... وقتی سيروس (سيروس آتابای) به آلمان می رفت صحبت از ترجمۀ اشعار من می کرد. من مطمئن ھستم که اين اشعار چيز خوبی از آب در نخواھند آمد چون سيروس زبان فارسی را خوب نمی داند و سالھا از اين محيط دور بوده است. تو چرا اين کار را نمی کنی.ھر چند که تو ھم چندان با زبان فارسی آشنا نيستی و می دانم که معنی بسياری از کلمات را درک نمی کنی اما درعوض صاحب روحيه و حسی ھستی که به روحيه وحس من خيلی نزديک است... خنياگر در خون نزديک به ١٠٠٠ صفحه سناريو نوشتم که يک فيلم بسازم ولی ميماند برای سال بعد. می ترسم که زودتر از آنچه فکر می کنم بميرم و کارھايم ناتمام بماند... ولی فعال می سازم - چه می شود کرد مگر می شود دنيا را پاره کرد و از تويش خوشبختی را در آورد - ھمين است که ھست. امسال حتی يک شعر ھم نگفتم - اگر تو چيز تازه ای داری برايم بفرست. *** شنبه ٣١ فروردين ١٣٣٨ فری جانم! - امروز بازنامه ای ازتو داشتم اميدوارم حال تو و آنيای عزيزم خوب باشد.اگر دير جواب می نويسم علتش اين است که کارم زياد بوده و فرصت نکرده ام. شعرھايت بخصوص اين آخری ھا عالی بودند.جدا عالی. من تعجب می کنم و از خودم می پرسم تو اين ھوشياری و ادراک و حس را از کجا آورده ای به تو نمی آيد فری خر من!- تو خيلی بچه بودی - نميدانم شايد حاال بزرگ شده ای و زندگی را فھميده ای که چه چيز گند و درعين حال معرکه ای است. به ھرحال تو داری مقام اول را درفاميل محترم فرخ زاد بدست می آوری. من به تو پيشنھاد می کنم به فارسی ھم شعربگو - الزم نيست وزن و قافيه را رعايت کنی. سعی کن با ريتم کلمات يک حرکت کلی به وجود بياوری که شنيدنی باشد - يعنی در گوش تبديل به يک نوع وزن شود. به ھرحال تو شاعر ھستی و اين مھم است. و تو اگر بتوانی اين را در خودت پرورش بدھی بازی را برده ای حال من بد نيست - دلم گرفته است. مثل ھميشه زندگيم پر از فقر است وھيچ چيزم درست نيست نه قلبم سير است - نه بدنم و نه به چيزی اعتماد دارم - به ھر حال برای آن که آدم به جائی برسد بايد محدوديت ھای زيادی را تحمل کند. نيما که تقريبا شاعرترين شاعر امروز است می گويد: تا نه داغی بيند کس به دوران نه چراغی بيند يا: بايد از چيزی کاست تا به چيزی افزود مسأله ھمين است. يعنی اگر بخواھی شاعر باشی خودت را قربانی شعر کن. از خيلی حرفھا و حسابھا بگذر. خيلی خوشبختی ھای ساده و راضی کننده را کناربگذار.دور خودت را ديواری بساز و درداخل محيط اين ديوار از نو شروع کن به بدنيا آمدن و شکل گرفتن و کشف کردن معانی مختلف مفاھيم مختلف.من ھمين کار را می کنم - اما تلخ است - خيلی تلخ است. و استقامت وظرفيت می خواھد... خنياگر در خون... 32

17 بعضی وقتھا فکر می کنم که ترک کردن اين زندگی برای من در يک ثانيه امکان دارد چون به چيزی دلبستگی ندارم - آدمی بی ريشه ھستم. فقط دوست داشتن من است که حفظم می کند اما فايده اش چيست... آه فری جانم! نمی دانی چرا اين حرفھا را می نويسم اما دلم گرفته گرفته و در اينجا خيلی تنھا افتاده ام شماھا ھمه رفته ايد. مادرم ھميشه غصه دار است و به پدرم فقط می شود سالم گفت. *** ٣٠ دی ١٣٣٨ اآلن وسط زمستان است و من ھنوز بخاری ندارم. پول ھم ندارم با وجود اين ھميشه به تو فکر می کنم. اگر داشته باشم از تو دريغ نمی کنم... عروسی بچه بازی نيست و زيبائی مراسم و اسم عروسی نبايد آدم را فريب دھد. وقتی دختری می آيد وشريک زندگی آدم می شود از آدم توقع دارد که قدرت حمايت اداره کردن او را داشته باشد. تو ھر وقت در خودت اين قدرت را داشتی عروسی کن. *** چھارم اکتبر فری جانم اميدوارم که حالت خوب باشد. از روزی که رفته ای فقط يک نامه برايت داده ام خدا کند که نرنجيده باشی. تو می دانی که من زياد اھل نامه نوشتن نيستم مگر درمواقع ضروری. حاال ھم چون نوشته ای که از تنھائی رنج می بری غصه دار شدم و فکر کردم شايد نامۀ من بتواند تو را کمی خوشحال سازد. اما درھرحال تو بايد به تنھائی و به اين نوع زندگی عادت کنی. چون سال ھای زيادی درپيش داری که ناچار دور از ما زندگی خواھی کرد. آدمھائی که بيشتر ازمن و تو سرشان می شود می گويند انسان متمدن آن کسی است که در تنھائی احساس تنھائی نکند.تو بايد برای خودت يک دنيای درونی داشته باشی و ھمچنين تکيه گاھھای ثابت روحی و فکری: يعنی درعين حال که درميان مردم زندگی می کنی خودت را کامال از آنھا بی نياز بدانی. مردم ھيچ چيز به ما نمی دھند که ما خودمان از بدست آوردنش عاجز باشيم. از مردم فقط رنج و ناراحتی و سرو صدای بی خود نصيب آدم می شود. حتی از پدر و مادر وخانواده. تو بايد به فکر آينده باشی و کارکنی و مردم را فراموش کنی...نمی دانی از اين که بعد از مدتھا تو را در تھران ديدم چقدر خوشحال شدم. تو خيلی عوض شده ای... و من با تعجب به تو نگاه می کردم... نظرت راجع به آنھائی که اين جا ديدی و شناختی کامال صحيح است...به غير از چند تايی بقيه ھيچ ھستند و فقط برای اين بوجود آمده اند که زندگی آن چند تا را خراب کنند. چون خودشان ھيچ نمی توانند خنياگر در خون وفقط حرف می زنند... من از اينھا شکايت نمی کنم. چون ارزش اين را ندارند که آدم وقتش را به جای کارکردن و فکر کردن با عده ای حقه باز مشغول کند. ولی تو نميدانی ھنوز ھم خوب نمی دانی که اين ھا چه ھستند...ھنوز که ھنوز است بعضی وقتھا می نشينم وگريه می کنم...از زندگی گذشته به کل بريده ام - وقتی کامی (کاميار پسر فروغ ( را درخيابان می بينم که حاال قدش تا شانه ام می رسد فقط تنم شروع می کند به لرزيدن و قلبم به ترکيدن. اما نمی خواھمش نمی خواھمش - فايده اين عالئق و روابط چيست من خيلی بدبخت ھستم فری جانم وھيچ کس نمی داند. حتی خودم ھم نميخواھم بدانم. چون وقتی با اين مسأله روبرو می شوم تنھا کاری که ميتوانم بکنم اين است که خودم را از پنجره پائين بياندازم. آه... دارم چرت و پرت مينويسم - پائيز که آمدی با ھم صحبت خواھيم کرد. و خدا کند پائيز بيايد. آنيا را ببوس. شعرھايت را برايم بفرست و فراموش نکن که زندگی ھمين است. کار و باز ھم کار. *** ٥ تير جريانات خانه ھمان است که بود - من برخالف تصور تو تو را ھميشه دوست داشتم. فقط گاھی اوقات رفتار بچگانۀ تو ناراحتم می کرد شايد من ھم آدم خودخواھی بودم. حال ديگر نيستم - حاال من فقط سعی می کنم که انسان باشم...می دانی فری جانم ھيچ چيز در زندگی مھم نيست. چون ھيچ چيز حقيقی و ماندنی نيست... فقط کار است که می ماند و اين کار خود ما ھستيم. ھر وقت توی خيابان ھای مونيخ راه می روی ياد من ھم باش. چون من شھر مونيخ را خيلی دوست داشتم. بخصوص خيابان لئوپولد را... ٢٣ آذر - نامۀ ماقبل آخر حيف است که حرف مرا گوش نمی کنی و ھمان جا که ھستی به کارت ادامه نمی دھی...بيا باألخره يک کاری خواھيم کرد...ترجمه ھائی که کرده ای بفرست. من درستشان می کنم. حاال ھم بچه ھای ما يک مؤسسۀ مطبوعاتی و انتشار کتاب درست کرده و می خواھند ماھی ٥ کتاب چاپ کنن. اگر آنھا را بفرستی ترتيب چاپش را در سری انتشارات جوانه خواھم داد. عيب کار اينجا است که تو ھم مثل بقيۀ فرخ زادھا از ھر صد چاقو که ميسازی يک دانه اش دسته ندارد. ھميشه وعده می دھی و کمتر عمل ميکنی. مدتی است از سيروس![آتابای] خبری ندارم. اگر آدرسش را در خنياگر در خون... 34

18 برلين داری برايم بفرست. و ھم چنين اگر مقاالت خوب ادبی از نشريات آلمانی داری ترجمه کن تا برايت چاپ کنم. ما داريم با کمک رؤيايی و شاملو يک مجله ھفتگی به اسم ھنر در می آوريم و خيلی به مقاالت تازه احتياج داريم... فری جانم از نامه ننوشتن من گله نکن - تو بنويس و من می خوانم - می دانی که چقدر نوشته ھايت را باعالقه مطالعه می کنم. آخرين اشعارت شاھکار ھستند وھنوز باور نمی کنم که تو با آن ھمه خريت به اين زيبائی چيز می نويسی. حاال بايد بروم اداره و ماشين ھم ھمين طور دم در ايستاده و بوق می زند. آنيا را می بوسم و آرزوی ديدنش را در تھران دارم. *** سه شنبه ٢٣ مھر فری جان عزيزم! خبرت را مرتب در روزنامه ھا می خوانم معلوم می شود کارت خيلی باال گرفته. احمق نباش وفکر مشاغل وغيره را از سرت بيرون کن - تونمی دانی نمی دانی وباز ھم نميدانی..مگر من اينجا چه شده ام که تو می خواھی بشوی دو سال است به آلمانی شعر می گويی و برای خودت آدمی شده ای. من ١٠ سال است که شعر می گويم وھنوز وقتی احتياج به ٥٠ تومان دارم بايد سرخودم را بگيرم وازبدبختی گريه کنم. وقتی ميخواھم يک کتاب چاپ کنم ناشرھا به زور دست توی جيبشان می کنند وھزار تومان حق التأليف می دھند و آن کتاب را ھم با ھزار غرولند چاپ ميکنند. و تازه وقتی کتابت چاپ شد با تيراژ حداکثر ٢ ھزار سالھا توی ويترين مغازه ھا می ماند تا ٥٠ جلدش به فروش برود وبعد چھار تا آدم احمق بی سواد بی شعور توی چھار تامجله مبتذل که سرتاپايش صحبت ازخورشت قورمه سبزی وجنايت ھای مخوف است برمی دارند و به عنوان انتقاد ھنری!! تو را مسخره می کنند. ھمين تو اين چيزھا را نمی دانی - تو به زبان آلمانی شعر می گوئی - تو درمحيط روشنفکر و پيشرفته ای داری زندگی می کنی - کار می کنی و موفق ھم ھست. ديگر چرا می خواھی بيائی و ميان يک عده احمق شھرت پيدا کنی اين برای تو چه ارزشی دارد *** آخرين نامه نمی دانی چقدر غصه دار ھستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن است تا آمدن شماھا من خفه شده باشم - فايده اش چيست فايدۀ تمام اين کارھا چيست تا حاال من خوشحال بودم که اقآل تو از آنجا راضی ھستی و کار می کنی و کارت اين ھمه موفقيت پيدا کرده حاال تو برمی گردی و تمام نصايح من در تو اثری نداشته. حيف...! خنياگر در خون اينجا بايد تو ميان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. اين ھا ھيچ ھستند - ھيج ھستند ھيچ ھستند... اينھائی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجالتشان چاپ می کنند و به زور بخورد آن بقيه می دھند فردا ھيچ کاری ندارند غير از آن که ھرجا می نشينند از تو بد بگويند و ھرجا می نويسند از تو بد بنويسند... من نمی دانم قدرت تحم ل تو چه اندازه است من ميان اينھا زندگی کرده ام ميان اينھا مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو... من مثال عاشق گرد و خاک کوچه مان وبچه گداھای خيابان اميريه و کبوترھا وسگھا وگل ھای آفتاب گردان ھستم. ولی تو برای کی می خواھی اينھا را تعريف کنی تو از طريق [سادگيت] و از [طريق] احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و اينھا با مسخره کردن ھمين احساسات تو نان خواھند خورد. تو از سادگيت و از احساسات پاک بچه گانه ات زندگی ميکنی و اينھا با مسخره کردن ھمين احساسات تو نان خواھند خورد من به اين چيزھا عادت کرده ام و اين دلقک ھا را خوب می شناسم تو ھم بيا تا آنھا را بھتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آنيای عزيزم ھستم. به ھر جھت اولين کسی که در فاميل ما می ميرد من ھستم و بعد از من نوبت تو است و من اين را می دانم! قربانت فروغ خنياگر در خون... 36

19 پوران فرخ زاد ذكات جاودانگى فريدون و پوران فرخزاد در کنار پرترۀ فروغ خنياگر در خون خواب زده از پله ھا پائين مى روى جورى كه انگار دل ات نميخواھد پله ھا تمام شود شانه ھاى ات مى لرزد مثل دل من مثل خانه ى كوچك ام مثل خانه ى بزرگ ام كه ديرگاھى ست مى لرزد وطن ام ايران مان!... ھواى پشت پنجره خورشيدى است و طعم نور را مى دھد به عكس دل ام كه ابرى ست ابرى تيره و سنگين بر آسمان دل ام افتاده كه دارد ميبارد. در پاگرد پله ھا مى ايستى كت سربازى ات به پاسدارھا مى ماند ھمان ھا كه تفنگ به دست كوچه ھا و خيابان ھا را قرق كرده اند. - اين چيه پوشيدى تو را چه به اين لباس ھا! - مگر نمى دانى دارم به كجا مى روم زير اين كت پنھان شده ام!... صورت سبزه ات خيس است و چشم ھاى ات بارانى. ھمچون صورت من- چشم ھاى من- پشت پنجره خورشيدى ست و من و تو بارانى! به ھم نگاه مى كنيم اما حرفى براى گفتن نداريم. خيلى وقت است سكوت كرده ايم. از وقتى كه تازى ھا دو باره آمدند تا شناسنامه ھاى مان را باطل كنند! - مطمئن باش خودمان را ھم باطل مى كنند ھمان طور كه ھزار و چھار صد سال پيش كردند! مثل آن زمان ھا كه بچه بوديم يك باره پله پله ھا را مى پرم و خودم را در بغل ات مى اندازم. ھمه سلول ھاى ام در سكوت فرياد مى كشند: نرو! و چون مى دانم بايد بروى به زبان ھيچ نمى گويم و مى گذارم باران بر سر و پاى مان ببارد و ھر دو زار زار گريه مى كنيم. تو دارى مى روى. به كجا نمى دانم. ھيچ كس نمى داند. اما ھمه دارند مى روند. وطن مان را ھم دارند مى برند شايد چند روز ديگر خانه ى كوچك مرا ھم ببرند! نفس بلندى مى كشى. مرا كمى به عقب مى رانى. و از نزديك به ھم خيره مى شويم و بعد...از ھم جدا مى شويم تو به راه مى افتى و من ميمانم تا نگاه آشفته ام را به دنبال ات بدوانم... ھنوز ھفت پله ى ديگر به جدايى مانده است اما پريدن ازھفت پله ھر چه قدرھم پريشان باشى كه كارى ندارد. به خصوص در برابر راھى كه در پيش داريم. مگر قرار نيست ھمه مان از ھفت كوه بلند با ھفت عصا و كفش آھنى بگذريم تا از اين بيشتر در دام ضحاك نيفتيم زمان مثل ھميشه مى گذرد حاال ديگر در اين گير و دار اعصاب خرد كن ثانيه ھا ھم اھميت دارند. يك ثانيه بيشتر باھم ماندن ھم يك ثانيه است و بايد قدرش را دانست. خنياگر در خون... 38

20 به زحمت خودت را ازمن جدا مى كنى رفتن ات الزامى است. اين را مى دانم اھريمن دركمين توست. چنگال ھاى تيزش را مى بينم و نفس عفن اش را احساس مى كنم. خداى بزرگ اين بال از كجا به سرمان آمد بدون شنيدن كلمه ى معمولى خداحافظى مى گذارم تا بروى. خدا خودش حفظ ات مى كند اطمينان دارم. پاھاى ات را كه نه ھم چون ھميشه دريك جفت كفش تميز براق كه در پوتين ھايى زشت و خشن زندانى است با بى ميلى روى پله ھا مى كشى و مى روى. رو به روى د ر آسانسور بر مى گردى و از پشت باران مى گويى - خب من ديگر مى روم. براى ام دعا كن. - دعا!... كاش خداى آن وقت ھاى ما ھنوز ھم بود! اين يكى را كه تازه آمده نه مى شناسم اش نه قبول اش دارم. - خداى ما ھميشه ھست. - آره مى دانم... ولى اين عوضى ھا... به ساعت مچى ام نگاھى مى اندازى مى دانم بايد بروى ولى... حرف ام را مى خورم و باز به چشم ھاى ات نگاه مى كنم كه از پشت نوارھاى نقره اى باران نگاه ام مى كنند. جورى كه انگار از من كمك مى خواھند از من كه دل ام دارد از درد مى تركد و يكى بايد كمك ام كند! شايد فكرم را مى خوانى كه از پشت پرده ى باران پوزخندكى مى زنى به چه به من به خودت يا به سرنوشت مان و باز نگاه ام مى كنى تا وقتى كه سوار آسانسور مى شوى و در پشت سرت بسته مى گردد تا وقتى كه صدا بند مى آيد. از لحظه اى كه پرده پايين مى آيد و من ديگر تو را نمى بينم تا حاال ھمين لحظه كه سال ھاست نديدم ات- و مى دانم ھرگز نخواھم ديد! - اما نگاه ات ھنوز اين جاست در اعماق ذھن من در انباره ى خاطرات ام و ھنوز در پاگرد آن پله ھاست پشت به آسانسورى كه به ناكجاآباد مى رفت. و رفت كه رفت كه رفت و تو را با خودش برد و برد تا ديگر نبينم ات.و براستى نديدم ات. ازآن لحظه تا حاال كه بيش ازبيست سال ميگذرد و تو ده سال ھم بيشتر است زيرخاك غريبه ى قبرستان" بن" خوابيده اى راحت و بى سرو صدا. به دور از تمام شايعات جنجالى دروغ ھا وراست ھا ساختگى و واقعى آرام آرام در سكوتى ھميشگى... ھمان طور كه گاھى مى خواستى و گاھى نمى خواستى! كاش آن لحظه ى پايگرد با آن نگاه آخرين نگاه جايى ثبت مى شد و ثابت مى ماند. كاش ھرگز از آن پله ھا پايين نمى رفتى و آن آسانسورلعنتى را سوار نمى شدى. آسانسورى كه تو را به سوى مرگ مى خنياگر در خون برد آن ھم آن مرگ فجيع و دردناك. آن فاجعه كه جھان را لرزاند مادر را به بسترى ھميشگى انداخت. و مرا ھمه ى ما را زير آوارى سنگين خرد و خمير كرد! تو كه رفتى آسانسور كه رفت صداى اش كه خاموش شد در آپارتمان را به روى خودم و به روى دنيا بستم. مثل يك كيسه ى خالى به گوشه اى افتادم و زار زار گريه كردم.مگر ما چه كرده بوديم تو من و ھزاران ھزار ايرانى ديگر. راستى گناه ما چه بود چرا بايد مى ترسيديم چرا بايد فرار مى كرديم چرا بايد به سرزمين ھاى بيگانه پناه مى برديم و برگرد جھان آواره مى شديم چرا مى گرفتندمان چرا به زندان مى بردندمان چرا بايد كنار ديوار مى ايستاديم به صداى گلوله ھا گوش مى داديم و مى مرديم جرم مان چه بود كدامين جنايت را مرتكب شده بوديم ما فقط زندگى كرده بوديم و به جرم چند سال زندگانى بايد به اين شكل فجيع مى مرديم! راستى كه عجب دنياى بى در و پيكرى است! وقتى چشم ھاى ام را پاك كردم از پشت پنجره ى شمالى به كوه به كوه بلند كه درسايه روشن غروب به بنفش می زد خيره شدم كوه البرز نشستنگاه سيمرغ و پرورشگاه زال زر پدر رستم قھرمان اسطوره اى ما!... يادت ھست وقتى تنھا پسرت به دنيا آمد در گوشى تلفن به من چه گفتى - اسم اش را به ياد فردوسى و شاھنامه و زال مى گذارم رستم. چه طوره وقتى بزرگ شود مى شود رستم فرخ زاد... رستم فرخزاد. فرزند فريدون حاال داشتى از رستم فرخ زاد فرماندۀ جنگ خفت بار قادسيه مى گفتى جايى كه از تازيان پابرھنۀ لعنتی شكست خورديم و ھمه چيزمان را در بست و بدون قيد و شرط تسليم اين وحشى ھاى سوسمارخوار بی فرھنگ كرديم. دختران زيبايمان را که از نسل آناھيتای درخشان بودند پسرانمان را که ھرکدامشان يک ساالرمھر بودند تاريخمان را که از کوروش خنياگر در خون... 40

21 ت ا پسرخورشيد شکل گرفته بود آن نماد انسان کامل آن ابرمرد شاھين بلندپرواز آسيا پايه گذار سلسلۀ ھخامنشيان (آقامنشيان) که به حق آقامنش بودند!... و نامھايمان و آن نامھای بشکوه پرمعنا که به ابوبکر وعمر بدل شد!...و بودمانمان تماميتمان را...آغاز فاجعه اين درد کھنۀ کابوس ساز!... اما تو که مثل ھميشه می جوشيدی درآن لحظات اصال بفکر آن فروريختگی تاريخی آن لکۀ ننگ نبودی و به فاجعۀ قادسيه... نمی انديشيدی. تو که آن ھمه به تاريخ و فرھنگ ايران عشق می ورزيدی و مثل ھمۀ ما «فرخزادھا را می گويم» عاشق به دنيا آمده بودی عاشق عشق عاشق فرھنگ و بيشتر از آن عاشق وطنمان. ايران را می گويم که باز به چنگ تازيھا افتاده بود و درحال تجربۀ فاجعۀ گذشته بود!... بله حتم دارم در آن حال ھيچ به ياد شکست رستم فرخزاد در قادسيه نبودی و فقط از آميختن اين دو نام و فرانام خوش ات می آمد. و دل نمى خواست مثل من که تنھا به دليل نام خانوادگی نه تنھا خودم و پدرم که پدر پدر پدرانم را ھم در اين شکست تاريخی که سرنوشت ھمه مان را تغيير داد به اين شرم تاريخی تن دربدھی. اما من از وقتی که تاريخ ايران را شناختم با اين شرم ھمراه بودم. بخصوص زنگ تاريخ دبيرستان البته نه ھميشه گاھی وقتھا باور کن به محض اين که درس به جائی می رسيد که دعا ميکردم نرسد ھمچنان که خيس عرق می شدم مدادم را زير ميز می انداختم و به بھانۀ برداشتن آن چند لحظه ای سر به زير و خجلت زده ھمانجا ميماندم. ازترس نگاه سرزنش بار آموزگار به خودم شاگردی از يک خانوادۀ تن به شکست از دشمن داده خانواده ای ترسو ذليل دشمن شاد کن!... خانواده ای که کشورش را با آن پيشينۀ درخشان تسليم يک مشت دزد و تاراجگر کرده بود...و نگاه مالمتگر يکايک بچه ھای شجاع کالس که آدمھای ترسو را مسخره می کردند و به زبان بی زبانی می گفتند «خاک برسرتو و جد و آبادت که اينطور ما را خاک پای دشن کردند.»! اگرچه ھمۀ اين فکرھا بيھوده بود و اصال کسی به من کاری نداشت و ھيچوقت ھم ھيچکس از اين بابت توبيخ ام نکرد! نه من را نه تو را نه خانواده مان را. اما خوب چه کنم که ھميشه از پيوند خانوادگی با رستم فرخزاد خجالت می کشيدم. و آن قدر احساس گناه می کردم که انگار شخص من در قادسيه با عربھای موشخوار جنگيده جنگ را به آنھا باخته تسليم آنھا شده و اجازه داده (ام) تا وطنمان را به راحت درآغوش بگيرند و ھمه مان را مثل قالی نفيس بھارستان تکه و پاره کنند!... و حاال باز يک رستم فرخزاد ديگر داشت از خاک خانوادۀ خودم سبز می شد تا باری ديگر آن شرم ديرينه را در من زنده کند و ھمان طور به گونۀ گذشته ھا عذابم بدھد. می خواستم بگويم نه نه خواھش می کنم از خر شيطان بيا پائين و اين کار خنياگر در خون را نکن اسم که قحط نيست فرھنگ شاھنامه را نگاه کن پر از نامھای ايران تاريخی است. اگر ھم حوصله نداری خودم برايت اين کار را می کنم. می دانی که در اين کارھا تخصص دارم. باورکن توی اين سالھای نحس عرب زده بيشتر نيرويم را صرف پيدا کردن نامھای ايرانی برای بچه ھای ايرانی کرده ام. بچه ھائی از خانواده ھائی اصيل خانواده ھائی که خونشان ھنوز پاک مانده و خودشان را قاطی اين وحشی ھا نکرده اند. ولی تو که ھيچ وقت به کسی فرصت حرف زدن را نمی دادی. كارت را كرده بودى شناسنامه ى پسرت ھم صادر شده بود و از كارى كه كرده بودى خيلى ھم سرخوش و شادمان مينمودى. - ديگر اسم از اين مناسب تر پيدا نمى شود. چه كسى مى داند شايد يك روز سردار بزرگى ھم بشود. مى دانى نام ھا روى سرنوشت آدم ھا خيلى تأثير دارند. - مى خواھى بگويى قراراست يك بار ديگر تسليم عرب ھا بشويم... - نه نه اين دفعه شايد عرب ھا از رستم فرخ زاد شكست بخورند!... چه رؤيائى زيبائى. اگر اين اتفاق مى افتاد من ھم از چنگال آن شرم تاريخى نجات پيدا مى كردم و آنقدر از اسم رستم فرخ زاد نمى رميدم و فرار نميكردم. ديگر چه مى توانستم بگويم تو رستم فرخ زاد را پس از ھزار و چھارصد سال زنده كرده بودى و من از حاال به بعد بايد دعا مى كردم رؤياى زود گذرم به واقعيتى تبديل شود و ما سرانجام يك روز از نمى دانم كى ھاى تاريخ! به جاى باختن به تازى ھاى وحشى به آن ھا پيروز بشويم و آن ھا را با تمامى يادگارھاى ناپسندشان با واژه ھاى ساختگى شان و با فرھنگ دروغين شان از وطن مان بيرون كنيم به سردارى چه كسى... خوب آشكار است به يارى سردار رستم فرخ زاد دوباره!! حاال خورشيد كه دامن اش خونين مى نمود داشت به خانه ى مغرب مى رفت و ھواى غروب سرشار از بوى اشك و آه بود. تو در راه فرار بودى و من تك و تنھا براى تو براى خودم و براى وطن ام گريه مى كردم گاه در حال بودم گاه در ديروز گاه در فردا دور دايره ى خاطرات چرخ مى زدم و خودم را تو را و خانواده را دور مى زدم. مامان كه ھميشه گريه مى كرد بيشتر از ھميشه در تلفن زار زد با صداى ھق ھق اش به آن روزھايى رفتم كه از دست پدرم گريه مى كرد سپس صداى گريه ى تو را شنيدم. راستى آن روز را به ياد مى آورى. آن روز را مى گويم كه تو را با زنجير به تنھا درخت چنار خانه بسته بودند تو پنج سال داشتى و من نه سال و ھر دو ھنوز خيلى كوچك بوديم. اگرچه تو آنقدر از من كوچك تر خنياگر در خون... 42

22 نبودى كه خودم را مادر تو بدانم مادرى كه مثل مامان خود رأى و عصبانى نبود و از خشونت ھاى سربازى باباجان ھم خيلى بدش مى آمد وبه گفته ى مادر بزرگ مھربان ترين و آرام ترين فرزند خانواده بود. ھميشه از مدرسه كه مى آمدم اول سراغ تو را مى گرفتم كه ھنوز به كودكستان ھم نمى رفتى و تنھا سرگرمى ات بازى با بچه ھاى كوچه ى خادم آزاد بود! اما آن روز مثل ھميشه به طرف ام ندويدى تا كيف مدرسه ام را بگيرى و دست ات را بگذارى توى دست من و براى ام از آن روز بگويى... در ھيچ كدام از اتاق ھا ھم نبودى وگرنه به طرف حياط بزرگ خانه نميدويدم كه يكى از خدمت كارھا از ترس مادر كه پيدايش نبود نقطه اى از آن را با عالمت انگشت نشان ام مى داد! با شنيدن صداى پاى من مثل كره اسبى گم شده به بوى مادر شيھه كشيدى. نه يك بار چند بار. به طرف ات دويدم و بھت زده پيش روى ات ايستادم. زنجير نازكى به دور بدن ات حلقه زده بود آنقدر سفت و سخت بسته بودندت كه نمى توانستى تكان بخورى اما ھمچنان شيھه مى كشيدى. مثل يك شير ماده به درخت حمله بردم به درخت چنار و به زنجيرى كه داشت پيكر كوچك ات را خرد مى كرد اما ھنوز دست ام را براى باز كردن زنجير دراز نكرده بودم كه صداى مادرم از ھمان نزديكى ھا بلند شد. - به اش دست نزن بيا كنار كارى اش نداشته باش - چرا مگر چه كرده چرا به درخت بستيداش من مى خواھم بازش كنم. - بيا كنار اين پدر سوخته دزدى كرده بايد تنبيه بشود. - چه دزديده - بى اجازه دو تومن از سر تاقچه برداشته رفته ھمه را براى بچه ھاى كوچه بستنى خريده اگر پدرت بفھمد مى كشدش. اصال تو ھميشه ھمين جور بودى تمام پول ھايى را كه در ميآوردى خرج ديگران مى كردى. ھركس ھر نيازى داشت به تو مى گفت. از خويش و فاميل از دوست و آشنا حتى غريبه ھا. اگر چه ديگر پول مامان را از سر تاقچه بى اجازه بر نمى داشتنى و پول ھاى خودت شخص خودت را به ديگران مى بخشيدى انگار فقط براى بخشش به دنيا آمده بودى و جز ايثار خودت و كار مايه ى ات كار ديگرى در اين دنيا نداشتى! چه قدر آن روز كنارت نشسته باشم خوب است چه قدر يواشكى براى ات آب آوردم و خوراكى. و چه قدر با اشك ھاى ات اشك ريختم تا سرانجام ساعت مجازات ات تمام شد و آن زنجير لعنتى را باز كردند و با ھم به اتاق برگشتيم. يادم ھست آن شب تا صبح ناله مى كردى و من دست ھا و پاھاى كوچك ات را مى ماليدم و آنقدر دوست ات داشتم كه مى خواست ام خنياگر در خون دردھاى ات را به خودم منتقل كنم و به جاى تو به درخت زنجير شوم و به جاى تو كابوس ببينم. بى خود نبود كه بعدھا وقتى دوران كودكى و نوجوانى را پشت سر گذاشتيم و از معصوميت ھا جدا شديم تا پاى مان در مرداب زندگى فرو برود و بوى لجن به جاى عطر اقاقى مشام مان را پر كند تو كه عاشق مادر ذھنى ات بودى از دور مامان را مى پرستيدى و از نزديك از او كه نماد يك واقعيت انسانى بود نه رؤيا و پنداره خشم زده مى رميدى به من پناه مى آوردى و مى گفتى: - فقط مادرم را اين جا پيدا مى كنم. پھلوى تو كنار تو... بگذار سرم را روى زانوى ات بگذارم و گريه كنم. و ھيچ نمى دانستى كه من اصال مادر به دنيا آمدم و ھمه ى مردم را چه خوب چه بد مادرانه دوست مى دارم چه رسد به تو كه عاشقانه دوست ات داشتم. چه قدر حاشيه رفتم گناه از خروار خروار خاطراتى است كه زندگى من را مى سازند و شكل مى دھند. مخصوصا خاطرات تو اى عزيزترين كه ديگر نخواھم ات ديد! اين جاست كه يك بار به خود مى گويم: كاش ھمه ى حرف ھايى كه از قيامت مى زنند و از دنياى ديگر راست بود و ما دوباره ھمديگر را ميديديم نه دريك جاى ديگر كه نمى دانيم كجاست و چه گونه است كه تنھا در ھمين جا روى زمين در آن خانه ى بزرگى كه در باغ بزرگ تر نوشھر داشتيم. جايى كه باباجان رئيس امالك اش بود. يا خانه ى كوچه ى خادم آزاد كه در آن بزرگ شديم. خانه ى اقاقيا و آفتاب گردان سرشار از عطر پيچك امين الدوله و ياس ھاى بنفش و صورتى كه تو گه گاه در آن نمايشاتى به راه مى انداختى و بچه ھاى كوچه را به نقل و شيرينى و آواز و خنده مھمان ميكردى. فروغ به جاى آواز روى يك صندلى بلند زوزه مى كشيد. تو ھم ھمراھى اش مى كردى و من براى تان دست مى زدم. عزيزم ديدى ھمه چيز چه زود گذشت فروغ رفت تو رفتى امير و مھران ھم رفتند مامان و بابا جان خاك شدند خنياگر در خون... 44

23 خانۀ زيباى نوشھر كه درست رو به روى كاخ رضا شاه بود حاال فرماندارى شده است. در خانه ى خادم آزاد ھم آدم ھاى ديگرى به جاى ما زندگى مى كنند. و ازھمه تنھا من مانده ام و يك خودكار و دسته اى كاغذ سفيد كه ھر روز بى جھت سياه مى شوند! و عكس ھايى كه از ميان قاب ھاى شان به من لبخند مى زنند و بيشتر از ھمه عكس ھاى تو اين طرف و آن طرف اين اتاق و آن اتاق و صداى ات كه ھر وقت ھركجا بلند مى شود مرا به گريه مى اندازد. يك ماه شايد ھم كمى بيشتر از تو بى خبر ماندم از پاى تلفن تكان نمى خوردم يك گوش ام به تلفن بود يك گوش ام به راديو اگر ميگرفتندت باز به زندان كميته مى افتادى از آن جا ھم يك راست مى بردندت به اوين و بعد يك روز صبح به سادگى خبر اعدام ات را مى آورند. به چه جرمى نمى دانم! اصال مگر بايد مجرم باشى تا اعدام شوى انقالب كه اين حرف ھا سرش نمى شود و ما از طبقه اى بوديم كه ھمه مان بايد اعدام مى شديم يادت ھست پل پوت از طبقه دوى جامعه چه مى گفت مخصوصا آدم ھايى به سن و سال ما كه ديگر نمى توانستيم عوض شويم و عوض ھم نشديم! ھر زنگى كه بلند مى شد سرا پاى ام را به لرزه در مى آورد. حتى زنگ در خانه. پشت در ھميشه غوغايى بر پا بود مسلسل ھا در شعر آواز مى خواندند و تفنگ ھا پاسخ شان را مى دادند. پس از سه چھار سال ھنوزا ھنوز روزنامه ھا پر بود از عكس ھاى اعدامى ھا كشته شده ھا فرارى ھا خنياگر در خون و روزى نبود كه چشم ھاى ات با شنيدن چند خبر ھولناك از راديو يا تلفن از خواب باز نشود تا شب ھا به روى كابوس ھايى سنگين تر بسته شود انگار زندگى ازديار ما رفته و جاى اش را به ديگرى داده بود. ديگر كسى نميخنديد نقش شادى از آينه ھا پاك شده بود و وحشت وحشتى بزرگ بال ھاى اش را در ھمه جا گسترده بود. مردم گروه گروه به گناھكارانى مى ماندند كه ھر لحظه بيم دستگيرى شان مى رود. آدم ھا را دسته دسته به مسلخ ميبردند خانه ھا را غارت مى كردند كتاب ھا را مى سوزاندند و دل ھا را ميچالندند. حتى اسب ھاى تربيت شده ى مسابقه ھا ھم به ھمين سرنوشت دچار شدند و عكس يكى از آن ھا كه به گارى بسته شده بود دريكى ازمجالت به چاپ رسيد با عنوان اسب نانجيب اسب طاغوتى و اسب صھيونيست! ھمه چيز درحال فرو ريختن بود و زوال و از ھيچ كجا بوى زندگى نمى آمد و ھمه ى ما فردا را گم كرده بوديم. از تو ھم كه ھيچ خبرى نمى آمد. عصرھا رو به روى كوه بلند لبرز ھمه اش به كوھھاى كردستان فكر مى كردم كه به تركيه مى رسيد آن كوھھاى پر پيچ و خم و خطرناك با آن دالل ھايى كه به خاطر پول ھمه كار مى كردند و تو با يكى از آن ھا رفته بودى با مقدارى پول و سگ كوچولوى ات كه خيلى دوست اش داشتى و مى گفتى از آدم ھا خيلى بھتر است! سگ بزرگ ات را در خانه ى دزاشيب ات جا گذاشته بودى تا از صبح تا شب زوزه بكشد و تو را بخواھد! درتمامى آن سى چھل روز من ھم درست مثل ھمان سگ زوزه ميكشيدم و درد انتظار قلب ام را مثل پرومته در كوه قاف در خلوت خموده ى آن روزھاى سرد و سياه مى جويد و عذاب ام مى داد انگار ديگر از دعا ھم كارى بر نمى آمد. اگر چه مامان ھمچنان دست به دعا بود: «يامحمد ياعلى يا حضرت عباس نگه دارش باشيد!». او به زبان سنتى خودش دعا مى كرد من به زبان خودم بقيۀ افراد خانواده ھم به زبان خودشان. ھمه ى ما براى تو براى سالمتى تو دعا مى كرديم. اما ديگران ھم بودند آن ھايى كه تو را و ھنر تو را ستايش مى كردند كه شمارشان ھم بسيار بود. ھمه ى آنھايى كه خداى قديمى شان آن رحمان الرحيم را سفت و سخت نگاه داشته بودند و از ترس با او در صندوق خانه ھا درد دل مى كردند و تنھا دل شان به خلوتى كه با او آن خداى بخشنده ى مھربان آن كه ديگر خبرى ازش نبود و جاى اش را به قاسم الجبارين داده بود خوش بود. ھمه براى تو دعا مى كردند نه تنھا براى تو براى ھمه و ھمه چيز تا مگر اھوراى ايران دوباره به سرجاى اش برگردد. مرگ برود و زندگى به جايش بنشيند! خنياگر در خون... 46

24 اگرچه زمان به زمان اھريمنى ھا نيرومندتر مى شدند زمستان قطبى ادامه می يافت و نه تنھا از تو كه از خداى من و تو و خداى خيلى ھاى ديگر ھيچ خبرى نبود و رفته بود كه رفته بود درست مثل تو... اما سرانجام يك روز نزديك ظھر وقتی كه دل ام ھم چون سير و سركه مى جوشيد يك باره صداى عزيزت را از گوشى تلفن شنيدم شب خواب ات را ديده بودم نه در اوركت پاسدارى با ريش نتراشيده و صورت خسته كه در يك كت و شلوار آخرين مد. از ھمان ھا كه در برنامه ھاى تلويزيون به تن داشتى روشن و براق و زيبا با يك ميخك نقره اى بر سينه... كه به من مى گفتى: - ديگر تمام شد آزاد شدم... - اما از چه مگر چه باليى به سرت آمده بود - از زندان ترك ھا نمى دانى آن دالل بى شرف چه بر سرم آورد. وقتى داشتيم به مقصد مى رسيديم چند نفر را خبر كرد ھم تمام پول ھاى ام را دزديدند ھم جاى ام را به پليس نشان دادند. بيشتر اين مدت را در بازداشتگاه بودم. باالخره ھم پوستر ھاى ام به دادم رسيدند. اشميدت ھم خيلى كمك ام كرد وقتى عكس ام را با او نشان شان دادم اجازه دادند تلفنى با او حرف بزنم. به كمك اشميدت بود كه باالخره به ترك ھا ثابت شد من يك ھنرمندم. و گرنه كارم زار زار بود و ھيچ بعيد نبود به زور برگردانندم به ايران. اما حاال در استانبول ام. در خانه ى يك ايرانى ھنردوست كه ھم خودم را دوست دارد ھم سگ ام را و راست راستى براى ام سنگ تمام گذاشته. خيال ات جمع جمع باشد. ھمين چند روزه مى روم پاريس و از آن جا به ات زنگ مى زنم. فقط خدا مى داند چه وزنه ى سنگينى از روى قلب ام برداشته شد و چه قدر من و مامان و بقيه ى خانواده از نجات تو شادى كرديم و به كورى چشم خداى جديد خداى قديم را شكر گفتيم! آن روز ھم كه پس از نزديك به يك ماه از زندان كميته مركزى در ميدان بھارستان آزاد شدى ھمين حال را داشتم. روزھاى اول انقالب بود و ھمه اش مى ترسيدم- مى ترسيديم- توى شلوغى و بلبشوى آن روزھا مثل خيلى از ديگران كه اصال معلوم نبود چرا و به چه جرمى دستگير شده بودند به سادگى و آسانى بگذارندت كنار ديوار با خواندن يك ادعا نامه ى دروغين به گناه اشاعه ى فسق و فجور!...- ھنر را با ھمين كلمات تفسير مى كردند- تير باران ات كنند. كارى كه با خيلى ھا كرده بودند و مى كردند گروه بيشمارى كه رگبار مسلسل ھا مثل آبكش سوراخ سوراخ شان كرد تا براى ھميشه در فراموشخانه ى تاريخ ناپديد شوند. خنياگر در خون راستى كدام فسق و فجور...آن ھمه به زندگى عشق مى ورزيدى و به ذرات حيات حرمت مى گذاشتى. حرف زبان ات و دل ات يكى بود و پيش ھمه عريان بودى. تو كه با خنده ھاى ات دنيا را روشن مى كردى و ھميشه چراغ به دست جلوى مردم ظاھرمى شدى تو كه با طنين صداى ات تاريكى ھا را مى زدودى و با دست ھاى ات غم ھا را مى روبيدى... تو خوب تو مھربان تو صميمى تو خوش سخن خنده روى شادابى كه ھميشه در خلوت سكوت مى گريستى و غم دنيا را بر دل داشتى. تو شرقى غمگين من- ما- مردم!... راستى ميزان گناه و ثواب ما مردم چيست و اين چه نيرويى است كه شاھين اين ترازو را باال و پايين مى برد تا دفتر اعمال ما را سياه يا سپيد كند خوب مى دانم كه نه تو و نه من ھيچ كدام از اين نيروى ترازو به دست غافل نبوديم. اما نه در خارج از خودمان. ترازو در ذھن ما بود و اين ما بوديم كه آن را باال و پايين مى برديم و چون جھان را سرشار از عشق و زيبايى مى خواستيم ھيچ گاه كفه ى گناھانمان بيشتر از ثواب ھامان نمى شد و تنھا گناه ما لطمه زدن به خودمان بود نه ديگران. و تو اى عزيزترين من خيلى بيشتر از خيلى ھا به خودت صدمه مى زدى و گناه ات تنھا خود آزارى بود و بى قرارى يادت ھست با چه ھيجانى مردم را به دانايى مى خواندى و مى كوشيدى ھنر را با دانش و آگاھى ھمراه سازى نه با سرگرمى و تفنن و وقت گذرانى! آيا مالصدرا را مى شناسيد از بوعلى سينا چه مى دانيد مى توانيد بگوييد چرا چشم ھاى رازى نابينا شد فردوسى چگونه شاھنامه را نوشت و چند سال از عمرش را صرف نوشتن آن كرد از قمرالموك وزيرى چه مى دانيد صديقه ى دولت آبادى كه بود خنياگر در خون... 48

25 از پروين اعتصامى چند كتاب باقى مانده است و فروغ راستى نظرتان به فروغ چيست ھر چه فكر مى كنم تنھا به اين جا مى رسم كه تو يك ھنرمند معمولى راديو تله ويزيون نبودى تو چيز ديگرى بودى يك اعجوبه... آرى تنھا يك اعجوبه كه زودتر از خودش به دنيا آمده بود و بايد دوران محكوميت اش را در زندان جامعه اى كه زبان اش را نمى فھميد بگذارد! نمى دانى سال ھاى بدون تو به من به خانواده و به ھمه چه قدر سخت گذشت جاى تو ھمه جا خالى مى نمود و اين خالء روى تمامى قلب من سايه انداخته بود و يك لك بزرگ ھمه جاى دل ام را (سياه) كرده بود. شايد ھم دل ام داشت آرام آرام مى پوسيد. مثل تمامى شھرمان تھرانى كه خيلى دوست اش داشتيم در آن به دنيا آمده بوديم و مى خواستيم در آن فقط در آن بميريم و خاك شويم مثل ھمه آدم ھايى كه مى شناختيم و دوست شان داشتيم... حاال صداى تو اندك اندك از آن سوى دنيا بلند مى شد و تو كه با ھوش و پر انرژى بودى و نمى توانستى يك دم آرام بگيرى مى رفتى تا دوباره در كالبد يك ھنرمند ظاھر بشوى و محبوبيت گذشته ات را زنده كنى. برنامه مى گذاشتى مى خواندى حرف مى زدى و روز به روز بيشتر آدم ھا را ايرانى ھاى غمگين را كه به شھرھاى گونه گون دنيا گريخته بودند دور خودت جمع كنى و از آن ھا بخواھى اميد ھاى شان را از دست ندھند و به فردا- فرداى ايران كشورى كه ميل اش به اھورا بيشتر از اھريمن است دل ببنديد و براى رسيدن به آن ذكات بدھند! تو حلقه ى محبت را دوست داشتى و از نزديك كردن آدم ھا به ھم و يگانگى آن ھا لذت مى بردى و وقتى براى آن ھا و با آن ھا مى خواندى مثل غنچه از ھم مى شكفتى. مگر نه اين كه بارھا به من گفته بودى: «من فقط وقتى مى روم آن باال شادى را احساس مى كنم و خودم را خوش بخت ميبينم. و اين پايين... باور كن تحمل اش خيلى سخت است». راست ھم مى گفتى. اين خاصيت خانوادگى ماست. با انسانھا بودن دوست داشتن يگانگى وحدت عشق و ايمان به زندگى كه ھرگز نمى ميرد و جريان اش ھميشگى است! اين روزھا كه بيشتر در ماھواره ھا مى بينم ات و مى شنوم ات تازه تازه صفات ديگر تو را ھم بيشتر كشف مى كنم. راستى كه چه قدر چه قدر جسور بودى و چه قدر چه قدر بى ترس و صريح و بى پرده. در آن روزھا كه ھيچ كس جرأت مخالفت با خدا و خدا پرستان جديد را نداشت تو يك آينه ى بزرگ شفاف به اندازه ى آينه ى فضايى" پاول" به دست گرفته بودى و تمام كوشش ات اين بود كه حقيقت را به ھمه فريب خوردگان خنياگر در خون و "گم شدگان لب دريا" نشان بدھى و آن ھا را به راه برگردانى كارى كه دليرى بسيار طلب مى كرد و از ھيچ ھنرمندى از آن زمان دور بر نمى آمد تو يك باره از ميان تاريكى سكوت بيرون آمدى چراغ ات را باال بردى و با كلمات عريان پوست كنده چھره ى اھريمن را به مردم نشان دادى. تو با كلمات ات ھم آن ھا را مى خنداندى ھم به فكر كردن وادارشان مى ساختى. و در واقع تو نخستين ھنرمندى بودى كه در آن روزھاى دور و دير براى وطنى كه به بستر بيمارى افتاده بود دل مى سوزاندى و از ويروسى كه به جان مردم افتاده بود و اندك اندك آن ھا را به نابودى مى كشانيد سخن مى گفتى. مردمى كه ھنوز مثل بچه ھا ساده و پاك انديش و احساساتى بودند و نه تنھا از جھان و زير و بم ھاى سياست ھيچ نمى دانستند- و آن ھايى ھم كه اندكى مى دانستند خودشان را به ايسم ھاى گونه گون وارداتى فروخته بودند- كه ازخودشان ازھويت شان و ازگذشته شان ھم چيزى نمى دانستند و در واقع بيشترين شان بدون شناسنامه ى ملى زندگى مى كردند. و مثل گيج گنگ ھاى خواب زده اى كه به سادگى فريب مى خوردند و فريب خورده بودند نه يك بار نه دوبار كه بارھا و بارھا. وقتى كه يزدگرد سوم را به توفان زوال سپردند و ايران بزرگ بشكوه را به تازيان سوسمارخوار واگذاشتند فريب خورده بودند. سپس از ترك ھا و لرھا و مغول ھا و تيموريان و... و حاال ھم باز در اين دايره ى تكرارى به فريبى ديگر از پاى درآمده بودند. اگر چه اندك اندك به موفقيت خودشان پى مى برند واگر تو نبودى و آدم ھاى ديگرى مثل تو در منازل ديگر نبودند بيدارى شان خيلى بيشتر به درازا ميكشيد. وقتى خبر جنگ عراق و ايران در دنيا پيچيد ازھميشه بيشتر ھيجان زده مى نمودى. دايم تلفن مى زدى به من به مامان به خواھرم به برادرھا به دختران ام به دوستان و آشنايان و ھمه اش فرياد مى كشيدى: تو را به خدا مواظب خودتان باشيد خودتان را نگاه داريد دل ام مى خواھد وقتى برميگردم ھمه تان را زنده ببينم...مثل آن وقت ھا...ومشت مشت پول براى مان ميفرستادى. براى من افراد خانواده بچه ھاى سر و پابرھنه ى چند مدرسه ى جنوب شھر و چند بيمار در چند نقطه ى شھر- و من كه مأمور پخش كردن پول ھا بودم بايد مرتب به تو گزارش مى دادم تا از حال ھمه با خبر شوى. يادت ھست وقتى در تھران جيره بندى شده بود در تلفن به من چه گفتى - مبادا گرسنه بمانى ديگران چه طور باور كن ھر وقت در سوپرماركت ھاى اين جا شقه ھاى گوشت را مى بينم دل ام مى خواھد زار زار گريه كنم كاش مى توانستم ھمه را بخرم و براى شما ھا بفرستم!. خنياگر در خون... 50

26 ما زير بمب ھا و موشك ھا مى پالسيديم كه تو از طرف يونيسف به عراق رفتى تا بچه ھايى را كه به فريب فيلم ھاى سينمائى قھرمانى به ميدان ھاى جنگ رفته و به چنگ سربازھاى عراقى افتاده بودند به آلمان ببرى. گويا سه بار به عراق رفتى و ھر بار گروھى را با خودت بردى كه حتما حاال كه تو بيشتر از ده سال است زير آن سنگ سپيد سنگين خوابيده اى و يادت رفته است كه چه قدر من ما وآن بچه ھا به شنيدن صداى تو نيازمنديم و دلمان مى خواھد چشم ھاى مخملى مھربان ات را ببوسيم و زير گوش ات بگوييم براى ھمه ى يارى ھايى كه به ما دادى از تو سپاسگزاريم! جان برادر تو كه رفتى جنگ كه شروع شد و تمام شد كه ھنوز تو را در دنيا داشتيم زوال خانواده مان شروع شد. مامان كه ھميشه بيمار و بسترى بود ھى حال اش بدتر و بدتر مى شد و دايم سراغ تو را مى گرفت و مى گريست بابا جان ھم كه داشت ديگر خيلى پير مى شد و از آن رئيس امالك رضا شاه كه آن ھمه جالل و جبروت و برو بيا داشت ديگر به جز سايه اى باقى نمانده بود. برادر كوچك مان مھران كه به ايران آمده بود به خاطر نام فاميلى مان به او اجازه ى بازگشت به محل كارش مونيخ را نمى دادند. روز به روز بيشتر تحليل مى رفت سيگار پشت سيگار بود كه مى كشيد و زندگى اش را با آن بيمارى وحشت ناك آسم دود مى كرد. اصال از اول اش ھم ھمين طور بود و بيشتر به دنبال تخريب خودش بود تا ساختن. يادت ھست از كودكى او را چه صدا مى كرديم ھمه به او مى گفتيم بوزينكا واژه اى بر آمده از بوزينه در صورتى كه صورت زيبائى ھم داشت ھم چنان بوزينكا باقى مانده بود و تا دم مرگ ھم بوزينكا باقى ماند حتى پس از آن فاجعه...! بابا جان سكته كرد. در بيمارستان بسترى بود كه يك شب مثل ھمه ی شب ھا به بستر رفت و صبح ديگر از جاى اش بلند نشد. انگار با حمله ى شديد آسم. نيمه ھاى شب نفس اش قطع شده بود. ھيچ وقت واكنش تو را در برابر خبر مرگ او كه در واقع قربانى نام خانوادگى اش شد فراموش نمى كنم. مجلس ختم اش خيلى شلوغ بود. تمام اتاق ھاى خانه ى خيابان قيطريه پر بود از قوم و خويش ھا و از دوستان من و دوستداران تو و فروغ. بچه ھاى مطبوعات ھمكاران راديو و تله ويزيون و ھنرمندھا... توى آن ھمه شلوغى بود كه تلفن يك باره زنگ زد و من كه در آن نزديكى ھا بودم گوشى را برداشتم تو بودى تو كه از ھيچ كجا خبر نداشتى و نمى دانستى به سر برادر كوچك مان چه آمده است.گفتى - چه خبره اين ھمه سر و صدا چيه صداى خودت چرا اين طورى است گفتم- چيزى نشده گفتى- دروغ نگو بابا جان مرده! خنياگر در خون گفتم- نه فرياد زدى سر مامان بالئى آمده... گفتم- نه! گفتى- پس چه شده ديگر طاقت صبورى نداشتم بغض ام تركيد و گفت ام - مھران مرده كمى مكث كردى. شايد نشنيده بودى شايد ھم نمى خواستى بشنوى... ولى باالخره يك باره فرياد كشيدى - چه گفتى مھران مرد! تا گفتم- نگفتم كه زار زدم- بله... مھران مرده! - باور نمى كنم. يعنى مى خواھى بگوئى بوزينكا مرده! و بعد ارتباط قطع شد. صداى مرثيه خوانى كه از مرگ مى خواند ھمه جا را پر كرده بود و خيلى ھا مشغول گريه و زارى بودند. مخصوصا مامان كه صداى ضجه ھا اش يك آن ھم بند نمى آمد. اما وقتى تلفن دوباره زنگ زد من فھميدم كه صداى ضجه ھای تو از آن راه دور از آن خانه ى كوچك حومه ى " بن" از او بسياربلندتر دردناكتراست. اما ھنوز مصيبت ھاى ديگرى در راه بود. خودكشى ھمسر جوان و زيباى مھران. پس از بيست روز مرگ باباجان كه سخت درمانده و تكيده شده بود. بيمارى شديد مامان و سپس بيمارى افسردگى برادربزرگ مان امير كه يكى از بھترين پزشكان ايران بود و خانه نشينى اش... ضربه پشت ضربه بود كه برخانواده ى ما وارد مى آمد و تو كه دور از ما بودى بى ترديد بيشتر از من رنج مى كشيدى كه در گود بودم و نميفھميدم آن ھا كه بيرون گود نشسته اند وضع ما را چگونه مى بينند! پس از رفتن آن ھا خودم را خيلى غمگين مى ديدم تو ھم ھمين طور می نمودى. اما ھيچ كدام مان نمى دانستيم غم بزرگ ھنوز در راه است و دارد آھسته آھسته به ما نزديك مى شود. خنياگر در خون... 52

27 فريدون فرخزاد تو گه گاه ھم چنان از آينده مى گفتى. از فردايى كه به ايران- تھران بر ميگردى. دو مرتبه گل ھاى باغچه ى كوچك ات را آب مى دھى. صداى ضبط صوت ات را بلند مى كنى تا ترانه ى تازه اى را كه براى ايرانى ھا خوانده اى بشنوى. دايم مى گفتى دل ام براى ايران لك زده براى مامان تو و بقيه... دارم اين جا مى پوسم و از بين مى روم. و كودكانه با ھم از فردا حرف مى زديم. - دنيا كه ھميشه به يك رنگ نمى ماند. بعد از باران آفتاب مى شود و پايان شب سيه ھميشه سپيد است! به ھمين اميدھا بود كه زنده مانده بوديم تا روزھاى انتظار را شماره كنيم. روزى صد بار بميريم و مثل پرومته در قاف دوباره زنده بشويم و باز به فردا و فرداھاى ديگر بينديشيم. نمى توانم بگويم ھر روز ولى ھفته اى چند بار صداى ات را ميشنيدم. از اروپا از امريكا از استراليا شھر به شھر و كوى به كوى به من- به ھمه- زنگ مى زدى. مى دانم ھمان قدر كه دوست ات داشتم دوست ام داشتى. اصال از بچگى ھمين طور بود. از وقتى كه به دنيا آمدى با وجود نزديك به چھار سال و نيم تفاوت سنى تو را مادرانه دوست داشتم. ھيچ تعجبى ندارد. مگر يك دختر كوچك نمى تواند احساسات مادرى داشته باشد حتما ديده اى دخترھاى كوچك با عروسك ھاى شان چه مى كنند. من ھم با تو ھمين كار را مى كردم ھمه اش بغلت مى كردم و توى گوش ات حرف ميزدم. چه قدر ھم در كودكى زيبا بودى. چشم ھاات به رنگ زغال بود. موھاى ات ھم ھمين طور با رنگ پوست سبزه و چه قشنگ مى خنديدى. ھميشه تا آخر عمرھم ھمين طور بودى و خيلى ھا عاشق خنده ھاات بودند با آن دندان ھاى سپيد مرتب و آن كاريسماى شگفت انگيز. وقتى مى خنياگر در خون خنديدى حتى در زمستانى ترين زمان ھا يك باره ھمه جا بھارمى شد. درخت ھا شكوفه مى دادند و كاكلى ھا و پرستو ھا و گنجشك ھا با ھم مى خواندند. خنده ات خيلى زيبا بود. ھنوزھم وقتى به عكس ھاات نگاه مى كنم. وقتى به تصويرت در ماھواره ھا خيره مى شوم زندگى را خندان مى يابم و يادم ميرود كه از اين زندگى چه ھا كشيده ام. تو كه مى خندى من ھم مى خندم به روى زندگى به روى گل ھا و پرنده ھا و حيوانات و بيشتر از ھمه به روى مردم كه ھمه شان را دوست داشتى و من ھم... اگر چه ماه ھاى آخر ديگرمثل آن وقت ھا خيلى از ته دل در گوشى تلفن نمى خنديدى. انگار ھر چه بيشتر از من- ما- وطن دور مى ماندى خنده ھاى ات كمرنگ تر مى شد. در اوج شھرت و محبوبيت بودى اما خوش بخت نبودى. ھر وقت شعرھاى ات را كه دمادم مولوى وار تر مى شد ميخواندم به خصوص شعرھاى آخرين دفترت " در نھايت جمله آغازاست عشق" را بيشتر به درون ات راه مى بردم و دردھات را حس مى كردم. درد غربت درد مھاجرت درد آوارگى و درد دورى از ريشه ھايى كه ما را به زمين مى پيوندد! من ھرگز غربت نكشيده و (در) غربت نمانده ام و نمى توانم خودم را به جاى يك مھاجر فرارى از وطن بگذارم. اما دردھاى تو را كه در پشت آن ديوار كه از ديوار برلين ھم ضخيم تر بود رنج مى كشيدى درمى يافتم. شايد چون خون مان يكى بود. شايد چون امواج مان يكى بود. شايد چون عاشقانه دوست ات مى داشتم و تو ھم دوست ام مى داشتى! نمى دانم. ولى تو را از آغاز مى فھميدم. از آن روزى كه پول ھاى مامان را دزديده بودى تا به ديگران ببخشى تا حاال كه قامت بلند ات زير خاك ھاى بيگانه پوسيده است ھميشه تو را فھميده ام.باور كن بعضى شب ھا در تاريكى يك باره به تو تبديل مى شوم شاگردان شيطان را مى بينم با دستان حيله گرى كه لبخند زنان به سوى ام مى آيند و لبخند زنان دشنه ھاى شان را در پيكرم فرو مى برند. قلب ام كه ھميشه از عشق مى تپيد- مى تپد- پاره مى شود. ريه ھايم پاره مى شود. كبدم مى تركد و دست ھا و پاھام از خون رنگين مى گردد! آن ھا آن قصاب ھاى وحشى تكه تكه ام مى كنند در آپارتمان را مى بندند و شادمانه مى روند تا مزدھاى شان آن دالر و مارك ھاى خونين را بگيرند و من مى مانم و سكوت خانه اى كه از گريه ھايى ھميشگى سرشار است. راستى عزيز من اى عزيزترينى كه ھرگز رھاى ام نمى كنى و ھميشه با منى- مگر تو چه كرده بودى ما چه كرده بوديم كه ھمه مان را دشنه آجين كردند و تكه تكه... خاك مان را ھم كه دارند تكه تكه مى كنند. ولى سوگند به خدا با ھمين دست ھاى بسته يك روز روزى كه انتظار آن خنياگر در خون... 54

28 را می كشم تو را استخوان ھاى ات را به ايران برمى گردانم و به خاكی مى سپارم كه شيفته و دل باخته ى آن بودى و براى پايايى و مانايى فرھنگ آن رنج مى كشيدى! نمى دانم ديگر چه بگويم حاال كه رفته رفته موفق شدم فكر مرگ تو را از سرم بيرون كنم و تو را ھم چنان زنده و شاداب بدانم ھيچ دل ام نمى خواھد به آن فاجعه برگردم و ابعاد آن را وارسى كنم و ريز ريز آن را نقشى دوباره بزنم و پاى ھر ذره اش زار بزنم. تو كه از بام زندگى پريدى و رفتى امير ھم كه سخت افسرده و پالسيده شده بود و ديگر تحمل اين رنج مضاعف را نداشت دنبال تو راگرفت و رفت مامان ھم كه پس از تو ديگر ھرگز از بستر بيرون نيامد به دنبال اش. حاال ھمه شان زير خاك ھاى بھشت زھرا خوابيدند و ھيچ كدام نه فروغ كه سال ھاست در ظھيرالدوله آرام گرفته نه تو كه در گورستان بن خوابيده اى نه باباجان نه مھران نه فرح نه مامان نه امير از من كه در اين وحشت سرا تنھا ماندم يادى نمى كنيد و نمى دانيد دور از شما در اين شھر خون و جنايت در اين زمھرير زمستانى چه مى كشم! اما بايد اعتراف كنم تنھا به يك دليل فقط يك دليل درد دورى تو را تاب مى آورم. تو كه يكى از پديده ھاى عصر ما بودى با آن ھمه شور و شوق و شيدايى و جست وجوگرى و بى قرارى... و آن پيوستن تو به جاودانگى است. اگر چه گاه مى انديشم اى كاش ديرتر به دنيا آمده بودى مثل فروغ و مثل خود من كه با جامعه اى كه در آن به ظاھر ميسازم ھيچ ھمسازى ندارم. و مثل خيلى ھاى ديگر كه به ھمين دليل در كام اھريمن- اھريمنان فرو رفتند... تو زود (به) دنيا آمده بودى و بايد صد سال دويست سال بعد مى آمدى و ميان آدم ھايى مى باليدى كه زبان ات انديشه ھاى ات و نبوغ ات را احساس مى كردند و با تو ھمسنگ و ھم نوا بودند. در اين صورت ھرگز به اين سرنوشت دچار نمى شدى. مثل سياوش. مثل ژاندارك. مثل جوردانوبرونو. مثل عين القضات. مثل حالج. مثل سھروردى در آتش خود برافروخته نمى سوختى. اين طور بى رحمانه نمى سوزاندن ات نه نمى سوزاندن ات! وقتى انديشه به اين جا مى رسد سيالب اشك ام تندتر مى شود. باوركن من نه تنھا براى تو كه براى ھمه ى اين قھرمان ھا از ته دل گريسته ام. بارھا با آن ھا به آتش انداخته شده تنگى طناب دار و سوزش دشنه را احساس كرده و خاكسترم به دجله ى تاريخ ريخته شده است. باور كن من ھمه ى آن ھا را درخودم احساس مى كنم. دل ام مى خواھد پيش از مرگ خودم را به يكى ديگر منتقل كنم تا ھمه ى اين احساسات در يك نفر ديگر ادامه پيدا كند... يك نفر مثل خودم كه براى ھمه ى شما صادقانه گريسته است. اما راستى گريه كردن براى تو و آن ھا كه پيش از تو رفته اند چه سودى دارد! تو ذكات جاودانگى ات را پرداخت كردى آن ھا ھم ھمين طور. اگر افراسياب طشت زرين اش را از خون سياوش سرخ نمى كرد سياوش تا امروز زنده نمى ماند. افراسياب با آن ستم تاريخى به سياوش زندگانى ابدى بخشيد. اھريمن ھايى ھم كه قامت برازاى تو را پاره پاره كردند و به خاك انداختند با تو ھمين كار را كردند و حاال تو ازھميشه زنده ترى. نه براى من تنھا كه براى خيلى ھا. آن ھايى كه الھه ى ھنر را نيك مى شناسند و مى دانند تا در مسلخ عشق او قربانى نشوى به جاودانگى نمى رسى... حاال چند روز بيشتر به نوروز جمشيدى باقى نمانده باغچه ى خانه را بيل زده بنفشه ھا را كاشته اند گيسوان بيدھا را شانه كشيده و ماھى ھاى رنگ به رنگ را به حوض انداخته اند سبزه ھا ھم از خاك سر كشيده اند. مثل بوته ھاى ياس زرد و به ژاپنى كه ھمين روزھا گل خواھند داد. من كه مثل شيشه ترد و نازك ام بھارھا حساس تر مى شوم صداى آه علف ھا را مى شنوم. نفس درخت ھا را احساس مى كنم و از زمزمه ى گل ھا و گنجشك ھا دل ام مى لرزد! ھمه اش به نوزايى طبيعت مى انديشم و به زندگى دوباره و دوباره... دريغا ھر سال اين روزھا ھمه چيز از نو زاييده مى شود به جز تو!...اى كاش تو ھم دوباره با آن چھره ى دوست داشتنى ات به ھمين شكل كه روى پرده ى تله ويزيون ھا ظاھر مى شدى از زير آن سنگ سپيد سنگين بيرون مى آمدى به طرف من مى دويدى و ھمان طور كه در پاگرد خانه ى كوچك خيابان گاندى كه خودت براى ام خريده بودى- بغل ام ميكردى دوباره بغل ام كنى و به سينه ات فشارم بدھى... به خدا اگر اين معجزه اتفاق بيفتد ديگر ھرگز ھرگز نمى گذارم از پله ھا پايين بروى و سوار آن آسانسور لعنتى بشوى كه تو را برد و برد و برد و انگار ھنوز ھم دارد مى برد!.. تھران ٢۴ اسفند ماه ٨١ خنياگر در خون خنياگر در خون... 56

29 نگاھی به سروده ھای آلمانی فريدون فرخزاد نوشتۀ حسين منصوری فريدون فرخ زاد پس از پايان دورۀ دبيرستان و اخذ ديپلم متوسطه درسال ١٩۵٨ ميالدی به آلمان ميرود و در شھر مونيخ مستقر ميگردد. مونيخ شھر پاکيزه و ھنرپروريست که با روحيۀ او کامال سازگار است. شھری که مرکز استان باوارياست و در کنار رود ايزار و در دامنۀ کوه ھای آلپ واقع گرديده و درخالل جنگ جھانی دوم به کلی ويران شده و حال مجددا آنرا بازسازی کرده اند. ازتاريخچۀ پرباری برخوردار است. پس از سقوط سلطنت در سال ١٩١٨ اولين شھر آلمان است که در آن جمھوری شوراھا به رھبری کورت آيزنر تشکيل ميشود ) که البته اندکی بعد به کمک خنياگر در خون نيروھای نظامی پروس سرکوب ميگردد). ھيتلر نيز فعاليتھای سياسی و حزبی خود را از مونيخ آغازميکند و درسال ١٩٢۴ ازميدان ادئون اين شھر به قصد تبليغ افکار نژادپرستانۀ خود اقدام به راھپيمائی ميکند که درھمان آغاز حرکت دستگير و زندانی ميشود. مونيخ شھر جشنھای ساليانۀ اکتبر است و شھر لودويگ دوم پادشاه ھنر دوست و ھنرپروری که او را به دليل ھمجنسگرائی ننگ خانوادۀ ماکسيميليان وتاج وتخت سلطنتی ميدانستند وعاقبت نيز وی را درسال ١٨٨۶ در درياچۀ اشتانبرگ به قتل رساندند امروز اما از او به عنوان Maerchenkoenig يا "پادشاه افسانه ای " ياد ميکنند و او را افتخار باواريا ميدانند. فريدون ابتدا در يک مدرس ۀ زب ان ب ه آم وزش زب ان آلم انی م شغول مي شود و آخرھفت ه ھ ا ني ز ب ه روس تايی ب ه ن ام فرزمول د Versmold ک ه در نزديک ی ش ھر بيلفل د Bielefeld ق راردارد مي رود و در مزرع ه ای ب ه ک ار ميپردازد. رفته رفته با محيط بيگانه بھترآشنا ميشود و زبان آلمانی را به ي اری گوش حساس خود که بعدھا او را بيش از پ يش ب ه س وی موس يقی و خوانن دگی ميک شاند ب ه خ وبی فراميگي رد. ج وان خ وش رو خ وش قام ت خ وش پ وش خوش زبان و خوش خنده ايست که مخاطب درھمان برخورد نخست پی ميب رد که او از تيره و تبار ديگری ريشه گرفته است از تيره و تبار اقليتی ک ه ط ور ديگ ری آفري ده ش ده اس ت ط ور ديگ ری زن دگی ميکن د ط ور ديگ ری ع شق مي ورزد ط ور ديگ ری رن ج و ل ذت ميب رد و ط ور ديگ ری ميمي رد. و در اي ن طور ديگر بودن خاصيتی نھفته که اين خاص يت تنھ ا در ي ک گ ستره اس ت ک ه ميتوان د خ واص خ ود را حف ظ کن د و ب ه دور از پ يش داوری ھ ای مغرض انه ش کوفا ش ود و آن ھ م گ سترۀ ھن ر اس ت گ ستره ای مھرب ان و رؤي ايی ک ه برخالف واقعيت خشن بر ديگرگون ه ب ودن ت و مھ ر ب دنامی نميزن د ک ه ھ يچ بلکه اين امکان را ني ز در اختي ارت ميگ ذارد ک ه ھم انطور ک ه ھ ستی بم انی و اگر چي زی در چنت ه داری بپروران ی و ب روزش دھ ی. و فري دون ب دين گ ستره گام مينھد چرا که احساس ميکند چيزی در درونش نھفته است که تنھا در اين گستره ميتواند شکوفا شود و پرورش بيابد. در ايران خني اگری ک رده ب ود و از ھمان زمانی که در جشنھای مدرسه روی ص حنه ميرف ت ميدان ست ک ه ميتوان د آواز بخواند. ولی حال در محيط جديد با فاصله گرفتن از جو موس يقی ب ومی و آشنايی بيشتر با زبان آلمانی اين شعر است که به شکلی خودجوش او را ب ه سمت خويش ميکشاند. فريدون با شعر معاصر آلم ان آش نا مي شود. اواي ل دھ ۀ شصت ميالدی است و چندتن از چھره ھای برجستۀ شعر معاصر آلمان مانن د بوبروفسکی آوسلندر باخمن سالن و... ھنوز زنده ھستند و ھموطن فري دون نيز سيروس آتابای تازگی ھا ب ا ش عرھای آلم انی خ ود توج ه شعردوس تان را خنياگر در خون... 58

30 ب ه خ ود جل ب ک رده اس ت. فري دون ني ز ب ا حرک ت از تجرب ۀ س يروس ک م ک م ش عرھای خ ود را ب ه زب ان آلم انی مي سرايد و در روزنام ه ھ ا ب ه وي ژه در روزنامۀ معتبر زوييد دويچه به چاپ ميرس اند. ھمچن ين ن شريۀ ادب ی و فارس ی زب ان " ک اوه " در ش ماره ھ ای ۴ و ۵ س ال ١٩۶٣ خ ود ب ه معرف ی او ميپ ردازد و چن د ش عر آلم انی او را منت شر مي سازد. در ھم ين س ال نوي سندۀ نامدار آلمانی مارتين والسر ١١ شعر او را در جن گ Vorzeichen٢" " ک ه در بنگ اه ن شر زورکام پ Suhrkamp منت شر ميگ ردد ب ه چ اپ ميرس اند و ازاو به عنوان يک ی از بھت رين اس تعدادھای ج وان در ش عر معاص ر آلم ان ي اد ميکند. فريدون حال ديگر دو سه سالی است که در دانشگاه ماکسيميليان م ونيخ به تحصيل علوم سياسی ي ا پوليتول وژی م شغول اس ت. در جل سات و تظ اھرات کنفدراسيون محصلين و دان شجويان ايران ی خ ارج از ک شور ک ه ي ک س ازمان سياسی چپگرا و مخالف رژيم وقت ايران است ش رکت م ی نماي د و ت ازگی ھ ا نيز با زنی به نام آنيا بوچکوفسکی آشنا شده که بعدھا با او ازدواج ميکند. آني ا چن د س الی از فري دون بزرگت ر اس ت و زن ی اس ت ک ه ب ا ادبي ات رابط ه ای تنگاتنگ دارد. تحصيالتش را در رشتۀ ادبيات آلمانی به پاي ان رس انده و ح ال چندی است که به خاطر شناختش از ادبيات و ھمچنين به خاطر صدای گرمش در رادي و باواري ا ش عر دکلم ه ميکن د و داس تان ميخوان د. آش نايی ب ا آني ا باع ث ميشود که فريدون جدی تر به سرودن شعر به زبان آلم انی بپ ردازد. آني ا او را ت شويق ميکن د و حت ا در ب ازخوانی و ت صحيح ش عرھا ب ه او ي اری ميرس اند و عاقبت نيز از او ميخواھد که شعرھا را به صورت کت اب منت شر کن د. فري دون پيش از آنکه ناش ری ب رای کت ابش پي دا کن د دنب ال ک سی ميگ ردد ک ه ب رای اي ن کتاب پسگفتار بنوي سد. ج ستجوھايش عاقب ت نتيج ه ميدھ د و از ق ضا ک سی ب ه تقاضای فريدون پاسخ مثبت ميدھد که خود يکی از برجسته ترين شاعران پ س از جنگ آلم ان اس ت: يوھ انس بوبروف سکی Bobrowski Johannes ک ه در سال ١٩۶۵ در برلن شرقی درگذشت. اين طور که از شواھد پيداست گوي ا فريدون شعرھايش را به ھمراه نامه ای به برلن شرقی فرس تاده و بوبروف سکی ني ز پ س از مطالع ۀ ش عرھا مت أثر ش ده و ب ه او نام ه ای نوش ته و از ش عرش تعريف کرده و پذيرفته است که برای کتابش پسگفتار بنويسد. الزم به توضيح است که تمام نامه ھا و نوشته ھای بوبروفسکی پس از فروپاشی ديوار برلن و اتحاد دو آلمان به شھر مارباخ انتقال داده شده و در آنجا در آرشيو مخصوصی نگھداری ميشود. نگارنده از ھمين آرشيو روزی نامه ای دريافت ک رد ک ه در آن پرسشی پيرامون يک شاعر ايرانی تبار به نام فريدون فرخ زاد مطرح ش ده بود. اين بدان معناست که نامه ھای فريدون به بوبروفسکی در مارباخ است و چه بسا روزی که کتاب نامه ھای بوبروف سکی منت شر ش ود نام ه ھ ای فري دون نيز به ھمراه ديگر نامه ھا به چاپ برسد. آرشيو مارب اخ ب ه تقاض ای نگارن ده خنياگر در خون که خواستار دريافت کپی نامه ھ ای فري دون ش ده ب ود ب ه دالي ل قاب ل فھ م پاس خ مثبت نداد. از نامه ھای بوبروفسکی به فري دون ام ا اث ری دردس ت ني ست چ ه بسا اين نامه ھا ن زد آني ا بوچکوف سکی باش د. فري دون پ س از درياف ت پ سگفتار بوبروف سکی ش عرھايش را ب ه ھم راه اي ن پ سگفتار ب رای چن د بنگ اه انت شاراتی ميفرستد ک ه ب از بخ ت ي اری ميکن د و انت شارات لوخترھن د Luchterhand که از بنگ اه ھ ای ب زرگ ن شر کت اب در آلم ان اس ت ب ه او پاس خ مثب ت ميدھ د. کتاب در پاييز ١٩۶۴ با عنوان " Andere Jahreszeit ف صلی ديگ ر" ب ا پسگفتار بوبروف سکی در انت شارات لوخترھن د منت شر مي شود و فري دون از ھ ر سو با استقبال و تأييد روبرو ميگردد. به راستی شماری از شعرھای اين کت اب چ ه از نظ ر محت وا و چ ه ب ه لح اظ س اختمان ب سيار زيب ا و موف ق ھ ستند ب ه طوری که بدون اغراق ميتوان ادعا نمود که اگر فريدون در آلم ان مان ده ب ود و به انتشار کتاب شعر ب ه زب ان آلم انی ادام ه داده ب ود ام روز از چھ ره ھ ای شناخته شدۀ شعر معاص رآلمان ب شمار ميآم د و کت اب " ف صلی ديگ ر" ني ز ب ه مرور ايام به بوت ۀ فراموش ی س پرده نمي شد. اينک ه فري دون چگون ه توان سته در مدت نسبتا کوتاھی اينچنين به زب ان آلم انی ش عر ب سرايد و اينک ه چ را پ س از انتشار کتاب ديگر شعری به زبان آلمانی نسروده پرسشی است که ب ه گم ان نگارنده ھمواره ب ی ج واب خواھ د مان د پرس شی ک ه تنھ ا ب ه پيچي ده ت ر ک ردن معم ای او ي اری ميرس اند.ھم انطور ک ه در ب اال ني ز اش اره ش د کت اب " ف صلی ديگر " پس از انتشار با استقبال شايان منتقدين روبرو گرديد. ي واخيم گ ونتر منتق د سرش ناس وم دير ن شريۀ ادب ی Neue Deutsche Hefte در اين مورد نوشت: " وقتی که اولين کتاب شعر يک شاعر اينگونه کامل است از اين ميترس م ک ه در آينده کتاب دومی نداشته باشد. کمال را چگونه ميتوانی کاملتر کنی " که البته اين پيشگويی گونتر پيرامون کتاب دوم فريدون به واقعيت پيوست. روزنامۀ زوييد دويچه سايتونگ Sueddeutsche Zeitung نوشت: " بايد ش اعری از اي ران م ی آم د و خ شونت ادبي ات م ا را تب ديل ب ه اي ن ھم ه زيب ائی و ظراف ت ميک رد. ف رخ زاد ب ا ش عر خ ود کارخان ه ھ ای م ا را ب ا مينياتورھای مشرق زمين تزيين می کند." روزنام ۀ Ruehr Nachrichten مت ذکر گردي د: " آدم ی ھنگ ام خوان دن اشعار فريدون فرخ زاد حس ميکند که در باغی پر از انديشه ھا و دريافتھ ای تازه قدم ميزند باغی که عطر گلھايش کاذب و زودگذر نيست." کتاب پنج ماه پس از انتشار بزرگترين جايزۀ ادب ی ش ھر ب رلن را به خود اختصاص داد. در شب اھدای جايزه به فريدون يوھانس بوبروف سکی ک ه ب ه عن وان س خنران دع وت ش ده ب ود در بخ شی از نط ق خ ود خاطرن شان س اخت: " فري دون ف رخ زاد و ش اعر ايران ی ديگ ر س يروس آتاب ای ک ه او ني ز خنياگر در خون... 60

31 چندين جلد کتاب شعر به زبان آلمانی منت شر ک رده اس ت ب ه م ا ن شان دادن د ک ه دنيای مملو از وحشت جن گ ھن وز ج ای زي ستن اس ت و ھن وز ميت وان در اي ن دنيا چيزھای زيبا يافت زيبا مانند اش عار ب ی نظي ر فري دون ف رخ زاد ب ه زب ان آلمانی. به ھمين خ اطر اس ت ک ه م ا ام روز ج ايزۀ ادب ی ش ھر ب رلن را ب ه اي ن شاعر ايرانی االصل تقديم ميکنيم با اين اميد که او ظرفيتھا و ظرافتھای زب ان مادری خود را ھر چه بيشتر به زبان ما اضافه کند." فري دون پ يش از ن شر کت اب ش عرھا را ب رای خ واھر نام دارش ف روغ ني ز فرس تاده ب ود. ف روغ در اول ين س فر خ ود ب ه آلم ان در س ال ١٩۶۵ م دتی در م ونيخ ن زد ب رادر ديگ رش اميرم سعود ب ه فراگي ری زب ان آلم انی پرداخت ه و منتخبی از اشعار شاعران آلمانی زبان نيمۀ اول ق رن بي ستم را ب ه ي اری امي ر مسعود به فارسی ترجم ه ک رده ب ود ک ه در س ال ٢٠٠٠ ب ا عن وان " م رگ م ن روزی " در تھ ران انت شار ياف ت. ف روغ نظ ر خ ود را در م ورد ش عرھای برادرش در طی چن د نام ه ک امال ص ادقانه ب ا او در مي ان ميگ ذارد. ف روغ در نامه ھايش به فريدون نظر خود را با حرک ت از آنچ ه از ترجم ۀ لغ ت ب ه لغ ت ش عرھا اس تنباط ک رده بي ان مي دارد و اگ ر ھ م در ج ايی ب ه تعري ف از ک ار او ميپ ردازد واقع ا مت اثر ش ده و اي ن تعري ف را ص رفا ب ه خ اطر اينک ه فري دون ب رادرش ب وده اب راز نک رده اس ت. ف روغ در اول ين نام ه ای ک ه در آن ب ه شعرھای برادرش اشاره ميکند مينويسد: "... چند روز پيش نامه ات رسيد با شعرھای تازه ات ک ه کل ی خوش حال ش دم... فری ج ان ش عرھايت را خوان دم ت و از اول اس تعداد داش تی و م ن ھ يچ تعجب نميکنم. شعرھايت از نظر موضوع و حس و ظراف ت ح س ھ ا ک امال ب ه دل مينشينند و خيلی خوب ھستند. اما نميدانم در زبان آلم انی چ ه ح التی ممک ن است داشته باشند و فرم ساختمان آنھا از نظر زبان و ري تم چگون ه اس ت. ھ ر خنياگر در خون چند اين مسائل در درجۀ دوم اھميت قرار دارند. اصل موضوع نوع برداش ت Conception و جھ ان بين ی ش اعر اس ت. از آخ رين ش عرت خيل ی ل ذت بردم چون در پشت ت صاوير و س طح خ ارجی آنھ ا ي ک ح س عمي ق و وح شت زدۀ انسان وجود داشت و يک حالت ميستيک و تسليم آميز داشت ک ه آدم ت ا در تجربيات حسی و فکريش پخته نشود و ش کل نگي رد نميتوان د اي ن م سائل را ب ه اين صورت ابراز کند. تو بايد ادامه ب دھی و م ن مطم ئن ھ ستم ک ه ت و ع الی و خوب خواھی شد... شعرھايت را برايم بفرست و سعی کن آنھ ا را چ اپ کن ی و مھم تر از تمام اينھا س عی ک ن بي شتر فک ر کن ی. نمي دانم اص ال ميت وانی فک ر کنی و يا اينکه آنطور که شعرھايت نشان ميدھند واقعا عوض شده ای. " و واقعا فريدونی که ما در شعرھای آلم انيش ب ا او روب رو مي شويم فريدونی کامال عوض شده است آن جوان پر شور و ھي اھو و ب ازيگوش ح ال به شاعری آرام و فکور مبدل گرديده که نه تنھا به اندازۀ کافی فکر کرده ک ه از اين نيز فراتر رفته و فکرھا و دريافتھای خود را ب ه زب انی بيگان ه ب ه ش عر ھم درآورده است. به گمان نگارنده اگر فروغ با زبان آلمانی بي شتر آش نا ب ود و ميديد که برادرش شعرھايش را با ساختمانی آراسته و ريتمی ک امال طبيع ی و م وزون در نھاي ت اخت صار و ايج از و ب دور از ھ ر گون ه ت صنع و روش نفکرنمايی س روده اس ت بي شتر دچ ار تعج ب ميگ شت. ف روغ در نام ۀ ديگری به فريدون مينويسد: "... شعرھايت بخصوص اين آخری ھا عالی بودن د ج دا ع الی. م ن تعج ب ميکنم و از خود می پرسم تو اين ھوشياری و ادراک و ح س را از کج ا آورده ای. ب ه ت و نم ی آي د ف ری خ ر م ن ت و خيل ی بچ ه ب ودی نمي دانم ش ايد ح اال بزرگ شده ای و زندگی را فھميده ای که چه چيز گن د و در ع ين ح ال معرک ه ای اس ت. ب ه ھ ر ح ال ت و داری مق ام اول را در فامي ل ف رخ زاد بدس ت م ی آوری. من ب ه ت و پي شنھاد ميک نم ب ه فارس ی ھ م ش عر بگ و. الزم ني ست وزن و قافيه را رعايت کنی. سعی کن با ريتم کلمات يک حرک ت کل ی بوج ود بي اوری که شنيدنی باشد يعنی در گوش تبديل به ي ک ن وع وزن ش ود. ب ه ھ ر ح ال ت و ش اعر ھ ستی و اي ن مھ م اس ت و ت و اگ ر بت وانی اي ن را در خ ودت پ رورش بدھی بازی را برده ای..." البته فري دون بع دھا در ش عرھای فارس ی اش اي ن پند داھيانۀ فروغ را پيرامون وزن ھای طبيعی شعر بکار نب ست و ت رجيح داد با وزنھای مفاعيلی شعر بگويد. فروغ در ھمان نامه مينوي سد:"...اگ ر بخ واھی ش اعر باش ی خ ودت را قرب انی ش عر ک ن. از خيل ی حرفھ ا و ح سابھا بگ ذر خوش بختی ھ ای س اده و راض ی کنن ده را کن ار بگ ذار. دور خ ودت را دي واری بساز و در داخل محيط اين ديوار از نو شروع کن ب ه دنياآم دن و ش کل گ رفتن و فکرکردن و کشف کردن معانی مختلف مفاھيم مختلف..." فري دون ام ا خ ود را آنطور که فروغ به او پي شنھاد ک رده ب ود قرب انی ش عر نميکن د بلک ه مي رود خنياگر در خون... 62

32 ب دنبال اس تعدادھای ديگ رش و پ س از مراجع ت ب ه اي ران خوانن دگی و ش ومنی پيشه ميکند و فقط در دو مورد خاص که در ص فحات بع د ب ه آن اش اره خواھ د شد به شعر و شاعری روميآورد. خبر موفقيت کتاب آلمانی فريدون و ربودن جايزۀ ادبی ش ھر ب رلن به ايران ھم رسيد. نگارنده خوب به ياد دارد که ھشت ساله بود که خبر اھ دای جايزۀ ادبی شھر برلن را به يک شاعر آلمانی گ وی ايران ی تب ار در روزنام ه ھای عصر تھران خواند. خبر به ھمراه عک سی از فري دون چ اپ ش ده ب ود ک ه او را در لب اس اف سران ني روی دري ايی ن شان مي داد. ف روغ در نام ه ای ب ه فريدون پيرامون موفقيت ھای او مينويسد: " فری جان عزيزم خب رت را مرت ب در روزنام ه ھ ا ميخ وانم معل وم مي شود کارت خيلی باال گرفته... دو سال است به آلمانی شعر ميگويی و برای خودت آدمی شدی. من ١٠ س ال اس ت ک ه ش عر ميگ ويم و ھن وز وقت ی احتي اج ب ه ۵٠ توم ان دارم باي د س ر خ ودم را بگي رم و از ب دبختی گري ه ک نم... ت و در مح يط روشنفکر و پيشرفته ای داری زندگی ميکنی... " ھمانطور که در باال نيز اشاره شد فري دون پ س از انت شار کت اب " ف صلی ديگ ر " ب ه س رودن ش عر ب ه زب ان آلم انی پاي ان داد و رفت ه رفت ه ب ه خوانندگی به اين زبان روی آورد و اواسط دھۀ ۶٠ ميالدی دو ترانه به زب ان آلمانی خواند که به صورت صفحۀ ۴۵ دور ب ه ب ازار آم د. فري دون بع دھا اي ن دو تران ه را در آلب وم دو ق سمتی " فري دون ف رخ زاد و خ اطره ھ ا " منت شر ساخت. فري دون پ س از ازدواج ب ا آني ا بوچکوف سکی در س ال ١٩۶۵ ب ه تح صيالت خ ود در رش تۀ عل وم سياس ی پاي ان داد و ب ه اخ ذ م درک ف وق لي سانس از دان شگاه مونيخ نائل آم د. ت ز پاي ان تح صيلی فري دون ب ا عن وان Staat und Kirche in der DDR " دول ت و کلي سا در آلم ان دموکراتي ک " ام روز در کتابخان ۀ دان شکدۀ عل وم سياس ی دان شگاه م ونيخ موج ود ميباش د و اينط ور ک ه از پرون دۀ دان شگاھی او برمی آيد وی مشغول نوشتن تز دکترای خود با عنوان : Marx,Engels,Lenin, Rosa Luxemburg und die polnische Frage " مارکس انگلس لنين رزا لوکزامبورگ و معضل لھستان " ب وده اس ت ک ه ناگھ ان دس ت از ک ار ميک شد و آن را نيم ه ک اره رھ ا ميکن د و ھيچگ اه ني ز ب ه تکمي ل آن نميپ ردازد گوي ا تول د پ سرش رس تم در اواخ ر پ اييز س ال ١٩۶۶ و فوت ناگھانی فروغ در بھم ن م اه س ال ١٩۶٧ و ت صميم ب ه بازگ شت ھمي شگی به ايران او را از اتمام تز دکترای خود بازداشته است. خنياگر در خون فريدون فرخزاد.رستم فرخزاد.آنيا بوچکوفسکی نگارنده پيش از آنکه به اين بخش که بيشتر به ش عرھای آلم انی فري دون اخت صاص داده ش ده ب ود خاتم ه دھ د ترجم ۀ چن د نمون ه از ش عرھای کتاب " فصلی ديگر" را در زير می آورد*. کتاب دارای چھار ف صل اس ت و ھر فصل به قرار زير نامگذاری شده است: ١: به فارسی انديشيده و به آلمانی سروده ام ٢: سيمای سرزمين من ٣: تجربه ھا ۴: حرف آخر فريدون کت اب خ ود را ب ا جمل ه ای از ش اعر ژاپن ی ساس اکی نوبوت سونا آغاز می کند: " آھسته و با احتياط قدم در راه می نھم بی آنکه به رد پاھای خويش بيانديشم." * ترجمۀ شعرھای فرخزاد به فارسی را در بخش سوم می خوانيد. خنياگر در خون... 64

33 در بارۀ شعرھای آلمانی فريدون فرخزاد* نوشتۀ : يوھانس بوبروسکی Johannes Bobrowski گويی ديگرسوژه ھايی مانند گل و بلبل - که از ديد اروپايی خيلی شرقی اند- در آن جائی ندارند. فرخزاد از شش سال پيش درآلمان بسر می برد و تا آنجا که می دانيم تنھا ايرانی ساکن کشورمان نيست. او شعرھايش را به زبان روزمرۀ آلمانی - که برای رفع نيازھايش آموخته است - می آفريند.اما اين برداشت تنھا در نتيجۀ احساس نخستينی است که انسان از خواندن شعرش پيدا می کند. او به اين زبان اعتماد دارد درنتيجه واژگان ومفاھيم را در سرودھای خويش بدون شک زياد يا تأمل ھای فلج کننده در بارۀ کاربردشان به خدمت می گيرد تا بتواند با زبان ويژه اش زنجيره ای از تحوالت تأثيرات وتغيير معنای واژه ھا را چون موزه ای به نمايش بگذارد. اين زبان ويژه از ابزار و درونمايه ھای نو - و نه کامال قابل شناخت- به وجود آمده است. بنابراين می توان گفت فرخزاد از ھرآن چه ممکن باشد برای پرداخت شعرش ياری می گيرد و شمار آن ھا - چنانچه سروده ھايش نشان می دھند- کم نيست... با توجه به برخی از الگوھای اصلی شعر فرخزاد درمی يابيم که او پيوندی ناگسستنی با زادگاه اش دارد. شعرھايی مانند "آغاز شب " يا "باد" از اين ديدگاه نگريسته می شوند يا بيت ھايی از شعر " پاييز در ايران" مانند: ابرھايی که مينای آبی آسمان را رنگ سپيد می زنند بوی باران دارند Johannes Bobrowski برگردان از آلمانی به فارسی: مانی - داريوش مرزبان بريده ھايی از پسگفتار بوبروفسکی دربارۀ مجموعه شعرآلمانی فريدون فرخزاد. برگرفته از کتاب: Andere Jahreszeit" von Freydoun Farockhzad notieren: Hermann Luchterhand Verlag GmbH Neuwied und Berlin فريدون فرخزاد در سال ١٩٣٦ چشم به جھان گشود. مردی است که با جديتی آشکار به فعاليت ھای ادبی اش می پردازد. او شھروند کشوری است که در زمينۀ شعر وشاعری پيشينه ای بسيار درخشان دارد. کشوری که خنياگر در خون خنياگر در خون... 66

34 ھرمان لوخ ترھند فريدون فرخزاد شاعری چيره به زبان آلمانی و فصل ھای مرده را تصوير به تصوير در برابر ما می گذارد و در شعرش نشان می دھد. فصل ھايی را که چند باره مرده اند و ميان فرخزاد با آن ھا فضاھای بی کرانی قرار دارد. ايران سرزمين شعر در ھزار و يک شب غروب کرده است. اما فرخزاد شاعری نيست که تنھا سوگسرايی کند و با حسرت و سوگواری شکل مناره ھای سرزمين اش را در شعر ترسيم نمايد. شعرھايی مانند "برلين" و " ديکتاتور" او را به عنوان شاعری متعھد نشان می دھند. فرخزاد سرايندۀ شعرھايی است که از جنبۀ ھنری سوژه ھا و درون مايۀ غير شاعرانه ای دارند اما اين سوژه ھا از ديدگاه سياسی - اجتماعی به زبان شعرش تازگی دور از انتظاری می بخشد. فريدون فرخزاد متولد ١٩٣٦ درتھران است و از ١٩٥٨ درآلمان زندگی می کند.او تحصيالت اش را درشھر مونيخ در رشتۀ علوم سياسی به پايان می رساند. ھم اکنون بر روی رسالۀ دکترايش با نام " نشريات فارسی و مشکل آلمان " کار می کند. روزنامه ھا و مجله ھای آلمان شعرھای او را به چاپ می رسانند. درسال گذشته (١٩٦٣) مارتين والسر Martin Walser درجنگ (Vorzeichen) فرخزاد و يازده شعر از او را در کنار ٩ نويسندۀ جديد آلمانی به خوانندگان معرفی کرد. برگرفته از کتاب فصلی ديگر : " Andere Jahreszeit" von Freydoun Farockhzad Hermann Luchterhand Verlag GmbH.Neuwied und Berlin.١٩٦٤ روی جلد کتاب «فصلی ديگر» به آلمانی. سرودۀ فريدون فرخزاد Hermann Luchterhand ١٩٦٤ ترجمه: داريوش مرزبان و ميرزاآقا عسگری (مانی) فريدون فرخزاد شاعر غزل سرای ايرانی به زبان آلمانی چيره است و ايران به او. اين ويژگی شعرھايش را گيرا می کند. او رؤياھای ديارش ايران و گنجينۀ آئين ھای کھن آن را به زبان آلمانی انتقال داده است خنياگر در خون خنياگر در خون... 68

35 جايزۀ ادبى فروغ برگرفته از كتاب تاريخ تحليلى شعر نو نوشتۀ شمس لنگرودى درسال ١٣۵٠ به ھمت فريدون فرخزاد كميته ئى به نام «كميتۀ اھداء جايزۀ ادبى فروغ فرخزاد» در تھران تشكيل مى شود. قصد كميته اين است كه ھمه ساله در اواخر بھمن ماه (سالروز مرگ فروغ) پالكى نقره ئى كه روى آن تصوير فروغ فرخزاد نقش بسته است به عنوان جايزۀ فروغ به بھترين شاعر يا نويسندۀ سال (يا تاريخ معاصر) اھداء گردد. خنياگر در خون اين كميته ھمچنين جايزۀ ادبى دومى به مبلغ ۵ ھزارتومان براى بھترين شاعران جوان و ۵ بورس تحصيلى براى ۵ دانشجوى رشته ادبيات در نظر مى گيرد تا در روز يادبود فروغ به برگزيدگان داده شود. در سال ١٣۵٠ جايزۀ اول به جالل آل احمد و جايزۀ شعر جوان به حسين منزوى ) به خاطر مجموعه شعر حنجرۀ زخمى تغزل) تعلق مى گيرد. نتايج كميته كه اعالم مى شود يكى از نمايندگان مجلس شوراى ملى طى نطقى از برندگان جايزه و ھيئت داوران كميته باعنوان " شارالتان ھاى ادبى- ھنرى" ياد مى كند و مى گويد: " چرا وزارت فرھنگ و ھنر مسالۀ تعيين جايزۀ مخصوص را به اشخاصى غيرمسئول واگذار مى كند تا آنھا جايزه را به شارالتان ھائى بدھند كه بر اساس غرايز جنسى صحبت مى كنند و شعر مى گويند". احمد شاملو- كه سال بعد جايزۀ فروغ به او تعلق مى گيرد- در جواب اين نمايندۀ مجلس مى گويد:» اين آقاى وكيل كه يكبار ھم در معرض بيكارى از اين حرف ھا زده بود از آن آدم ھائى است كه ھنوز داغ دولت شدن را دارد. يعنى كه شخصا تبديل به دولت بشود. به ھرحال اگر ايشان گاھى از اين حرف ھا نزنند كه كسى متوجه نمى شود ايشان [...] وكيل مجلس ھستند.خوشمزه اين است كه در ھمان شمارۀ ديروز كيھان كه نطق پارلمانى اين آقاچاپ شده بود نطقى ھم از آقاى قذافى به چاپ رسيده بود كه سوزاندن كتاب را وعده مى داد.به نظر من شيرين ترين مساله اى كه ايشان عنوان كرده اند مربوط به ابوريحان بيرونى است. ايشان اگر كمى مطالعه می كردند- فقط كمى- متوجه مى شدند كه ابوريحان مورد دفاع ايشان نيز در زمان خودش درست با ھمين داليلى كه ايشان " [ ] براى متھم كردن ادبيات معاصر مى آورند از قصر به زير افكنده شد.» مراسم جايزۀ فروغ از سال ١٣۵٠ تا ١٣۵۶ ھر ساله در سالروز مرگ فروغ برگزار شد ولى به موازات اوجگيرى روحيۀ انقالبيگرى در ميان روشنفكران و بی ارج شمردن جشن ھاى ادبى- ھنرى دركنار آن جديت جايزۀ فروغ و كيفيت برگزارى مراسم به مرور نزول كرد تا بدان پايه كه جشن جدى و پرشور ششصد نفرۀ سال ھاى نخست بعدھا به گروھى چند نفره تقليل يافت.محل برگزارى مراسم در سالھاى نخست سالن اجتماعات مؤسسه اطالعات بود. جايزۀ ادبى فروغ در سال ١٣۵١ به: احمد شاملو (به عنوان شاعر سال) و سيروس مشفقى ) شاعر جوان ( تعلق گرفت. خنياگر در خون... 70

36 ناھيد باقری - وين ١٣۵٢: دكتر اسماعيل خوئى (شاعر سال) و كيومرث منشى زاده جواد محبت و محمد ذكائى ) نمايندگان شعر جوان) : ١٣۵٣ شعر برنده ای از جايزه فروغ نداشت. ١٣۵۴: سھراب سپھرى(به عنوان مطلق ھنر) و اسماعيل شاھرودى. ١٣۵۵: شعر برنده ای از جايزۀ فروغ نداشت. ١٣۵۶: جايزۀ شعر فروغ در ديماه ١٣۵۶ به سيد على صالحى شاعر موج ناب تعلق گرفت. اما جايزۀ فروغ ديگر رنگى نداشت و جشنى كه با جمعيت انبوه عالقمندان درسال ١٣۵٠ آغازشد اكنون وضعيتى رقت انگيز پيدا كرده بود. سيد على صالحى خود راجع به آن شب در بنياد ھمان سال نوشت: "شب اعطاء جايزه به يك انسان چه ناانسانى برگزار شد. ازميکروفون خبرى نبود. صداى محتضر من در يك اتاق خلوت و خاموش كه حتى يك صندلى ھم در آن نبود به گوش كسى نمى رسيد. تك و توكى دانشجو آمده بودند كه اجبارا روى زمين اطراق كردند. گريه ام گرفته بود. فريدون فرخزاد ھم پنھانى اشك مى ريخت. و ھر دو براى فروغ مى گريستيم." ناھيد باقری خورشيد خا نم خنياگر در خون شب پيش آسمان تا صبح باريده بود. شھر وخيابان ھای شسته رفته شدۀ تھران طراوت به چھره داشتند. آفتابی مھربان ھم پای نسيمی سبک پيشانی و گونه ھای پنجمين روز از خرداد ماه را بوسه می زد. يکی از آن پنج شنبه ھای ھميشگی ديدار با استاد بود. بچه ھا و من سياوش کسرايی را با اين نام صدا می کرديم.دل نشين ترين روزھای نوجوانی را می گذراندم شش ماھی از شانزده سالگی ام گذشته بود. آن روز به اصرار مادرم پيراھن مخمل سبز راه کبريتی خوش رنگی را که به تازگی خياط برايم دوخته بود به تن کردم. اگرچه شيفتۀ اين رنگ بودم و بچه ھا به شوخی ھميشه «دوشيزۀ سبز پوش» صدايم می زدند ولی از اين که دوستانم با اين لباس نو من را ببينند احساس بسيار بدی داشتم. چرا که چند نفری ازآنان بچه ھای فقير جنوب شھر بودند و درھمان خنياگر در خون... 72

37 سالھای نوجوانی برای به دست آوردن پول توجيبی خود ونيزکمک به خانواده ھاشان کارگری می کردند. خوشبختانه تالش ھای فرھنگی گردانندگان کتابخانه ھای منطقه ای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ناصر مھدی عباس من و بھزاد را در کنار يک ديگرقرارداده بود. باعطشی سيری ناپذير دنيای کتاب ھا را سير می کرديم روزنامۀ ديواری می نوشتيم و در تئاتر بازی ميکرديم...آن روزھا فکر می کرديم زمان پرشتاب درگذر است و ما بايد بدون ھدردادن وقت بيشترين توشه را ازآن برگيريم.انبان نوجوانی مان بردوش در جست وجوی يافتن تازه ھا به تکاپو بوديم. ورزش و کوه نوردی ھای روزھای جمعه نيز اغلب ھمراه با گفت وگو در بارۀ کتاب ھايی بود که تمام ھفته خوانده بوديم. بارھا پيش از آن که نظر استاد را بشنوم اين دوستان نخستين شنوندگان سروده ھای تازۀ من بودند. تاکسی سرچھار راه ايستاد. به ساعتم نگاه کردم.ھنوز بيست دقيقه ای وقت داشتم. پياده به سوی کوچۀ موازی کوچه ای که خانۀ استاد در آن قرار داشت به راه افتادم. می خواستم کمی قدم بزنم. دلھره داشتم. پوشه ای را که در دست راستم بود به سينه می فشردم و فکر می کردم آيا امروز استاد اين چند سرودۀ جديدم را می پسندد و يا اين که تنھا زير چند مصرع آن خط ميکشد و می گويد: اين مصرع ھا شاعرانه و قوی ھستند رويشان کار کن. ھفته آينده بياور ببينم. رھگذری گذر نداشت. سکوت کوچه را تنھا صدای بازی چند بچه گربۀ سياه و سپيد ملوس با يک ديگر می شکست. کنارآن ھا ماده گربه ای با پستان ھايی پر شير خرسند و آرام گوشه ای زير سايۀ درختی درپياده رو لميده بود. لحظه ای ميان کوچه ايستادم بی تابی درونم از ياد رفت و با لبخندی ساده و مھربانانه بازی بچه گربه ھا را به تماشا ماندم. - «خورشيد خانم خورشيد خانم! اين مال تو است. درست رنگ پيراھن توست. بگيرش!» صدايی مھربان و آشنا مرا به خود آورد. فکر کردم خياالتی شده ام. دوباره شنيدم: «خورشيد خانم بگيرش! نگاه کن! از اينجا از اينجا!» ديگر ترديدی نداشتم که صدا واقعی است. مسيرش را دنبال کردم و به پنجرۀ باز يکی ازخانه ھای روبرو رسيدم. ناگھان نگاھم به تبسم مھرآميز مردی کنار پنجره گره خورد که دستمال سفيدی را دردستی نگاه داشته و به سوی من دراز کرده بود. دستمال خالی نبود گويی چيزی ميان آن جا داشت. چه خوب و چه زود آن چھرۀ مھربان را شناختم! خودش بود. فريدون فرخ زاد خنياگر در خون ھنرمند پرآوازۀ» ميخک نقره ای» برنامۀ پربينندۀ تلويزيونی در آن روزھا. گيج بودم. چرا گفت خورشيد خانوم آيا من را می شناخت مگر نه اين که تنھا مادر بزرگم واستاد من را به اين نام می خواندند!دوباره صدايش را شنيدم: «نگذار بيفتد روی زمين! حاال می اندازمش. بگيرش!» نمی دانستم چه بايد بگويم. شرمی صورتی گونه ھايم را رنگ زده بود. ناباورانه و خاموش دوکفۀ دستم را باال بردم. فاصلۀ پنجره ای که کنارش ايستاده بود تا به پياده رو و جايی که من ايستاده بودم به سه متر ميرسيد. ناگھان دستمال پيچ درفضای باالی سرم چرخيد و بی کوچکترين لغزشی بر دوکفۀ دستم فرود آمد. دھان گشودم که چيزی بگويم اما آن مھربان تبسم کنان با گفتن تنھا يک جمله در ميان خواب بعد ازظھری پنجره گم شد: خورشيد خانوم! ھميشه بتاب! ھنوز ذھنم به درستی اين جمله را معنی نکرده بود که نگاھم به ساعتم افتاد و يادم آمد بايد به موقع منزل استاد باشم و تنھا ٣ دقيقه وقت داشتم. شتاب آلود ازکنار بچه گربه ھا ومادرشان گذشتم. چنان آرام زير سايۀ درخت کنار پياده رو لميده بودند که حتی صدای گام ھايم آرامش آن ھا را نياشفت. ھمه چيز آن چنان به سرعت اتفاق افتاده بود که فکر می کردم خواب ديده ام. اما نه رؤيا نبود. دستمال پيچ ميان دستم جا داشت. با خنياگر در خون... 74

38 سرانگشتم گوشه ای از دستمال را به نرمی کنار زدم. سيبی سبز رنگ درشت و رسيده از آن ميان نمايان شد. بی اختيار آن را به بينی ام نزديک کردم بوييدم. عطر ھمۀ سيب ھای رسيدۀ دنيا را به مشام جانم ھديه داد. تبسمی بر لبانم نقش بست. استاد با خوشرويی در را به رويم گشود. بچه ھا زودتر از من رسيده بودند. آن روز ھرکدام از ما سھمی از آن سيب برداشت. ولی دستمال سفيد که ھنوز بوی خوش سيب و آن دست ھای مھربان را با خود داشت در جيب پيراھن سبز من جای گرفت. پس از آن روز دستمال سفيد را درون جعبه ای کوچک گذاشتم. گاه گاه آن را می گشودم و به چھرۀ صميمی فريدون می انديشيدم. چند سالی گذشت. پيش آمدن فاجعۀ انقالب برای ما گسستگی به ھمراه آورد. يکی يکی پراکنده شديم دانه ھايمان ھرکدام به باغی افتاد يا به شوره زاری. کوتاه پيش از آن که راھی غربتی ناگزير باشم درآخرين ديداری که با بچه ھا داشتم از آنان خواستم که روی آن دستمال سفيد چيزی به رسم يادگاری بنويسند. آن جعبۀ کوچک بيست و پنج سال است که چون گنجينه ای پربھا ھمواره پيش روی من است با روح دلپذير ھمۀ باغ ھای جھان. نشاند ناباورانه و دردمند در گورستان شھر بن به ديدارش شتافتم. جعبۀ کوچک ھمراھم بود. سالمش گفتم و جعبه را برابرش گشودم. باران اشک ھايم روی دستمال سفيد درون جعبه چکه چکه فرولغزيد. عطر دلنشين سيب در مشام خاطره پيچيد. فريدون فرخزاد نجيبانه و مھربان کنارم ايستاده بود و زمزمه می کرد: باشد که روزگار ظلم نيز به سرآيد و آفتاب برآيد و حقيقت در چھرۀ مردم بدرخشد و عشق آن سپيده دمی گردد که به سوی آن گام بر می داريم. من با عشق به دنيا آمده ام. با عشق زندگی کرده ام و با عشق نيز از دنيا می روم تا آن چيزی که ازمن باقی می ماند فقط عشق باشد. ماه مه ٢٠٠٥ سال ١٩٩١ بود که دکتر ھوشنگ الھياری فيلمساز ايرانی در اتريش فيلمی به نام «عشق من وين» ساخت. فريدون فرخزاد دراين فيلم نقش اصلی را داشت. در مراسم شب گشايش ھمۀ بازيگران بودند و فريدون مھربان و صميمی ھمچنان در حلقۀ دوست دارانش می درخشيد.گوشه ای ايستادم و مشتاقانه نگاھش کردم. ناگھان نگاھمان گره خورد. سپس با لبخندی به سويم آمد: «سالم! ھی دختر! تو چقدر من را ياد فروغ می اندازی با اين چشم ھا!» «سالم! من!» کمی به فکر فرو رفت پرمعنا نگاھم می کرد و گفت: «بله تو تو خورشيد خانوم! مثل اين که حاال خود فروغ اينجا ايستاده.» عجب حافظه ای داشت! نمی دانستم چه بايد بگويم. زمزمه کردم: «خورشيدی در آستانۀ غروب» با خنده جواب داد: «از اين شوخی ھا نکن دختر. تو کجا و غروب کجا!» سپتامبر ١٩٩٢ ھنگامی که خبرقتل ناجوانمردانۀ فريدون به دست سرسپردگان جمھوری پليد اسالمی دوستان و دوستدارانش را به سوگ خنياگر در خون خنياگر در خون... 76

39 ديدگاه جوانان امروز دربارۀ فريدون فرخزاد ھر ھنرمندی می ميرد اما ھنر ادبيات يا انديشه ای که اصالت داشته باشد برای سالھا و حتا سده ھا و ھزاره ھا برجای می ماند و نسل به نسل بازخوانی و بازنگری می شود. فريدون ديگر درميان ما نيست اما صدای او شعر و سخن او ھنوز در ميان ھمنسالنش و حتا نسل جوان امروز که کارھای او را نديده اند زنده است. آيا براستی حکومت ھيوالھای اسالمی در ايران در کشتن فريدون فرخزاد موفق بوده است آيا تکه پاره کردن پيکر او صدا و سخن او را به دل تاريخ معاصر ما نزديکتر نکرده است آيا تدوين اين کتاب توسط کسی که برای سامان دادن به نوشته ھا و سروده ھای خودش دچار کمبود وقت است خود نشانه ای از تداوم زندگی ھنری فرخزاد در ميان ما نيست در سالھای پسين به ويژه پس از پخش سخنرانی فرخزاد در آلبرت ھال لندن به صورت نوشته در «ادبيات و فرھنگ» و بازنشر آن در وبالگھای جوانان رويکردی تازه به ھنر و انديشۀ وی درميان گروھی از جوانان رخ نموده است. برای نمونه نوشته ھائی ازجوانان امروز ايران در بارۀ فرخزاد را در زير می خوانيد. برخی از اشتباھات تايپی يا امالئی آنان را در دو نيمدايره () به صورت درست نوشتم. مؤلف در بارۀ فريدون فرخزاد از موقعی که کتاب «به سوی کاميابی» آنتونی رابينز رو خوندم روی زندگی گدای محلمون ھم فکر میکنم تا اگه موفقيتی کسب کرده ازش الگو برداری کنم. سر ھمين قضيه يه بار با شخصی بحث میکردم که از خنياگر در خون حرفھام ديوانه شد. میگفتم که با تمام انزجاری که از امثال مصباح يزدی و سعيد امامی دارم ولی به نظرم افراد بزرگی ھستند. چون ابزار موفقيت رو دارند که به اينجا رسيدند. کيست که شک داشته باشه ھيتلر آدم نابغهای بوده. اين ھا رو میگم تا توجيحی باشه برای صحبت از زندگی فريدون فرخزاد (١٩٤٤-١٩٩٢) که شناخت مردم از او در سطح يک show man بيش نيست! چون اول که خواستم بنويسم ديدم شايد ارزش نداشته باشه. میخوام بگم من فقط از جنبۀ ابزار موفقيت در انسان دارم صحبت میکنم نه قصد بزرگنمايی دارم و نه عکسش! تا قبل از ظھور پديدۀ ماھواره يعنی موقعی که تو (در) ايران داشتن ويدئوھم شقالقمر بود خيلی بايد خوش شانس میبودی تا تصويری از فريدون فرخزاد میديدی. اون موقع ھميشه از ھمه میشنيدم که آدم خيلی لوسی ھست. من ھم که فقط يک شو ازش ديده بودم موافق بودم. تا اين که شنيديم که بله ترورش کردند. برھمگان مسلم بود که ترور از جانب جمھوری اسالمی سازماندھی شده بود. گذشت و گذشت و شخصيتش در نظرم گنگ تر شد. تا اين که به لطف ماھواره میديدم که ھر وقت صحبت از فريدون فرخزاد میشه ھمه با تحسين و حسرت از مرگش ياد میکنن! کمکم بود که فھميدم بله اين بابا رو (برگردن) اين خوانندگان فعلی حق داره. جدا از اين که معروفترين مجری و شايد بھترينش بوده ٦٠-٧٠ درصد خوانندگان فعلی رو ھم اون معرفی کرده و به نوعی ساختتشون! وکلی آھنگساز و خواننده تحويل داده.صحبتھای سياسيش (را) ھم شنيدم. اشکالش اين بود که بی روند به آخوندھا فحش میداد و حرفھايی که تلويزيونھای لسآنجلسی تازه دارن میگن اون حتی اگر موقع مرگش رو بگيريم ١١ سال پيش میگفت. اشکاالتی که به حرفھاشون وارد میکرد کامال به جا بود. تو(در) صحبتھاش ديدم که آدم با شعوريه. يعنی يه چيزايی بارشه. تا از زبون خودش شنيدم که دکترای حقوق از دانشگاه مونيخ آلمان داره. برام جالب تر بود که پدر نظامی داشت و خواھری به نام فروغ فرخزاد که بیشک از بزرگ ترين شاعران معاصر ماست. میگفت پدرش شديدا با کارش مخالف بود ولی اون ادامه داد. به قول خودش: رو مسخرگی پيشه کن و مطربی آموز/ تا داد خود از خلق(کھتر و مھتر بستانی) ستانی. ياد حرف کنفسيوس افتادم در رابطه با انتخاب و پيشرفت انسان. امثال او کم نيستند : بيل گيتس (رئيس مايکروسافت و دانشجوی اخراجی) و...خوب آدم بايد بدونه میخواد چیکار کنه. اون ھم ھمين کار رو کرد و االن شده شخصيتی ماندگار که زمانی برای خودش برو و بيايی داشت. در وصفش ھمين بس که دولت جمھوری اسالمی او را ترور کرد و ھم رديف افرادی چون سعيدی خنياگر در خون... 78

40 سيرجانی و... قرارگرفت. بازم میگم من معترفم که برنامهھاش رو به خصوص در مواجھه با جنس مخالف بسيار لوس اجرا میکرد (و من ھم از اين تيپ افراد متنفرم). خوب شايد اون موقع اينجوری میپسنديدند وگرنه معروف نمیشد!! میگفت اولين مردی بود که عکسش رو در مجله زنان چاپ کردند. اين نشونۀ محبوبيتشه ديگه. خودش ھم خواننده بود ھم شاعر بود. آھنگ معروفی ھم داره به نام «شب بود بيابان بود زمستان بود» که به شخصه خيلی ازش خوشم مياد.در ھرحال اعتراف میکنم يکی از اجراھای فوقالعاده گرمش رو اخيرا ديدم. خيلی حال کردم. و حسرت خوردم که چرا بايد جمھوری اسالمی که اين ھمه کباده قدرت و نفوذ و... رو حداقل در کتابھای درسی ما میکشيد اين قدر بدبخت باشه که يک ھنرمند (که مثل بقيه با مادرش قھر نکرده و بياد خواننده بشه) رو به خاطر حرف ھاش در اون ور آبھا ترور کنه. تازه اون موقع که ماھوارهای نبود!!! راستی در ھمون اجرا در مورد خواھرش فروغ ھم صحبت کرد. بايد گفت : صحبت از فروغ زياده. متأسفانه يا خوشبختانه تعداد افرادی که سنگ امثال فروغ و شريعتی رو خيلی کورکورانه و برای جلب توجه (به سينه می زنند) بزنن زياد شده. درھرحال صحبت خواھر رو از برادر شنيدن خيلی جالب بود. برادری که خودش شاعره و چيزی بارشه! موقع صحبت از او سرتاپا تحسين شده بود. انگار که داشت حرفھای خود فروغ رو از پشت پرده میگفت. من که اين جوری فکر میکنم. میگفت فروغ اولين شاعری بود که در کشور ايران - ايرانی که ھمواره مرد ساالر بوده و ھست - جسورانه صحبت از عواطف درونی کرد. گفت شانزده سالش بود و که شعر «گنه کردم گناھی پر ز لذت» رو گفت. دست بر قضا تنھا شعر فروغ در آرشيو وبالگم ھست. و اون موقع متھمش کردند که فاحشه ھست. بعد که يواش يواش بزرگ شد و پخته شد. شعرش ھم بنا به مقتضيات سنيش از توصيف مرد به عرفان گرائيد و به قول خودش مثنوی وار. من که اين ھا رو نمیدونستم. برام جالب بود. کاش میشد اون حس زيبای برادر در وصف خواھر رو میتونستم اين جا منتقل کنم! در ھرحال بايد تحسينش کرد حداقل به خاطر اين که در ھنرمندان فعلی کم داريم افرادی که تحصيل درست و حسابی داشته باشن. چه برسه که دکتر باشن!!!! ١٠ آگوست ٢٠٠٣ برگرفته از وبالگ: شراب تلخ چند پيام از جوانان در وبالگ کت بالو حسين مرادی : يادشان گرامی. بخصوص فريدون فرخزاد که ايرانپرستی واقعا دلير و مھربان بود.کسی که ملتی متعصب فقط با ساختن شايعات درمورد زندگی خصوصيش پاداش نيک انديشی و خدماتش را به او عرضه داشتند. يادش کرامی (گرامی) و روحش شاد. زنده باد ايران و ايران پرست. ياسمين PM٠٤:١٠ ٢٠٠٤, ٢٥January سالم وقتون (وقتتون) بخير. نميدوم چه زمانی اين يادداشت را ميخونيد. اما اگه اجازه بديد ميخوام دراين زمان فقط چيزھايی كه تو ذھنم اومد براتون بگم. اول اجازه بديد ازتون يه سئوال شخصی بپرسم و اونم سنتونه (سن شما است). برام بسيار عجيب بود كه مطالبی ھرچند كوتاه از فريدون فرخزاد ديدم. چون واقعا" من اعتقاد كامل نسبت به اين شخص و تفكرات و ديدگاه اون مرحوم دارم. و ھر زمان كه ميخواستم ھيجان ناشی از اين روشن فكری را ابراز كنم با مخالف (مخالفت) شديد اطرافيان مبنی بر ديدگاه منفی نسبت به اين آدم بود. در ھر حال نميدونم االن ھم به چه صورت مطالب را عنوان كنم من اكثر شوھای ايشان را ديدم و وای بر ملت ما كه ھميشه اين چنين افرادی را راحت از دست ميدھد. AM٣١:١٢ ٢٠٠٤, ٢٠September شبح : کتبالو جان! ھميشه به شکل مرموزی فريدون فرخزاد را دوست داشتم. آنقدر با احساس میخواند که اصال معلوم نبود دارد میخواند! يادش بخير باد. AM٤٦:٠٢ ٢٠٠٣, ٢٨November خنياگر در خون خنياگر در خون... 80

41 بيگانه ای در سرزمين ژرمنھا...واقعا آدم جالبی بود حيفه آدمھای چنين برچسته ای (برجسته ای) که از دست ميدھيم. بعد وقتی مردن ميگرديم دنبالشون.کاشکی ميشد ھمه آدمھارو ديوانه وار دوست بداريم...اھوم البته فکر ميکنم کامال غيرممکن ھست. بدون اينکه بخوام سياسی فکر کنم مثال اونی که فريدون را کشت رو من فکر نميکنم بتونم معمولی ھم دوست بدارم چه برسه به ديوانه وار! پری ١٣:٠١ ٢٠٠٣, ٢٨November به نظر من فريدون فروغی( فرخزاد) و افرادی از اين دست شايد يک صد سالی زودتر بدنيا اومدند و برای ھمين خيلی ھا حرفھای اونھا رو نمی تونن درک کنند. نسل ما وقتی حرفھای اونو اينور و اونوور تو شوھا و کنسرتھاش شنيديم تازه فھميديم که زيادم بيراه نمی گفته. و من ھم معتقدم که زنده باد ايران و ايرانی والغير AM٥٢:١٢ ٢٠٠٤, ١٩September فرخزاد با درود. اگر اشتباه نکنم امروز سالروز قتل فريدون فرخزاد است. بی گناه ترين طعمۀ رژيم در بيست و پنج سال گذشته. مردی که تا زنده بود از ايران گفت و خواند و نوشت. مردی که سياست را می دانست و شعر را می فھميد. مردی که آرزويش برای مردن در خاک ايران به ثمر نرسيد و سرانجام مردی که جان بر سر زبانش داد. ھر چه فکر کردم شعری از او به طور کامل به يادم نيامد! پس ناچار بھتر ديدم بخشی از يک ترانه ی زيبای وی را زينت بخش اين چند خط اراجيف خود کنم: يک- دو- سه چھار برای وطن به پيش بی وطن چگونه زندگی کردن چون وطن آيين است و کيش بی وطن چگونه زندگی کردن چون وطن آيين است و کيش. عالقۀ احمد ميرعاليی به فريدون فرخزاد پس از انتشار خبر تدوين کتابی در بارۀ فرخزاد در سايت ادبيات و فرھنگ تعدادی از خوانندگان اين مجله نامه ھائی در اين باره فرستادند.يک نامه را در اينجا می آورم. با سالم بريده ای از يک نامه زنده ياد احمد ميرعاليی عالقۀ خاصی به فريدون فرخزاد داشت و اين عالقه نه به خاطر کارھای موسيقيايی او بلکه به خاطر کارھای ادبی او بود. زمانی که احمد ميرعاليی سردبير آيندگان ادبی بود چندين و چند ترجمه و شعر از او چاپ کرده بود که گويا در آن روزگاران جرأتی می خواسته چاپ مطلب از فريدون فرخزاد نه به خاطر رژيم شاه بلکه به خاطر دوستان چپ و راست روشنفکر. بھرحال احمد ميرعاليی می گفت : «فريدون معرفی ای از يک شاعر ايتاليايی کرده است که بھترين معرفی يک شاعر خارجی به زبان فارسی است». من فکر می کنم جا دارد يک بار ديگر چاپ شود. نسخۀ صحافی شدۀ آيندگان ادبی را ھم احمد ميرعاليی به من داده بود که آقای حسام الدين نبوی نژاد عاريه گرفت و پس نداد. بھرحال اگر جايی اين نوشته ھای فريدون فرخزاد پيدا نشد شايد بشود يک کپی بگيريد. يادمان ھم نرود که احمد ميرعاليی و فريدون فرخزاد ھر دو ھمسرنوشت بودند. ھمين و باقی بقای شما مؤدب خنياگر در خون خنياگر در خون... 82

42 گزارشھائی در بارۀ قتل فريدون فرخزاد جنايت بن اسماعيل پوروالی سردبير روزنگار نو* شماره ٩ اسفند ١٣٨١ فريدون فرخزاد چگونه به قتل رسيد اسماعيل پوروالی: فريدون فرخزاد چگونه به قتل رسيد اسناد ميکونوس: ھنوز در برلين قاضی ھست! مانی: اعتماد به روباه! رحمان: بازنگری يک تاريخچه و يک ھشدار! خنياگر در خون در دوشمارۀ گذشته روزگارنو گوشه ھايی از پروندۀ عاليجناب سياه پوش را ورق زديم (اکبر گنجی نام خاکستری را براوگذاشته بود اما با تأمل در حکايت وزير اطالعات اسبق ولی فقيه روشن شد که نام سياه پوش بيشتر برازندۀ اوست که ديرسالی او نماد مرگ وجنايت و فساد در وسيعترين ابعادش بوده است خاکستری بيشتر به اصغرحجازی رئيس امنيت خانۀ خاص رھبر ميپردازد حال آن که ھيچکس برای داشتن لقب عاليجناب سرخپوش شايسته تر از ھاشمی رفسنجانی نيست). علی فالحيان که با به قدرت رسيدن آيت خمينی از ھمان آغاز در مقام حاکم شرع و دادستان در اعدام بھترين فرزندان ايران نقشی مھم خاصه در خوزستان داشت به مرور درکميته ھا دادگاه نظامی دادگاه ويژه و البته وزارت اطالعات از ستونھای اصلی شد. او ومحمد محمدی ريشھری در پی تصويب قانون تأسيس وزارت اطالعات کنترل وادارۀ دستگاه اطالعات نظام را عھده دار شدند. پروژۀ ترور مخالفان نظام و دگرانديشان درداخل وخارج کشور که در دوران حيات آيت خمينی درمرحلۀ جنينی بود و قربانيان اين پروژه درخارج کشور ازشمارانگشتان دست تجاوز نميکرد اما بعد از درگذشت بنيانگزارجمھوری اسالمی و تقسيم قدرت بين خامنه ای رفسنجانی فالحيان ومشکينی (ريشھری داماد مشکينی است و وقتی قرارشد زيرعنوان رئيس بعثۀ حج و نمايندۀ رھبر بخشی از امور اطالعاتی را زيرنظر داشته باشد از وزارت اطالعات کنار رفت و جای خود را به ريشھری داد.در مقابل پدر ھمسر او مشکينی در پلۀ چھارم خنياگر در خون... 84

43 ربعۀ قدرت قرار گرفت) پروژۀ ترور در وسيعترين شکل به مرحله عمل رسيد. البته اين نکته گفتنی است که فالحيان با اتصال مستقيم به رھبر و ارتباط تنگاتنگ با اطالعات سپاه و سپاه قدس (مافيای مرتضی رضائی و احمد وحيدی ( در بسياری از موارد فرمان ترور را بدون مراجعه به ديگر ارکان ربعه صادر ميکرد. قتل دکترعبدالرحمان قاسملو درحالی که مشغول مذاکره با نمايندگان ھاشمی رفسنجانی درحضور نمايندۀ ويژۀ جالل طالبانی بود ونيز قتل دکترشاپوربختيار درآستانۀ سفر فرانسوا ميتران رئيس جمھوری وقت فرانسه به ايران از جمله اين موارد بود. قتل قاسملو طرح گفتگو با مخالفان وتالش برای دستيابی به زمينه ھای مشترک را که مايه وپايۀ آن را سعيدحجاريان درآخرين ماھھای معاونتش در وزارت اطالعات پرداخته بود برای ھميشه خنثی کرد. ضمن اين که قتل دکتربختيار کانالی را که از طريق فرانسه قرار بود بين ايران و اروپا و درمرحلۀ بعد امريکا بگشايد برای سالھا مسدود ساخت.از ژوئن ١٩٧٩ چند ماه پس از برپايی جمھوری اسالمی که شھريار شفيق در پاريس توسط اطالعات سپاه به قتل رسيد تا درگذشت آيت خمينی ١٦ تن از مخالفان رژيم که اکثر آنھا نظامی بودند در خارج به قتل رسيدند. در داخل کشور بجز آنھا که اعدام شدند و تعدادشان سر به ھزاران ميزند ١١ قتل مشکوک وجود دارد که می تواند توسط عوامل دستگاھھای اطالعاتی جمھوری اسالمی صورت گرفته باشد.از زمان قتل سرھنگ عطاء بای احمدی در دبی در چھارم ژوئن ١٩٨٩ تا ٢٨ ژوئن ١٩٩٦ (قتل دکتر رضا مظلومان) پانزده تن ازمخالفان رژيم توسط عوامل فالحيان واطالعات سپاه در خارج کشور به قتل رسيدند و در داخل کشور تعداد قربانيان پروژۀ ترور فالحيان از زمان مرگ آيت خمينی تا پايان مرحلۀ قتلھای زنجيره ای به ٥٤ تن بالغ شد. درميان قتلھای موسوم به زنجيره ای که انديشمندان نويسندگان شاعران و اھل ھنر و نظر و دگرانديشان و فعاالن سياسی مخالف را ھدف قرار گرفته بود چند قتل به علت ابعاد درنده خويی قاتالن بسيار تکان دھنده بود که ازاين ميان می توان به قتل ابراھيم زالزاده روزنامه نگار و ناشر در فروردين ٧٦ فرزينه مقصودلو و خواھرزاده اش شبنم حسينی دراسفند ماه ٧٥ در گرگان حميد حاجی زاده شاعرآزاده و مبارز و دبيرکرمانی و فرزند ٩ ساله اش کارون درشھريور ٧٧ زمانی کوتاه پيش ازقتل فجيع داريوش و پروانه فروھر احمد ميرين صياد استاد وعالم سرشناس اھل تسنن معصومه مصدق نواده زنده ياد محمد مصدق دکتر فالح يزدی پزشک احمد خمينی در دی ماه ٧٧ و محمد مختاری و محمد جعفر پوينده در آذرماه ٧٧ اشاره کرد. خنياگر در خون درخارج کشور نيز دکترعبدالرحمن برومند با ضربات چاقو دکتر شاپوربختيار با بريدن گردن وضربات متعدد چاقو سروش کتيبه با ١٨ ضربۀ چاقو وفريدون فرخزاد در ٦ اوت ١٩٩٢ درست يکسال پس ازقتل دکتر بختيار درخانه اش در بن با ٢٧ ضربۀ چاقو به قتل رسيدند که در اين شماره در رابطه با قتل فرخزاد داليل آن و قاتالن وی مطالب منتشر نشده ای را به اطالع خوانندگان روزگارنو می رسانيم.اين مطالب با استناد به اعترافات دو تن ازمسئوالن بلند پايۀ امنيتی ايران نزد سردبير روزگارنو تحقيقات خانوادۀ فرخزاد گزارش پليس آلمان و يک منبع نزديک به رياست جمھوری که در جريان تحقيق پيرامون قتل فروھرھا ومختاری و پوينده مطالبی را در رابطه با قتل فرخزاد از سعيد امامی و مصطفی کاظمی اکبر خوشکوشک شنيده بود تنظيم شده است. و برای آن که خوانندگان روزگارنو دقيقا در جريان رويدادھايی که راه را برای به قتل رساندن فريدون فرخزاد باز کرد قرار گيرند نگاھی سريع به سير زمانی اين رويدادھا می اندازيم. فتوای قتل گواين که فريدون فرخزاد ازھنرمندانی بودکه ازھمان آغاز خروجش از ايران بطور صريح و حاد عليه رژيم به مبارزه- آن ھم برصحنۀ کنسرتھا وصفحۀ تلويزيونھا از پشت ميکروفن راديوھای مخالف رژيم- مشغول شد. اما نام او زمانی در فھرست مھدورالدمھا قرارگرفت که درسفری به عراق جھت اجرای برنامه برای اسرای ايرانی و يافتن راھی جھت کمک به اسرای خردسال ونوجوان مذاکراتی را بامقامات امنيتی اين کشور در رابطه با برادرسعيدمحمدی نوازنده و خوانندۀ جوانی که فرخزاد او را کشف کرده و مشوق و حامی او بود انجام داد. برادرسعيد کاپيتان محمدی درآن تاريخ از خلبانان واحد ويژۀ پرواز بلندپايگان رژيم بود و بارھا رفسنجانی خامنه ای و ديگر مقامات را به نقاط مختلف کشور برده بود.عراقی ھا با اطالع از اين امر به فرخزاد پيشنھاد کردند که وسيله ساز گريز کاپيتان محمدی ھنگامی که رفسنجانی را باھواپيمايش به نقطه ای ميبرد بشود. محمدی با ھواپيمايش به بغداد گريخت اما رفسنجانی با او نبود.با اينھمه عراقی ھا سخت از جريان فرار خلبان مخصوص رفسنجانی و بزرگان رژيم استقبال کردند. و مدتھا از طريق دستگاھھای تبليغاتی خود روی اين مسأله تبليغات وسيعی را به راه انداختند. فرخزاد جمعأ دوبار به عراق رفت و به گفتۀ رئيس سابق استخبارات نظامی عراق که اينک در خنياگر در خون... 86

44 بريتانيا زندگی ميکند فرزندان و خانوادۀ صدام حسين و مسئوالن بلند پايۀ عراقی برنامه ھای فرخزاد را برای اسرای خردسال و نوجوان اسير ايرانی دنبال ميکردند. فرخزاد بر اين باور بود که می تواند رژيم عراق را به آزاد کردن کودکان و نوجوانان اسير ايرانی وادارد.(درديداری با نگارنده در پی سفری به بغداد فرخزاد با درد و اندوه از کودکان و نوجوانانی ياد کرد که مورد سوءاستفاده جنسی ازسوی گاردھای عراقی وبعضی ازسربازان وافسران قرار ميگرفتند. فرخزاد با شماری از اين کودکان صحبت کرده بود.ھنگام يادآوری تراژدی جنگجويان خردسال ايرانی چند بار فرخزاد به گريه افتاد.) سعيد اسالمی (امامی ( قرار داشت. با مرگ آيت خمينی و آغاز وزارت فالحيان جابجايی ھايی در فھرست مھدورالدمھا صورت گرفت و فرخزاد برای مدتی به انتھای فھرست برده شد.فرخزاد دراين ميان عالوه بر فعاليتھای ھنری خود و حضور دربرنامه ھای تلويزيونی خارج کشور با راديوی درفش کاويانی نيز ھمکاری گسترده ای داشت.اوايل سال ١٩٩١ فرخزاد در پی اطالع يافتن از بيماری مادرش که قبله و جان و جھان او بود به فکر افتاد به گونه ای ترتيب سفر مادر را به ھمراه پوران خواھر محبوبش به ترکيه بدھد. فريدون فرخزاد در ميان کودکان ايرانی به ھر حال کاپيتان علی اکبرمحمدی از بغداد راھی آلمان شد و در شانزدھم ژانويۀ ١٩٨٧ دربرابر کلوپی که ادارۀ آن را عھده دار بود توسط دو تن از عوامل اطالعات سپاه و يک مزدور لبنانی به قتل رسيد. دستور قتل او را ريشھری صادرکرده بود و تيم عمليات زيرنظر فالحيان انجام وظيفه ميکرد.رئيس سابق استخبارات عراق در گفتگويی مدعی شد خلبان محمدی بابت بردن يک ھواپيما به عراق دو ميليون دالر پاداش گرفت.اما فرخزاد و سعيد محمدی حتی يک دالر دريافت نکردند. آنھا صرفا به داليل انسانی و برای روحيه دادن به اسرای ايرانی و نجات اسرای خردسال به عراق سفر کرده بودند. به ھرحال ھمزمان با قتل علی اکبرمحمدی فتوای قتل فريدون فرخزاد نيز صادر شد و فالحيان دستور بررسی و ارزيابی راھھای به قتل رساندن فرخزاد را به تيم بررسی و طراحی سپرد که زير نظارت مستقيم خنياگر در خون فريدون فرخزاد و مادرش خانم وزيری و چون ھدف او انتقال مادرش به آلمان بود در اين زمينه با يک وکيل آلمانی نيز تماس گرفت. دو سه ماه بعد فرخزاد از طريق يک فرش فروش ايرانی مقيم فرانکفورت که بسيار به او اظھار دوستی می کرد با غالمی يکی ازمسئوالن ايستگاه وزارت اطالعات درآلمان که به عنوان دبير سوم درسفارت رژيم کارميکرد ديدارکوتاھی درنمايشگاه فرش فروش مورد بحث داشت.غالمی و ھمکارش اصولی چند بار با فرخزاد مالقات کردند آنھا خنياگر در خون... 88

45 به او وعده دادند کار سفر مادرش را به راحتی درست کنند و حتی در يکی از مالقاتھا به فرخزاد گفتند خود رفسنجانی درجريان است و دستور داده گذرنامه برای وی صادرشود.و برای اطمينان خاطر بيشتر فرخزاد ميتواند به اتفاق يک تيم از خبرنگاران آلمانی به ايران رود مادرش را ببيند و بدون مشکلی به خارج بيايد. دراين زمان يک تيم قوی اطالعاتی رژيم جھت مقابله با شخصيتھای مخالف رژيم و قتل آنھا در«وارنا» يک شھرساحلی بلغارستان مستقر شده بود.«مشھدی» يکی از مأموران عمليات که در رابطه با قتل دکتر سيروس الھی چند سال مسئوليت ارسال پيامھای «وارنا «به ايستگاه عمليات آلمان را عھده دار بود يک مھندس نابغۀ ايرانی را که زير پوشش مسئول خريد و رابط با شرکت تکنواکسپورت به بلغارستان فرستاده بودند و دو مأمور ادارۀ او را عھده دار بودند ھمزمان وادار کردند با ارسال نامه ھايی برای دکتر شاپور بختيار و دريادار احمد مدنی خود را يک مسئول بلند پايه قلمداد کند که خواستار ديدار با آنھاست. مھندس جوان ايرانی که راضی به کاری که مجبور به انجام آن ميشد نبود توانست در يکی از نامه ھا رمزی را بفرستد که موجب ھشياری دکترگنجی شد. بويژه که در اين تاريخ فرخزاد به او خبر داد غالمی و اصولی اصرار دارند که او ترتيب مالقاتی را بين آنھا و رئيس سازمان درفش کاويانی بدھد. در يکی از مالقاتھا بين فرخزاد و غالمی و اصولی در يک رستوران در نقطه ای به نام «بادگونزبرگ» در نزديکی بن پايتخت وقت آلمان متوجه شدند مأمورانی مراقب آنھا ھستند. اين مأموران آمريکايی بودند. غالمی با تصور اين که فرخزاد به آنھا (آمريکايی ھا) خبر داده درگزارشی به تھران او را متصل با cia قلمداد کرد وبه دستور فالحيان تماسھا با او قطع شد. فرخزاد البته خبری به آمريکايی ھا نداده بود بلکه دکتر گنجی در تماس با مقامات فرانسه و اياالت متحده از تالشھای مأموران رژيم برای به قتل رساندن چھره ھای مخالف و تماسھا با فرخزاد پرده برداشته بود. اکبر گنجی در «تاريکخانه اشباح» اشاره کوتاھی دارد به روزی که عامل تدارکات قتل فرخزاد از فالحيان دستوری دريافت ميکند که تحقيق کنيد چه کسی فرخزاد را کشته است.اين عامل گريه کنان به دستور قبلی فالحيان اشاره ميکند که چند ماه قبل خواسته بود طرف (يعنی فرخزاد) را راحت کنند...اين نکته تا پيش از دست پيدا کردن به نامه ای از رضا صابری قاتل فرخزاد ھمچنان مبھم بود. به معنای ديگر درحالی که دستور قتل فرخزاد را فالحيان صادر کرده بود اما با توجه به پيامدھای قتل دکتر شاپوربختيار دکتر سيروس الھی دکتر عبدالرحمن برومند و دکتر کاظم رجوی بطور موقت طرح قتل فرخزاد به تعويق افتاده بود.رضا صابری مأموری که پس از دريافت دستور قتل درھماھنگی به قبه رئيس دفتر سعيد امامی که با نام خنياگر در خون رضا اصفھانی به اروپا سفر ميکرد و اکبر خوشکوشک که در ارتباط با تاجر فرش ايرانی دوست فرخزاد بود زمينه ھای قتل فرخزاد را فراھم کرده بود. با لورفتن افراد ايستگاه «وارنا» و مفقود شدن مھندس ايرانی (سھيل رحيمی) که پيش از اين به او اشاره کرديم و دو مأمور مراقبش دستوری دريافت کرند که قتل سوژۀ بن ) فرخزاد) فعال منتفی است. صابری که به زندگی در اروپا خو گرفته بود و به علت آلودگی به مشروب و خوشگذرانی ھای زياد مقداری نيز مقروض شده بود در آوريل ١٩٩٢ به تھران احضار شد.او از اين احضار به شدت نگران شد و تصميم گرفت با دست پر به تھران باز گردد. صابری در تماس با اصولی مأمور ايستگاه بن از وی خواست که ترتيب مالقاتی را با فرخزاد بدھد چون بايد مطالب مھمی را به او بگويد. در اين ميان غالمی به اصولی خبر داد که يکی از دوستان فرخزاد که به علت داشتن مواد مخدر مدتی در زندان بوده روز پنجم ژوئن آزاد خواھد شد و وی فردی است که به آسانی قابل خريدن است چون در زندان به يکی از خبرچينھای ايستگاه گفته از فرخزاد به شدت دلخور است که به ديدنش نيامده است. صابری از طريق اصولی درجريان اين امر قرار گرفت.فرخزاد در روز موعود به ايستگاه راه آھن رفت تا از دوستش استقبال کند اما به جای او با شگفتی با اصولی و صابری روبرو شد که از ترن پياده شدند. گفته می شود غالمی خود را به دوست فرخزاد در ايستگاه مبدأ رسانده و با دادن ھزار مارک به او خواسته بود سفرش را دو روز به تأخير بيندازد چون فرخزاد ناچار است به سفری کوتاه برود.(اين موضوع را غالمی به يکی از دوستانش گفته بود و پيداست او به عنوان يکی از دوستان فرخزاد به سراغ فرد مورد اشاره رفته و پول را نيز از جانب فرخزاد به او داده بود). اصولی با معرفی صابری به عنوان سرمايه داری که از تھران آمده و قصد خريد ھتل و يک کلوپ شبانه را دارد به ھمراه فرخزاد به آپارتمان او رفته بود که دربارۀ سرمايه گذاری دوستش (صابری) مذاکره کند. سر راه فرخزاد چند ھندوانه و مقداری نان و پنير خريده بود.آنچه مسلم است نگرانی صابری و اصولی از حضور سگ وفادار فرخزاد در آپارتمان است. به ھمين دليل نيز ازھمان ابتدا آنھا از فرخزاد خواسته بودند سگش را ببندد چون آنھا از سگ وحشت دارند! فرخزاد فردی ورزشکار و قوی بود به ھمين دليل نيز کشتن او به سادگی نميتوانست انجام بگيرد. به نظر ميرسد صابری نخست با آلودن چای او فرخزاد را دچار سرگيجه و بی حالی می کند. تعداد ضربات چاقو و به ھم ريختگی آپارتمان و پاشيده شدن خون به در و ديوار نشانۀ آن است که فرخزاد درھمان حال نيز مقاومت می کرده است.پس از قتل فرخزاد صابری لباسھای او را می کند (بيرون می آورد) تا مفھوم خاصی به قتل بدھد! و بعد...با آلوده کردن خنياگر در خون... 90

46 جسد ميکوشد جريان را يک قتل غيرسياسی جلوه بدھد. ساعت سه صبح صابری و اصولی خانه را ترک ميکنند. قبه جريان قتل را دو ساعت بعد ازطريق اکبر خوشکوشک ميشنود. فالحيان وقتی خبر را به او ميدھند در جلسه ای از مديران وزارت شرکت داشت. ساعت حدود ٩ صبح بود. وا بالفاصله سعيد امامی را مأمور کرد جريان را پيگيری کند و پس از آن به اصغر حجازی دردفتر رھبر جريان را خبر داد. به اين ترتيب يکی از فجيع ترين جنايات عاليجناب سياه پوش به دست رضا صابری انجام گرفت.صابری دربازگشت به ايران دو ميليون تومان پاداش و يک اتومبيل پيکان دريافت کرد و رتبۀ اداريش نيز دو درجه باال رفت. اينک اما صابری جنون زده و در حال وحشت بر اين باور است که سرنوشتش بھتر از سرنوشت قربانی بيگناھش فريدون فرخزاد نخواھد بود. در پروندۀ قتل فرخزاد حضور فردی به نام «قدسی» که خود را تاجر پولداری معرفی می کرد که جھت خريد ھتل به آلمان آمده و در فردای قتل فرخزاد ناپديد می شود ھمچنان يک معما است. قدسی نمی تواند ھمان صابری باشد چون از نظر قيافه ظاھراين دو کامال با ھم تفاوت دارند. حرفھائی پراکنده در بارۀ قتل فرخزاد * روزگارنو ماھنامه ای است خواندنی در تبعيد که به گونه ای مرتب در انگلستان منتشر می شود. اين مجله در افشاء جمھوری اسالمی و نشر آثار ادبی سھم ارزنده ای در راه روشنگری در ميان ايرانيان دارد. بر گرفته از کتاب: ھنوز در برلن قاضی ھست ترور و دادگاه ميکونوس پروژه ای از اسناد و پژوھش ھای ايران- برلين کتابی از : مھران پاينده عباس خداقلی حميد نوذری نشر نيما.آلمان. سال ٢٠٠٠... کميتۀ ھمبستگی با مبارزات مردم ايران در اعالميه ای به تاريخ ٩٢.٩.١٩ نوشت: (موج ترورھای سازمان يافته دولتی رژيم اسالمی ابعاد گسترده تری بخود می گيرد وپی در پی اخبارھولناکتری از ترور و فعاليت مداوم ماشين ترور جمھوری اسالمی انعکاس می يابد. ھنوز چند ھفته ای از قتل جنايتکارانه فريدون فرخزاد نگذشته بود که..."شورای پناھندگان ايرانی خنياگر در خون خنياگر در خون... 91

47 و ٨ فرانکفورت " نوشت: "اين ترورھای خونين درخارج گوشه ھايی از حاکميت ترور و وحشت چھارده سالۀ رژيم اسالمی ايران را نشان می دھد و بر توھمات و شايعات مبنی بر متعادل شدن رژيم خط باطل می کشند...پناھندگان ايرانی امنيت جانی ندارند.) ٧١ صفحه...گنجی در مورد ترورھای ديگری که از آن ھا مطلع بود ھم شھادت داد.او گفت (در ١٩٨٨ حداقل ١٨ نفر از افراد سازمان ما «درفش کاويان» در ايران بازداشت شدند.سپس فردی به نام کبيری (از مسئولين زندان اوين) اظھار تمايل کرد که در مقابل دريافت پول ترتيب آزادی آنان را بدھد.بدين ترتيب ما پذيرفتيم در ترکيه که امکانات امنيتی داشتيم با او مالقات کنيم. از طرف ما در ماه مه ١٩٨٩ سرھنگ عطا بای احمدی به ترکيه رفت...از طرف کبيری تقاضای مالقات در دبی شد...ھمچون بار گذشته او (بای احمدی) اصرار داشت من ھم حضور داشته باشم... بای احمدی تنھا به دبی رفت.او ساعت ٤ و ٥٠ وارد دبی شد و ساعت ٥ به ھتل رسيد. ساعت ٥٠ جسدش را مأموران نظافت پيدا کردند... کبيری در ميان افراد ايرانی بود که ساعت ١١ ھمان روز دوبی را به قصد ايران ترک کردند.عکس او را مأموران دوبی به سرگرد قلی زاده نشان دادند. او کبيری را شناسايی کرد. پس از بازگشت کبيری ١٦ نفر آزاد شده مجددا بازداشت و عده ای از آنان اعدام شدند. سرگرد قلی زاده را دو سال پس از اين مالقات در ترکيه ربودند شکنجه کردند و کشتند. دو نفر به اتھام اين قتل در ترکيه در زندان ھستند. سيروس الھی نيز يکسال بعد از ترور قلی زاده در پاريس ترور شد. برنامه ريزان ترور مشھدی و يزدان ستا در زندان پاريس بسر می بردند... بای احمدی را نمی خواستند بکشند بلکه می خواستند من را بکشند اما من نرفتم و او کشته شد. در مورد سيروس الھی ھم ھمينطور. فرخزاد ميخواست مرا به آلمان بياورد. من او را از سازمان کنار گذاشتم که او را کشتند. در مورد ترور فريدون فرخزاد گنجی گفت من از فرخزاد خواستم برای ما ھفتۀی يک ساعت در پاريس برنامه راديويی تھيه کند او نيز پذيرفت. پس از آن اطالع يافتم که با مرتضی رحيمی موحد مرتضی غالمی فريدزاده و دکتر جواد قدرت واعضای ديگر سفارت جمھوری اسالمی در بن مالقات ھايی دارد. فرخزاد در ژانويه ١٩٩٢ در دفتر من در پاريس گفت که از او خواسته اند بگويد چه کسانی در سازمان ھستند و چه کسانی به گنجی نزديک اند.از او خواستم رابطۀ خود را با آن ھا قطع نمايد اما او به اين تماسھا ادامه خنياگر در خون داد.به اين علت در ١١ فوريه ١٩٩٢ او را از سازمان کنار گذاشتم و ھمکاری خود را با او خاتمه دادم و خواستم ديگر به پاريس نيايد.بعدھا يک ويدئو کاست از او ديدم که ريش گذاشته و کراوات نداشت واز رژيم طرفداری می کرد.اين ويدئو کاست را تھيه کرده بودند تا بعدأ ادعا کنند او طرفدار رژيم بوده و از طرف مخالفان کشته شده است. ريگه Riege مأمورپليس جنايی ھامبورگ که برای شھادت در مورد ترور محمدی - خلبان رفسنجانی - شھادت می داد در بارۀ فرخزاد گفت: «خانواده محمدی معتقدند فرخزاد که رابطه نزديک با برادر محمدی داشته آدرس مخفی محمدی را به مقامات کنسولگری ايران در ھامبورگ داده است اما فرخزاد در بازجويی خود به ما گفت به کنسولگری ايران رفت و آمد دارد ولی آدرس محمدی را به مقامات کنسولگری نداده است...» صص ١٤٦ و ١٤٧...دولت فرانسه محسن شريف اصفھانی و احمد طاھری متھمان به قتل (کاظم) رجوی را به جای تحويل به سويس به ايران فرستاد.انيس نقاش به جای گذارندن دوران محکوميت در زندان فرانسه از سوی ميتران عفو و به ايران فرستاده شد.وحيد گرجی به دنبال مذاکرات محرمانۀ دولت فرانسه و ايران علی رغم فضاحتی که برای دولت فرانسه به بارآورد به ايران فرستاده شد. تروريست ھای ايرانی در لندن قبل از پايان دوران محکوميتشان آزاد شدند به ايران رفتند و در آن جا به مقامات باال رسيدند. قاتالن قاسملو را پليس اتريش با اسکورت به فرودگاه برد تا به تھران پرواز کنند. دادگاه (دکتر شاھپور) بختيار از بردن نام رژيم جمھوری اسالمی ايران به عنوان دستور دھندۀ ترورخودداری کرد. درآلمان پرونده ھای قتل محمدی و فرخزاد ھيچگاه به دادگاه فرستاده نشدند اما درعوض مقامات آلمانی از ايران قول گرفتند درخاک آلمان و تنھا درخاک آلمان دست به ترور نزند. حمادی ھواپيما ربای لبنانی که رابطۀ نزديکی با دولت ايران داشت پس از به گروگان گرفتن چند آلمانی در لبنان آزاد شد. رئيس قوۀ قضايی ايران اين فھم دولت ايران از سيستم قضايی مستقل را به وضوح تشريح کرده است: «آيت يزدی در نماز جمعه...گفت: ما نيز دربارۀ رجال دنيا از اروپا و آمريکا پرونده ھای خطرناکی را می توانيم طرح و آنان را محکوم کنيم...وی حکم دادستانی آلمان را يک روال غيرقانونی و نادرست خواند و گفت: اولين اثر اين حکم مقابله به مثل است و اگر اين مشکل حل نشود ما ھم ناچار از مقابله به مثل خواھيم بود...من فکر می کنم دولتمردان آلمان ھمانند خنياگر در خون... 94

48 فرانسه قضيه را حل کنند و تسليم استکبار نشوند. زيرا به اعتقاد ما درايت دولتمردان آلمان کمتر از درايت دولتمردان فرانسه نيست.» اما آنگاه که درآلمان مسئولين دادستانی و دادگاه به وظايف خود عمل کردند دست دولت برای معامله بسته شد.در اين ميان نه تنھا دولت ايران بلکه بخشھايی از اپوزيسيون نيز که با ناباوری خبرھا را شنيدند مقياس ھايشان به ھم ريخت.دولت ايران دادگاه را نتيجۀ توطئه صھيونيسم جھانی و کار موساد - سيا ناميد.مقامات ايران حتی نتوانستند اظھار تأسف مقامات دولت آلمان از جمله در نامۀ (ھلموت) کھل به رفسنجانی از استقالل قوۀ قضايی اين کشور را باور کنند.اين تنھا به دليل ديرباوری مقامات ايرانی نبود بلکه حاصل تجربه ھايی بود که در گذشته با اروپاييان داشتند. ص. ١٩٣ مانی اعتماد به روبا! خنياگر در خون گزارشھای مربوط به قتل فريدون فرخزاد نشان می دھد که مکاران امنيتی در جمھوری اسالمی توانسته اند اعتماد او را به گونه ای جلب کنند که او قاتلھای خود را به قتلگاه خود دعوت کرده و حتا در ماه گرم آگوست برايشان ھندوانه ھم بخرد! نگاھی گذرا به تمامی ترورھای موفق جمھوری انيرانی اسالمی در برونمرز به روشنی نشان می دھد که اغلب ترورشده ھا در پی اعتماد به روباھان امنيتی تھران با پای خود به دام رفته اند. فريدون فرخزاد - ھنرمندی که فاقد حزب يا تشکيالتی با بخشھای امنيتی و اطالعاتی و حفاظتی بود- جای خود را دارد حتا رھبران و کادرھای با تجربۀ احزاب سياسی نيز که البد از پوشش امنيتی و اطالعاتی بھره مندند بارھا فريب مأموران امنيتی جمھوری اسالمی را خورده اند و با پای خود به قتلگاه رفته و ترورشده اند. خنياگر در خون... 96

49 عبدالرحمان قاسملو رھبرحزب دموکرات کردستان ايران حزبی که بيش ازنيم قرن سابقۀ مبارزۀ علنی ومخفی درايران دارد فريب دستگاھھای اطالعاتی ظاھرا تازه کار جمھوری اسالمی را می خورد به دام می رود و ترور می شود! سازمانھای اطالعاتی جمھوری اسالمی با آن که در دھۀ نخست حکومت ھمه نوبنياد بودند اما تجربه وھمکاری سازمانھای جاسوسی بين المللی احزاب وسازمانھای ھمپيمان با حکومت بخشھائی ازساواک شاه و سيستم خبرچينی چند ميليونی ايرانيانی که در مواقع ترس نفرت و رقابت تن به ھر پستی ناجوانمردی و خفتی می دھند را پشتوانۀ خود داشتند. نزديک به ھمۀ ترورھای موفق جمھوری اسالمی براساس يک شيوۀ کامال قديمی و شناخته شده صورت گرفته است: دام را بگستر برای طعمه دانه بريز تا جلب شود آنگاه به دامش بينداز! شيوه ای که شکارچيان ساده از روزگاران کھن پيش برده و ھنوز ھم بکار می بندند. بارھا درکنار ماھيگيران نشسته ام. ديده ام که آنھا چند کرم يا غذای مطلوب ماھيان را به نک قالب ماھيگيری خود می بندند و قالب را در محل آمد و شد ماھيان به آب می اندازند. ماھيان به طمع خوردن کرمھا به قالب نزديک می شوند دھان می گشايند چنگک قالب را به دھان می گيرند سنجاق قالب در دھان و سرشان فرومی رود و تمام! شيوۀ دستگاھھای ترور جمھوری اسالمی دقيقا ھمين گونه است. جمھوری اسالمی نخست مخالفان خود را به خوبی شناسائی می کند. نيازھای جدی آنان را بررسی و بازشناسی و تحليل می کند. آنگاه از آن نيازھا به عنوان چشم اسفنديار طعمۀ خود بھره می گيرد. نقطه ضعف فريدون فرخزاد عشق بزرگش به ميھن و مادرش بود. وقتی می فھمد مادرش بيمار است برای آوردن او به آلمان و مداوای او به ھمه چيز چنگ می اندازد حتا به قالب شکارچيان خود! اگر فرد مبارزی که بيش و کم با جمھوری اسالمی درگير شده دوستانی بسيار نزديک و محرم راز دارد جمھوری اسالمی می کوشد از ميان آن «دوستان» يکی را به عنوان کليد رمز ورود به زندگی قربانی انتخاب کرده مورد سوءاستفاده قرار دھد. اگر مبارزی با ھمسرش اختالفی دارد جمھوری اسالمی به محض اطالع از چنين اختالفی به مثابه منفذی در زندگی قربانی برای نفوذ درآن بھره می گيرد. اگر مبارزی با برادر يا خواھر خود بر سرميراث يا ھرچيز ديگر اختالفی دارد بايد ھشيار باشد که مآموران اطالعاتی از آنھا برای کسب خصوصی ترين خبرھای زندگی و برنامه ھای روزمرۀ قربانی استفاده نکنند. اگرمبارزی به مکانھای ثابتی خنياگر در خون رفت و آمد دارد بايد بداند که دستگاه امنيتی رژيم از آن مکانھا می تواند به عنوان شکارگاه استفاده کند. جمھوری اسالمی شناسائی قربانی را از راه ھای متعددی پيش ميبرد. مثال برای شناسائی ھمه جانبۀ يک قربانی در برونمرز از اطرافيان دوستان ھمسازمانی ھای سابق و آشنايان او که به ايران رفت و آمد دارند با شيوه ھای مستقيم و غيرمستقيم در بارۀ ريزترين افکار و اعمال قربانی کسب اطالع می کند. ممکن است اين کسب اطالعات چنان ظاھر پراکنده و نامستقيمی داشته باشد که پرسش شونده خود متوجه نشود که به صورت منبع اطالعاتی مورد سوء استفاده قرار گرفته است. سوای خبرچين ھای ريزودرشت درھمه جای دنيا جمھوری اسالمی با سازمانھای امنيتی و جاسوسی بين المللی به خريد و فروش اطالعات مشغول است. مثال در ازاء آزاد کردن دو گروگان غربی که در دست حزب لبنان اسيرند (سازمانی که جمھوری اسالمی آن را راه انداخته و با بودجه ھای کالن ھدايت و کنترل می کند) اطالعات گسترده ای در بارۀ فعاالن سياسی مخالفش در آن کشور غربی اخذ می کند. در بسياری از ترورھای برونمرزی يا شکنجۀ زندانيان عقيدتی در ايران عربھای لبنانی و فلسطينی و... نقش اول داشته ودارند. بارھا در خبرھا شنيده ايم که حکومتھا و سازمانھای تروريستی حتا شھروندان غربی را با فريب پول يا تزريق ايدئولوژی اسالمی درمغز آنھا به خدمت اقدامات تروريستی يا جاسوسی خود درآورده اند. جمھوری اسالمی کانونھای علنی و رسمی کسب اطالعات در بارۀ قربانيان را ھم دارد. مثال در خارج از کشور اگر مبارزی به ناچار و برای سپردن وکالتی به بستگانش در ايران (مثال برای امور ارثی حقوقی مالی يا خانوادگی) به سفارتخانۀ جمھوری اسالمی رجوع کند مھمترين و رسمی ترين اطالعات (مانند آدرسش که در پاسپورتش ثبت شده) در اختيار رژيم قرارمی گيرد. ھمۀ اطالعات ظاھرا پراکندۀ باال درجائی که دارند روی سوژه (قربانی) کار می کنند متمرکز دسته بندی تجزيه و تحليل و ثبت می شوند. آنگاه وقتی که مأموران بخواھند وارد عمل شوند از تمامی اين اطالعات به عنوان راھھای نفوذ به زندگی قربانی و کشيدن او به دامگاه و به عنوان نقطه ضعفھای او بھره برداری می کنند. «نقطه ضعف» قاسملو آزادی و دموکراسی برای ايران و کردستان آن بود. برای تحقق اين آرزوی انسانی و ديرين با پای خود به جائی می رود که قاتالنش از پيش تدارک ديده اند. يکی بدنبال پول و مقام است يکی درپی راھکارھای پيشبرد مبارزه يکی دلتنگ ميھن است يکی خنياگر در خون... 98

50 دلبستۀ يار و ديار. ھمۀ اين خواسته ھای انسانی از سوی حکومت بدشگون و آدمکش جمھوری اسالمی به نقاط ضربه پذير حريف تعبير می شوند. آنگاه دانه ھائی ازين دست را بر سر راه آنان می پاشد تا به دام کشيده شوند. فرخزاد اين آوازخوان ساده دل و مبارز آنچنان به شکارچيانش اعتماد کرد که آنھا را به خانۀ خود برد. و بسيارانی ديگر از اھل سياست رزم و فرھنگ نيز چنين فريب ھائی خوردند. احمد ميرعالئی از پاريس باپای خود به دامچالۀ تھران بازگشت و کشته شد. بای احمدی با ارادۀ خود به دبی رفت و ده دقيقه پس از ورودش به ھتل کشته شد! درب خانۀ شاھپور بختيار با دستھای نزديکترين دوست و مشاورش به روی قاتالن گشوده شد! قانون شکار ساده است. يک دام. يک طعمه وسوژۀ مورد عالقۀ قربانی.ھمين! اما شکلھای پيچيدۀ به دام انداختن آنچنان با حقه بازی ايرانی فريب آخوندی و توصيه ھای قرآنی درآميخته است که شناخت دام ھميشه و به آسانی - حتا از سوی کارکشتگان سياسی - قابل شناسائی نيست. نگاھی به تاريخ اسالم روشن می کند که محمد خلفای اسالمی امامان و سران حکومتھای رنگارنگ اسالمی در دنيا از ھمين قانون ساده با پيچيده ترين شيوه ھا برای نابودی مخالفانشان استفاده نموده و در ١٤٠٠ سال گذشته ھزاران ھزار از دگرانديشان را به دام انداخته و نابود کرده اند. تجربه می گويد: ھشيار باشيم! بسيار بيشتر از آنچه که دامگستران می پندارند! ھمين! نکته ای را که نبايد فراموش کرد اين است که تمامی جناياتی که حکومت ھای اسالمی و استبدادی در ١٤٠٠ سال گذشته و در بسياری از کشورھا مرتکب شدند و نيز تمامی جناياتی را که جمھوری اسالمی ايران عليه مبارزان بکار بست ھرگز نتوانست کورۀ مبارزات مردم عليه اين رژيمھا را خاموش کند. زندگی يک بند در حال زايش و پرورش آزديخواھان پرشمار و توانمند است. آزاديخواھان در بسياری از کشورھای دنيا توفيق برکناری رژيمھای جنون زده وجاھل را داشته اند. آزاديخواھان و مردم ايران ھم که وارد فاز نخست رنسانس فرھنگی و اجتماعی بی سابقه ای شده اند اين حکومت و ھمپالگی ھايش را برای ھميشه از خاک ايران جارو خواھند کرد. ٥.٦.٢٠٠٥ خنياگر در خون رحمان بهدواچوونهوهی کورتهمێژوويهک و ئاگادارکردنهوهي که (فارسی) بازنگری يک تاريخچه و يک ھشدار! درھرکشوری دستگاه ھای امنيتی ای وجود دارد که معموال تحت پوشش يک وزارتخانه عمل می کنند و اين وزارت شاخه ھای شامل کسب اطالعات پردازش اطالعات- تحليل روابط امنيتی کشورھای دوست ومتخاصم تحليل ايدئولوگھای غير از حاکمين ) دگرانديشان) تحليل و ارتباط با دستگاھای جاسوسی دنيا شناسائی مخالفين حاکميت و تشخيص نمودار حرکتھای تشکيالتی مخالفين و غيره... که از حوصلۀ اين نوشته به دور است. اما در مورد وزارت اطالعات خودمان (ايران) بايد به عرض برسانم مقداری متفاوت با ديگر کشورھای جھان می باشد. اگر مروری به سالھای اوايل انقالب بکنيم تا سال ١٣٦٣ شمسی ( ١٩٨٤ ميالدی) دستگاھای اطالعاتی زيادی وجود داشت و درھمۀ زمينه ھا کار ميکردند - اطالعات سپاه پاسداران- اطالعات ارتش- اطالعات دادستان تھران و غيره... و به قول سعيد حجاريان ١٨ دستگاه اطالعاتی تا قبل از شکل گيری وزارت اطالعات (١٣٦٣) فعاليت ميکردند که خوانندگان اين نوشته احتماال از بگير و ببندھای آن زمان و اعدامھای دسته جمعی و سربه نيست کردن مخالفين آن زمان کم و بيش اطالع دارند وچگونه ھيچکس ھم جوابگو نبود و برای مدتی طوالنی درايران قحط الرجال ايجاد شد (رجال سياسی). ترس و رعب تقريبا در ھمه جا وجود داشت و با مبارزۀ خستگی ناپذير مردم ايران و با فشار جھانيان و ترس و وحشت بعضی از شخصيت ھای حاکمان جمھوری از خودسری ھای زياد و داشتن اين امکان که بعضی از حاکمان جمھوری را نيز بگيرند (برای نمونه سي د احمد خمينی) تصميم به تاسيس وزارت اطالعات گرفتند (ومقاومت ھای زيادی ازسوی گروھای اطالعاتی نام برده شده انجام شد) و افراد تاپ تمام گروه ھای اطالعاتی وحتی تعدادی از افراد ساواک را نيز دراين وزارت خانه به کار گماردند و نظم وسازمانی به آن دادند. اما تا حادثۀ خنياگر در خون

51 سال ٧٧ قتل ھای زنجيره ای و کشتن داريوش فروھر و پروانه فروھر ھيچوقت به شکل يک وزارت خانه عمل نکرد وھمواره به شکل دستگاھی برای شناسائی و ازبين بردن فزيکی مخالفين عمل کرد و حتی گاه بعضی ازمقامات جمھوری نيز از کارکرد جاسوسان خبری نداشتند و خود آنھا نيز کرم شکار ماھی می شدند و افراد زيادی را نيز از بين بردند حتی به خواننده لوس آنجلس (نمونه فريدون فرخزاد) ھم رحم نکردند چه رسد به سياسيون فعال تشکيالتی! و ھيچوقت نمايندگان پارلمان نتوانستند از وزير يا معاونھای آن سؤالی تند بکنند چه برسد به استيضاح. روزنامه ھا ھم ديگر ھمه می دانند چه وضعی داشت وھرگونه درز اطالعاتی در اين زمينه ھا شخص خاطی دستگير و نيست و نابود می شد و ھرگز ھم دستگاه قضايی نيز از آن خبردار نمی شد و اگرھم می شد توان برخوردی نداشتند که در اين مورد کتابھا می شود نوشت. و اما از سال ٧٧ به بعد از دستگيری سعيد امامی و دار و دسته ھای آن و امکان رسوخ جناح اصالح طلب مقداری شکل وزارت خانه برخود گرفت وحتی در مورد بعضی از پرونده ھای جاری در ايران موضع نسبتا بھتری را به خود گرفت مانند جھت گيری وزارت اطالعات در پروندۀ ملی مذھبيھا که اينھا جاسوس نبوده اند. و اما ھم اکنون طرحی در مجلس ھفتم وجود دارد که اکثريت مجلس(اقتدارگران) می خواھند وزارت اطالعات را به روند گذشته بازگردانند ولی با بينش جديد و حرکتی پيچيده تر از گذشته و دستگاه قضايی و رھبری (نقش) بيشتری درآن داشته باشند. اما ھدف از اين نوشته ھشداری به مبارزين تشکيالتی خارج از کشور می باشد. به اين خبر توجه فرماييد: «آقای يونسی وزير اطالعات درھمايش وزارت اطالعات - امنيت پايدار گفت که (در روزنامه شرق شماره ٣٠٨ پانزده مھرماه ١٣٨٣) در مورد برنامه ھای وزارت ايرانيان خارج از کشورگفت: ديوارمصنوعی موجود بين ايرانيان مقيم خارج از کشور و داخل کشور بايد از بين برود. يونسی يادآور شد که اين ديوار مرھون بی اعتمادی و ترس است که دشمنان ايجاد کرده اند. وی تأکيد کرد که گروه ھای برانداز درخارج از کشور موجب بی اعتمادی شده اند و در بخش ديگری از سخنان خود اضافه کرد که ايرانيان بايد با دوستان و اقوام خود تماس بگيرند و ارتباط خود را قطع نکنند» و بازھم طبق معمول مسئولين حکومت اسالمی که انگار تمام دنيا با ايران دشمنی دارد و جز دشمنی با ايران ديگر کاری ندارد گفت که : «کشورھای بيگانه به خاطر داشتن سرمايه و تخصص ايرانی ھا نمی گذارند اين ديوار از بين برود» و ديگر اين عالی جناب نمی فرمايد اگر ايرانی ھای مھاجر نبودند حتی قبر آنھا ھم معلوم نبود! برگرديم به اصل موضوع. تا به حال ١٣٥٧ تا ١٣٨٣ چندين بار در تاريخ ايران تکرارشده است که مبارزين و روشنفکران در دامھای خنياگر در خون پھن شده توسط سران حکومت گير افتاده اند و آنھا را نابود کرده اند(نمونۀ خيلی بارز آن ترور دکتر شرفکندی و ياران او(دام مذاکره) و اما ترفند جديد تغيير سيستم وزارت اطالعات و گرد آوری ياران قديمی و اعزام آنھا به مناطق ايران و کشورھای ديگر و در جلد ميش کار گرگ را انجام دھند و بعد از شناسائی و شيوه ادارۀ تشکيالتی آنھا نفرات برتر آن را با شيوۀ جديد(سقوط ھواپيما تصادف انفجار تھمت قاچاقچی بودن طرد شده تشکيالتی و ) از بين ببرند و در پی شکايت مدعيان اين افراد وزارت اطالعات تحقيق و تفحص نيز بکند وآن را محکوم کند و افکار عمومی جھان را قانع کند و حتی ممکن است يک عضو عمومی ھم درمجلس ھفتم بدھند و دست وزارت اطالعات را بيشتر باز کنند و در اين راستا نيز اختالفاتی ھم بين افراد تشکيالتی در اروپا و آمريکا نيز رسوخ کند و اگر به اين شکل نباشد يقين دارم که روش سرکوب را تغيير خواھند داد ومدتھا قابل شناسائی نيز نخواھد بود و قطعا اگر با درايت و تيزبينی به اين حرکات نگاه نکنيم در تور آنھا خواھيم افتاد و آن وقت دست و پا زدن ھم فايده ای نخواھد داشت. نمونه اين نوع سياست در مورد سالحھای اتمی يا انرژی اتمی وجود دارد در ميان حاکمين توافق شده که يکی تند و قلدرمآبانه صحبت کند مانند الريجانی شريعتمداری شمعخانی ذوالقدر نقدی و...و امثال آنھا اعالم دارد ما به سالح اتمی نياز داريم و ھيچکس حق گرفتن آن را ندارد ولی خاتمی موسويان وزير خارجۀ ايران آقای خرازی می گويند انرژی ھسته ای آره و سالح ھسته ای خير! و گروه مذاکره کننده در مذاکرات خطر خروج از قرارداد NPT را به اروپائيان گوشزد می کنند و وانمود می کنند اگر با ما کنار نياييد در داخل تحت فشار قرار خواھيم گرفت و عواقب آن غير پيش بينی می باشد و حتی خوشحال از اين گونه طرحھا و برنامه ھا حسن روحانی اعالم می دارد که ھر چه زمان طول بکشد به نفع ما خواھد بود و ما خود را در اين مذاکره موفق ميدانيم و تاکنون اروپائيان نتوانسته اند از ما تعھد دراز مدت کسب کنند. خنياگر در خون برگرفته از سايت. دنگی کورد (صدای کرد)

52 : فصل سوم سخن ھا وسرودھای فريدون فرخزاد خنياگر در خون فريدون فرخزاد فريدون فرخزاد: برای ملتم می ايستم! (سخنرانی در لندن) فريدون فرخزاد: بعد از اين آواز خوان ای شرقی غمگين شب بود زمستون بود شھر من ھوسم عشق حرف من برخی از سروده ھای فارسی فريدون فرخزاد مقدمۀ کتاب شعر فريدون به قلم خودش افسانۀ زندگی درنھايت جمله آغاز است عشق درد من زنان سرزمين من اندوه پائيز تصوير تو ھستی برای سنگ مزارم تالش بعد از اين حسين منصوری: ترجمۀ فارسی برخی از سروده ھای آلمانی فرخزاد: انتظار باد ظلمت بھار صفا فصلی ديگر دنيا چشم انداز ايرانی من سرزمين من فرش ايرانی حرف آخر مانی و داريوش مرزبان: برگردان سروده ھائی از فريدون فرخزاد نسيم روزھای مشرق زمينی پائيز در ايران مرده ريگ بمب اتم تابلوی آبرنگ جداسازی نژادھا اينسو و آنسو غروب خنياگر در خون

53 فريدون فرخزاد برای ملتم می ايستم متن سخنان جنجال برانگيز فريدون فرخزاد درکنسرت آلبرت ھال لندن فريدون فرخزاد خنياگر در خون فرخزاد: برای ملتم می ايستم. سينه ام را سپر می کنم! در مقابل مذھب مليت رو قرار ميديم. در مقابل اکبر زنده باد ايران رو ميذاريم. در مقابل عاشورا و تاسوعا عيد نوروز رو ميذاريم. از يه پاسپورت چسکی اينھا نترسيد که بھتون ميدن يا نميدن! خمينی نتونست از پس زبون من بر بياد! يک روزی ملت ما آزاد ميشه و اين روز زياد دور نيست. فرھنگ ھميشه غالب ميشه بر زور و ستم و قلدری. آمريکائی ھا چراغ سبز دادند که روح خمين ی ب ر ج ان و م ال و ناموس من و شما غالب بشه. انگليسھا ھم به اونھا کمک کردند. اوال که شبتون بخير اگر ن وروز ب ود ب ه ش ما م ی گف تم ک ه عي د ش ما مبارک. ولی ھنوز مونده ديگه چند روزی. ولی فرقی نمی کنه. بھر جھت در يک ی از اي ن س الھا س ال مب ارک خواھ د ش د واوض اع ج ورديگری خواھ د شد.طبيعيه. طبيعي ه دني ا ن ه اون ج وری ک ه ب وده مون ده ن ه اي ن ج وری ک ه ھست می مونه نه اون جوری که بع د خواھ د ش د خواھ د مون د.ھم ه چي ز در حال تغيير و تحوله. من ھم در حال تغيير وتحول ھستم. چھار سال قبل ب رای اول ين و آخ رين ب ار ب ه لن دن اوم دم روی ص حنه. البت ه اي ن ھم ه جمعي ت نبود.اون موقع سالن ما کوچکتر بود و حرفھائی که من ميزدم به دل ھمه نمی نشست من برنامۀ سياس ی اج را م ی ک ردم ب ه اتف اق س عيد. اگ ر ي ادتون باش ه. خب مردم زياد عالقمند به اين مسائل نبودند. خيلی زي اد م ی گفتن د ک ه: یا«باب ا اص ال بت و چ ه ب ه م ا چ ه خ وب چک ارداری ب ه اي ن کارھ ا!» از ل س آنجلس ديشب يه فيلم ديدم ) زا ( يک آق ای کم دين ک ه خيل ی دوس ت دارن م ردم را به خندونن. ولی م ن گري ه ام گرف ت از اي ن ھم ه ابل ه ب ودن آدمھ ا ک ه اس م خودشون را ھم ھنرمند ميگذارند که می گفتش که بعله يک نف ر ن وار م ن رو پخش می کرد که: سرباز سرباز فالن. بعد ھم از دھن خمينی اين حرف مي اد بيرون بتو چه تو برو شب بود بيابان بودت روبخون! نه راست م يگن. اون ا که اونجا ھستن واقعا اين طور فکر می کنند. بمن چه بشما چه فق ط ب ه اون ا مربوطه که در زندگی خودش ون غوط ه ور باش ند و درھ زاران کيل ومتر دور از اي ران در ع الم خي ال دارن د اي ران رو دوب اره م ی گيرن د! البت ه م ی گيرند! ھمون جور که عمه شون ايران رو ازدست داد خودشون اي ران را دو باره می گيرند! ولی مسائلی که م ن اون زم ان مط رح م ی ک ردم م سائلی ب ود خنياگر در خون

54 که از دلم بيرون می اومد. م سائلی ب ود ک ه ص ادقانه ب ا م ردم اي ران در مي ان م ی گذاش تم و م سائلی ک ه ام شب مط رح م ی ک نم ھم ون م سائل ھ ستند...م ا درسته که نوروز رو جشن می گيريم پای کوبی ھم می کنيم رق ص ھ م م ی کنيم آواز ھ م م ی خونيم ھم ه ک ار ميکن يم ھرچ ی م يگن درس ت م يگن. ول ی اون آدمی که اھل منطق و فکر و سياست است واجتماع رو می شناس ه م ی دونه که ھميشه در ھر کشوری در مقابل مذھب - نمی گم مذھب بد ي ا م ذھب خوب مذھب ھم به خودی خود بد نيست ما ھستيم که ھمه چيز رو بد می کنيم - در مقابل مذھب مليت رو ق رار مي ديم. در مقاب ل اکب ر زن ده ب اد اي ران رو ميذاريم در مقابل عاشورا وتاسوعا عيد نوروز رو ميذاريم چھارش نبه سوری (را می گذاريم). اين ديگه طبيعت ب شره ک ه اي ن ج وری مقاوم ت مل ی بکن ه ون ه ب ه پ ايکوبی ربط ی داره ن ه بف ساد اخ الق ربط ی داره. گ ر حک م شود که مست گيرند در شھرھرآنچه ھست گيرند... مردی است(رضا فاضلی) که سعی می کنه م ردم اي ران ب ا افک ار و آث ار اس تاد دھخ دا آش نا ب شند و درھم ين راه بچ ه اش رو از دس ت داد. عي د نوروز زمانی است که ما ھمديگر رو بايد خيلی بيشتر دوست داشته باشيم.من که دوست تون دارم. زنھا که عاشق من بودند ھميشه! مردھا ھم با م ن خ وب شدند! بعد از انقالب مردھا به من راضی شدند! بعد از اين که اي ن آق ايون رو ديدند گفتنن د: «باب ا خ دا پ در فرخ زاد رو بي امرزه!» ب ه رض ا فاض لی گف تم: «رضا جون درسته که من شو اجرا می کنم ولی خوب دھن من و زب ان م ن مسئلۀ ديگری است. می تونم از اون حرفھا بزنم که می خواھم» گفت: «آره عزيزم ھرچ ی م ی خ واھی بگ ی بگ و» چ ون ھرچ ی م ی خ وام بگ م م ن ب ه توضيح المسائلی اشاره کوچک می کنم. يک کتابی است که اينھائی که م يگم- اوال من ام شب ب ه ھ يچ وج ه ج وک نم يگم يعن ی چيزھ ائی را م يگم ک ه ج دی ج دی ت وی کت اب نوش تن - م ردم م ی خرن د و م ی خ ونن و م ی خندن د. ش ما نخونده ايد نخنديديد! من براتون ميگم چی توش نوشته : «...برتم ام م سلمانان - يعن ی ھم ه - واج ب اس ت ک ه (پزش ک ھ م ھستند ديگه!) بعد از خوردن غذا رو به قبل ه خوابي ده و اي ن انگ شت خ ود را در خرخره نموده (عين جمالت) آروغی جانانه زند تا غذاھضم گ ردد.» ح اال اين تيکه رو تف سير ک نم. م ن م ثال بي ام لن دن ت و اي ن ب دبختی پ اس پناھن دگی نمی دونم اينور و اونور بعد برم پمپ بنزين کار بگيرم بعد ي ک بي گ م گ بخورم وسط kansigton hig sreet بخوابم کف خيابون انگشتم رو بک نم تو گلوم آروغ بزنم جانانه که غ ذا ھ ضم ب شه! اون چي زی ک ه م ا ب دبختھا اي ن روزھ ا م ی خ وريم اص ال خ ود بخ ود ھ ضم ش ده ق بال! م ا داري م ھ ضم ش دۀ مارگرت تاچر رو می خوريم! ھم ت و اي ران ھ م ت و اي ن ج ا! بمان د.ام ا ھ ضم ب شود! ح اال ق سمت دوم ش: ح اال داس تانی اس ت! نوش ته ک ه: «برھرم سلمانی خنياگر در خون واج ب اس ت بع د ازق ضای حاج ت (اص ال بي گ م گ خ وردن ق ضای حاج ت ن داره ک ه!) اي ن انگ شت (در اينج ا فرخ زاد رو ب ه تماش اچيانی م ی کن د ک ه در ب الکن س الن نش سته ان د و انگ شتش را ب ه آنھ ا ن شان م ی دھ د) م سلمونا اون ب اال (ب ه ش ما) بگم اي ن (انگ شت) م ال گلوتون ه ھ ا!عوض ی نکني د! س تون دي ن خ راب مي شه روس رتون!اي ن انگ شت را در روز چن دين ب ار بخ ود نم وده ت ا تطھي ر کام ل شود».حاال گوش کنيد! اوال که چرا اين انگشت مال گلو (است) اي ن انگ شت مال اون جای آدم (است)! ما اين رو نفھميديم! خدا پدر و مادرش ونو بي امرزه. ت وی اي ن کتابھ ای اين ا غي ر از مع ده و پ ائين تن ه چي ز ديگ ه ئ ی نيست.دستورات دينی يه آسمانی يه ھمش! اي ن ج ا و اونجا ح اال بمان د.بع د ک سی ک ه از پ نج س الگی بچ ه م سلمان- نوش ته باي د اي ن ک ار رو بکن ه. بچ ه مسلمان!- نوشته: بچۀ پنج ساله از پنج سالگی انگشت - حاال اگه دست نداشت دائی جانش بايد انگشت گندۀ خودشو بکنه! بعد ت ازه ب زرگ مي شه بج رم ل واط مردکه رو اعدام می کنند معلومه يارو اون کاره ميشه وقتی روزی صد دفع ه انگشتش رو بکنه بخودش! اما مگه ميشه ي ه مل ت رو- ملت ی ک ه ح افظ و س عدی خون ده - ي ک انگ شت ب ه دھ نش ي ک انگ شت ب ه م اتحتش راه ب ره ت و خيابونھ ا! اي ن دينه اين دس تور دين ی اس ت! اين و آوردن ت و اي ران گذاش تن بج ای فرھن گ سعدی مولوی و ح افظ. (بع ضی از حاض رين ب ه عن وان اعت راض س وت م ی زنند) سوت نزنيد! گريه بايد بکنيم بر احوال خودمون! ش ما در لن دن در تئ اتر آلب رت ھ ال ني ازی ب ه انگ شتھای م ن ھ م نداري د! خودت ون ماش اء ب ه ھم ه انگ شت م ی رس ونيد از طري ق روزنام ه و اعالمي ه و ف الن! ول ی اون ائی ک ه توی ايران ھستند (به) اون چھل ميليون بايد گفت: اين مال باال (است) اون مال پايئن (است)! حاال با اين چه کار ميشه کرد! من نمی دونم! ول ی خ وب حتما برای اون چيزی پيدا ميکنند! اما بماند! راجع به اين کتاب من ام شب ب ا شما صحبت می کنم. درضمن اين کتاب ھست توی لندن. بخرين بخ ونين ت ا ببينين که برسر مل ت اي ران اي ن نيام ده ک ه ب اغ م ون رو گ رفتن. آخ ه بع ضی وقت ھا می شينن ھمچی ميگن که «آق ا تم ام اي ن ص ندوق قبال ۀ خون ه اس ت. گرفتن.چکار کنم!» خوب ک ردن گ رفتن! ک سی ک ه ي ک ص ندوق قبال ۀ خون ه داره! ام ا ھ يچ ک س نميگ ه س عدی رو گرفتن ح افظ رو گرفتن مول وی روگرفتن ف روغ فرخزاد پ روين اعت صامی اينھ ا رو ک سی نميگ ه! ميگ ه :«ماشين بنزم رو گرفتن. آقا دوس ت آخون د ن داری پ س بگي رم» بمان د اينھ ا. بعدا اشاره به اين کتاب جالب ميکنم. ميخوام يک آواز بخونم براتون. ماھا با ھر طرز تفکر سياسی ي ک چي ز م شترک داري م: وط ن م شترک آب وخ اک م شترک وفرھن گ م شترک. وطن ما ايرانه...من بچه ک ه ب ودم باب ام اف سربود. بع د مي وه م ی آورد خون ه - خنياگر در خون

55 ظھرھ ا م ردم مياوردن د ديگ ه ک ه زن و بچ ه ش ون بخ ورن - بع د م ا ف وری ميدوي دم مي وه ھ ارو م ی خ ورديم. بع د م ادرم مي زد رو دس ت م ا م ی گف ت: «نخور! بچه ) یا ( که نتونه شکمش رو نگھداره ب زرگ ب شه اون جاش م نگ ه نمی داره!»ھم ين ج وری ھ م ش د! ج دی م يگم! واقع ا ھم ين ج وری ش د! ول ی خوب فکر می کنم باباھای شما ھم ھمين چيزھارو به ش ما گفت ه بودن د! (خن دۀ م ردم). ھ م چ ين چي ز خن ده داری ني ست. ح اال اي ن بمان د. ت وی آلم ان ي ک بوريس بکر بود. تنيس بازی می کرد. تمام مردم آلمان ايستادند که: «ب وريس بکر قھرمان».رئيس جمھوررفت خم شد جلوی پسر ھف ده س اله و ف الن. ح اال ما که الحمد رئيس جمھ ور ندي ديم ک ه جل وی م ا خ م ب شه! اگ ه ھ م م ی ش د اتفاقا بد نبود! ولی خوب نه واقعا حي ف انگ شت اون ا ک ه الحم د يک ی ش ون آبدار بوده! رؤسای جمھورشون يکی ديوانه بوده يکی شون نم ی دون م خمي ر گير بوده يکی شون بنا بوده رئيس مجلس نانوا بوده ت و نج ف اون يک ی ھ ا بماند. با قصاب و عطار وبقال خوب بشيد. اين ھا ممکنه ف ردا رئ يس جمھ ور ايران بشن! اينقدر بد نباشيد باھا شون! بماند... در کت اب نوش تن ک ه دوازده ج ا در اس الم ب رای ع شق ب ازی حرامه (پرخاش و داد و فرياد گروھی ازتماشاچيان درسالن ( حاال م ی دون ی مال کيه ديگه! داد نزن! اول - زيردرخ ت مي وه- ق شنگ ت رين جاس ت ب رای ع شق ب ازی! - پرسيدم از ي ه ک سی گف تم آق ا چ را حرام ه! زي ر درخ ت مي وه چ را حرام ه! گفتش ممکنه سيب بيفته اونجای امام بشکنه مثال! نه ي ک ب ار درس ت درس ت شده باشه! سيب بيفته بشکنه! دوم- ۴٢ ج ا ب رای ع شق ب ازی ح الل اس ت در کت اب نوش ته. ي ک: پ شت کوھ ان ش تر (واقع ا ماھ ا ک ه روی زم ين ص اف راه مي ريم نم ی ت ونيم ک اری بکن يم! ب ريم پ شت کوھ ان شترع شق ب ازی کن يم!) نوش ته: نع وذ ب ا ننوشته که اين کارھارو نکنيد. نوشته نعوذبا اگر کسی خواست ب ا شترع شق بازی بکند(عشق بازی! لب ش تر رو بگي رم بگ م عزي زم! ع شق ب ازی!)ع شق بازی کن د چھ ارچيز باي د ح الل باش د:اول- ميخ ی ک ه ش تررا ب ا آن ب ه زم ين ميخک وب م ی کنن د. دوم- طن اب گ ردن ش تربه م يخ. س وم- (ح اال پ ايين تن ۀ شتراز ميخ شروع ميشه!) سوم- چی چی نبردب انی ک ه مي ذاری از ش ترميری ب اال. چھ ارم- چھارطبق ه از اي ن ام ر م ستثنی ھ ستند: چ شم س بزھا ديوان ه ھا شعرا وآدمھائی که باعث خن ده م ردم مي شن! الحم د م ن م ستثنا ھ ستم از عشق بازی با شتر! حاال که نميشه ب ا ش تر اگه ک سی اينج ا ھ ست خي الی داره بعدا ) خندۀ ممتد فرخزاد) آخه من نمی فھم (اگر) اين کتاب دينی خوبه چ را توش نمی نويسن با دخترھمسايه تون عروسی کنيد خيال خودتون رو راح ت کنيد. شتر! ميخ طويله! سوزن نخ! نردبانی بخرم ک ه بغ ل ش تر بخ وابم! ت ازه خنياگر در خون نوشته اگر نع وذ ب ا شخ صی خواس ت - يعن ی خودش ون چ ون م ی کنن د- آدم کارھائی رو که ميکنه می نويسه! چرا من نمی گم ع شق ب ازی ب ا خ ر چي ه ب رای اينک ه نم ی دون م چي ه. نعوذب ا اگ ر ش خص م سلمانی خواس ت ب ا االغ ع شق ب ازی بکن د الزم اس ت ک ه روز بع د االغ رو ب ه چھ ل کيل ومتری ب رده بفروشد. مثال من توی لندن با يه االغ عشق بازی کنم! االغ رو سوار اتوبوس دو طبقه کنم برم چھل کيلومتری. کجا! آب ک ر آبی است سه وجب در سه وجب در سه وجب.حاال اگ ر زي ر شير آب بشورم چه ايرادی داره آب کر سه وجبی تو انگليس! آب سه وجبی! چی چی س ه وجب ی ھ ست ک ه آب س ه وجب ی باش ه! ح اال. بع د نوش ته ک ه ب ر مسلمان واجب است يک مشت از آن آب ببويد اگرب وی ادرار ن داد ي ک قل پ از آن آب مي ل بفرماي د.ح اال مث ل اي ن ک ه م ا ي ک عمرش اش خ ورديم(خ ورده ايم)! مثال می دون يم م زۀ ادرار چي ه! اگ ر م زۀ ادرار ن داد م ن چ ه م ی دون م مزۀ ادرار چه جوريه! می خوام بگم شما که امام ھ ستيد بخوري د ب ه م ا بگي د مزۀ ادرار ميده يا نه! چرا من بايد شاش بخورم که مسلمان باشم! چرا اگر مزۀ ادرار نداد بعد اون آب آب ک ر (اس ت). م ن م ی ت ونم ب رم باھ اش نم از بخ ونم. بن ده ب و ک ردم م ثال ب وی عطرکري ستين دي ور داد خ وردم م زۀ ش اش داد خوب چکار بکنم شاش بخورم که مسلمان باشم! چرا آخه اين چه دين ی اس ت ک ه ھم ه اش ب ا پ ايئن تن ه و مع ده ک ار داره ھم ه اش ش اش نم ی دون م سوراخ فالن و سوراخ فالن! يک کلمه از مغز توش نيست! حاال گفتن زم ان پادشاه يادمه زلزله اومد. درطبس. تمام اھالی ٩٠ درص د م ردم مردن د. ح اال زمان اينا اگر زلزله ئی حادث شد يعنی يه چيز مھمی ھم نيست. مثال ممکن ه فق ط ي ک ميلي ون بميرن د.(براش ون) مھ م ني ست.اگ ر زلزل ه ئ ی ح ادث ش د شخ صی در طبق ۀ دوم خوابي ده ب ود م ثال ش خص ٧٠ س اله! عم ۀ آن شخص ٧٠ ساله چند ساله است ١١٠ ساله! حاال زمان ش اه زلزل ه م ی اوم د م ردم دنب ال کف ش و ک اله و شلوارش ون بودن د.ح اال زم ان اين ا اگ ر ب ر اث ر تکانھای ناشی از زلزله آن شخص به روی عمۀ خود افتاد طفلی ک ه از اي ن جريان حادث ميشود حالل زاده است! کی توی زلزله روی عمه اش م ی افت ه بچه دار ميشه! آخه اين چه دين ی (اس ت) ک ه آدم بغ ل عم ه اش م ی خواب ه مگ ه م ی ش ه حاال ک ی ت وی زلزل ه اون حال ت تحري ک جن سی رو داره ک ه صاف بيفته رو عمه اش بچه ھم درست بکنه! چی چيه اينا! گفتن که دادستان انقالب گفته:«اگ ه مردک ه (فرخ زاد) از اي ن حرفھ ا بزنه می کشيمش». گف تم: «دادس تان انق الب خ ودش دراث ر تکانھ ای ناش ی از زلزله بدنيا اومده!» اين حرفھا چيه مگه می شه خونه داره رو سرم خ راب مي شه م ن بيف تم روی عم ه ام بگ م «آخ ج ون! قربون ت ب رم عم ه!» ای وای! اسمش رو ھ م ب زاريم فري دون! داس تانيه آخ ه! چ ی چي ه! اي ن کت اب رو دادن خنياگر در خون

56 دست بچه ھای مدرسه ک ه اگ ر زلزل ه ئ ی ح ادث ش د ب دونن ک ه... بمان د! اي ن داستان زندگی ماست.تورو(به) ق رآن اي ن ق در داد ن زنين! (فري اد گروھ ی از تماشاچيان در سالن: فری بايد برقصه!) خيل ی خ وب م ی رق صم عزي زم! ھ ا! ببين! اون زمان گذشت که «فری باي د برق صه!» م ن ب رای مل تم م ی رق صم! آره عزيزم برای اينکه بجاش برای ملتم وامي ستم. س ينه ام را س پر م ی ک نم. شما تو لژتون بشينين قرب ان م شروبتون رو بخ ورين! زي اد ناراح ت نباش ين! م ن م ال چھ ارراه گم رکم عموج ان! ب ا ک ی طرف ی! اين و نگ ا ک ن! خمين ی نتونست از پس زبون من بر بياد تو می خواھی بر بيائی نوشته که: گوش کنيد: «خداون د تب ارک و تع الی ١٢ ن وع از حيوان ات رو ک ه اول ان سان بودن د ب ه خ اطر ف ساد اخ الق تب ديل ب ه حي وان ک رده.» اين و م يگم بخ ونين! ھست. نوشته که: خرگوش زنی بوده است که پنھان از انظار(يعن ی يواش کی) زنا می ک رده! يعن ی يواش کی خيان ت م ی ک رده ب ه ش وھرش! مزخ رف کام ل يعنی اين! (ميان اين )ھمه (آدم در) کن سرت م ن ٥٠٠٠ آدم اينج ا (ھ ستند) ي ک دون ه خرگ وش نباي د باش ه! ن ه واقع ا مگ ه مي شه! يعن ی ي ک دون ه زن خائن ھم نيست اينجا! ميشه! بابا گوش کنيد چی چی نوشته! نوشته که: «قضای حاجت در زمين غصبی جايز نيست.» يعنی اگه ش ما واقع ا وسط خي ابون رفت ين ق ضای حاج ت.... باي د اول قبال ۀ خون ۀ ي ارو رو ببيني د بع د بري د ت وش اون ک ار رو بکني د! «در کوچ ۀ ب ن ب ست ج ايز ني ست».س ر چھارراهkansigton جايز(است!) اين کتاب اخالقی است که بدس ت بچ ۀ ٧ سالۀ ايرونی دادند. بھش ميگن: «اينو بخون و طبق آن رفتار کن». اين کتاب رو ميدونيد بجای کتاب ک ی (ب ه دس ت بچ ه ھ ای م ردم) دادن د اي ن کت اب رو بجای کتاب کليات مولوی کليات حافظ کلي ات س عدی (ب ه دس ت آنھ ا) دادن د (داده اند). البته جواب (به) خمينی اينه که مولوی گفته: ھر چه می گويم به قدر فھم توست مردم اندر حسرت فھم درست! اين جواب اين آخوندھاست. اما از زبان حافظ.اي ن چيزھ ا ک ه م يگم می خندين! جوک که نيست! کتابه. کتاب دينی ملت ايران! جوک نيست. گريه داره! ولی خوب ما می خنديم! اما حافظ يک شعر داره ک ه ج واب اينھ ارو در چن دين ص د س ال قب ل داده. ح افظ م ی گوي د: (فري اد بع ضی از تماش اچيان در سالن: «فری بايد برقصه!» ( حتما عزيزم! با لباس م ی خ واھين ي ا ب ی لب اس م ی خ واھين! کدوم شو م ی خ واھين! ت ازه ک دوم ف ری (فري دون) رو م ی خواھين! خنياگر در خون حافظ گفته که: من می دونم شما حافظ رو نمي شناسيد و نم ی دوني د من چی ميگم! به ھمين دليل چند دقيقه خودتون رو نگھداريد! بقيه می شناس ند حافظ رو. حافظ گفته که... - مگه ميشه کسی از فرھنگ ايران صحبت بکنه بعد يکی بگ ه ف ری باي د برق صه! ح اال ف ری ش ب مي اد خون ه ت ون ميرق صه! شايد بر اثر تکانھای ناشی از زلزله به روی عمۀ پير توھم افتادم! امشب رو تو حادث شدی! اين جواب مردم ايران ھست به خمينی. حافظ ميگه: نفس باد صبا مشک فشان خواھد شد عالم پير دگر باره جوان خواھد شد ارغوان جام عقيقی به سمن خواھد داد چشم نرگس به شقايق نگران خواھد شد اين تطاول که کشيد از غم ھجران بلبل تا سرا پردۀ گل نعره زنان خواھد شد. اين جواب حافظه. جواب فرھنگ ايران و جواب مردم اي ران. مث ل شما که با برگزاری س نتھای مل ی م ون و ب دون ت شويش از اي ن روزنام ه ھ ا واعالميه ھا و غيره و ذالک مليت مون رو حفظ کنيم. برای ما چی مونده ما چه ج ور م ی ت ونيم اي ران رو حف ظ کن يم وقت ی دس تمون بھ ش نم ی رس ه وقت ی دس ت وزارت خارج ۀ انگل يس پ شت خمين ی (اس ت) م ن چط ور م ی ت ونم دس ت اون ھ ا رو از پ شت خمين ی ب ردارم فق ط ب ا زن ده نگھداشتن سنت ھای ملی... (فرياد تشويق و دست زدن اکثريت تماش اچيان در سالن). دست بزنيد! از يه پاسپورت چسکی اينھا نترسيد که بھتون مي دن يا نميدن! ھمين ھا اين بالرو به سر من و شما آوردند. ھمين ھا توی ھم ين سالن ھا. ولی يک روزی... يک روزی... يک روزی مل ت م ا آزاد م ی ش ه و اين روز زياد دور نيست. انگليسی ھا ھم نمی تونند زياد خمينی ھا رو نگ ه بدارند. فرھنگ ھميشه غال ب مي شه ب ر زور و س تم و قل دری. فرھن گ اي ران ھزاران سال غال ب ش ده ب ر چنگيزمغ ول غال ب ش ده. اي ن ھ ا ک ی ھ ستند ک ه فرھن گ اي ران ب ر اينھ ا غال ب ن شه! م ن فق ط متأس ف ھ ستم. برنام ۀ سياس ی نيست... به ھر صورت م ن م ی تون ستم ي ک آواز بخ ونم ول ی فک ر م ی ک نم نوروز فقط ساز و آواز نيست. بع ضی ھ ا ھن وز نش ستن م يگن ک ه ان شاء امريک ائی ھ ا چ راغ س بز مي دن ماھ ا مي ريم اي ران! آمريک ائی ھ ا چ راغ س بز دادن م ا را بي رون کردن از کشورمون! م ا ھن وز نم ی خ واھيم اي ن واقعي ت ھ ا را قب ول بکن يم. آمريکائی ھا چراغ سبز دادن د ک ه روح خمين ی ب ر ج ان و م ال و ن اموس خنياگر در خون

57 *** م ن و ش ما غال ب ب شه. انگل يس ھ ا ھ م ب ه اونھ ا کم ک کردن د. طراح شون ھمين ھا بودند توی ھمين لندن. ولی فرھنگ حافظ سعدی مولوی يک روزی باعث م ی ش ه اي ن فرھنگ باعث می شه که خمينی س اقط ب شه و فرھن گ ب ر اي ران غال ب ب شه. مثل ھزاران بار که اين مسئله در تاريخ ما پيش آمده. بنابراين ناراح ت م سئله نباش ين. از زب ان مول وی ي ک چي ز ديگ ه ب شما م يگم. مول وی م ی گوي د: نگفتم... مولوی زيباترين شاعر ايرانی ميگه: نگفتمت مرو آنجا که آشنات من ام در اين سرای فنا چشمۀ حيات من ام و گر به قھر روی صد ھزار بار زمن به عاقبت به من آيی که آشنات من ام خنياگر در خون شما بيماريد خانم! خودتون رو به دکتر نشون بدين! مصاحبه ی فريدون فرخزاد با شھره صولتی [مصاحبۀ زير احتماال در شو «ميخک نقره ای» که از موفق ترين شوھای تلويزيونی ايران پيش از انقالب بود صورت گرفته است. ھمواره گروھی تماشاچی ھم در اين برنامه که بطور زنده پخش می شد حضور داشتند. سرعت مکالمۀ فرخزاد در اين گفتگو آنچنان باال است که تمامی حرفھای او را نمی توان به درستی شنيد (شايد ھم در نسخۀ قديمی که در اختيار ما ھست چنين باشد.) با اينھمه تا جائی که ممکن بود عين مکالمات را روی کاغذ آورديم. با آن که دھھا بار نوار گفتگو را تکرار کرديم باز ھم موفق به ثبت ھمۀ جزئيات نشديم. اما چند نکتۀ جالب در اين گفتگو ھست که موجب درج آن در اين کتاب گرديد. يکی اين که فرخزاد تالش می کرده تا حد امکان در شوھای خود آن ھم در زمانی که در ايران آوردن نام مثال ويتنام خطرناک تلقی ميشد اشاراتی به اوضاع جھان داشته باشد. دوم اين که شھره صولتی که حتا نميداند واژۀ ناجی به معنای نجات دھنده نيست و می گويد که به مردم و دنيا عشق می ورزد (!) نمی خواھد و نمی تواند به پرسشھای سادۀ سياسی فرخزاد پاسخی دھد! او و امثال او که امروز در ترانه ھای خود و بر صحنه ناله ھای وطنی سرمی دھند ھيچگاه تا کنون قدم مثبتی برای حمايت از جنبشھای ايرانيان در مقابله با حکومت جمھوری اسالم برنداشتند. ديگر اين که اغلب اين خواننده ھائی که امروز در لس آنجلس جا خوش کرده اند نخستين بار توسط فرخزاد به مردم معرفی شده اند بی آن که حتا يک بيانيه در محکوم کردن قتل او توسط آخوندھا صادر کرده باشند! مؤلف خنياگر در خون

58 ا *** فريدون فرخزاد: ميشه با شما راجع به زندگی خصوصيتان صحبت کرد شھره: نه! فريدون فرخزاد: چرا يعنی شما زندگی خصوصی نداريد! زندگی معموليتان ھم که ھمين ھمين آلبومه اين چيزی نيستش که! شھره: ھاھا فريدون فرخزاد: دندونای شما درسته يا عاريه ست شھره:! درسته! فريدوان فرخزاد: درسته خيلی خوب!عاشقين شما شھره: نه فريدون فرخزاد: نيستين شھره: نوچ! فريدون فرخزاد: تا آنجا که من پی بردم خوانندۀ راديو حتی تلويزيون عاشق ھم می تونه باشه! از ھرکس می پرسی ميگه نه! پس اين شايعات که در مورد ما ھست چيه شھره: نه در مورد من نيس! نوچ نوچ! فريدون فرخزاد:ھيچی شھره : نه نوچ نوچ نوچ! فريدون فرخزاد: نبوده به ھيچ وجه خب الحمد! شما ھيچ وقت! کارتون درسته! پس تمام اين شايعات در مورد منه! (خندۀ گستردۀ حضار) خب عاشق نمی خواين بشين شھره: نه نمی خوام! فريدون فرخزاد: خنده داره عشق شھره: ھاھا فريدون فرخزاد: نه واقعا خنده داره! شھره: خب چون من نيستم! فريدون فرخزاد: اصال تا به حال عاشق نشدی شھره: نه فريدون فرخزاد: يعنی بچه ھم که بودی عاشق ھمسايه پسر ھمسايه کاغذ يواشکی... شھره: نه فريدون فرخزاد:ھر آدم جوانی که بخواد ھر بچه ای در ١٦ سالگی عاشق بوده! اصال بچه ی سالم آن بچه است که عاشق بشه در ١٤ سالگی. اگه نشه بيماره بايد عاشق بشه آدميزاد! آدم اول عاشق مادرش ميشه بعد عاشق دوستان مادرش ميشه (خندۀ حضار) بعد عاشق ھمسايه ميشه. راست ميگم! خنياگر در خون دختربچه ھا ھمه عاشق باباشونن! بعد کفشھای گنده ی مامانشان را می پوشند و ادای زنھای بزرگ را درمی آورند! اين طبيعيه... شما نمی خواھيد قبول کنيد چون ميگيد اين حرفھا بده! پس شما بيماريد! طبيعت که بد نمی تونه باشد. شما عاشق نبوديد. شما بيماريد خانم! جالبه! حاال شما عاشق نيستيد شھره: نه! نوچ! فريدون فرخزاد: پس خودتان را به دکتر نشان بديد! جدی ميگم! اصال عشق قانون زندگی عشقه.منظورم اين نيست که يکی را بغل کنيد مثال بگيد قربونت برم! شما عشق به مردم دارين شھره : بله! فريدون فرخزاد: و عشق به دنيا (داريد)! شھره: خب اين عشق را دارم! فريدون فرخزاد:شما عشق به مردم داريد! شما عشق به دنيا داريد! در دنيا چه خبره االن! شھره : چه می دانم و! فريدون فرخزاد: ويتنام االن چه جوريه ويتنام چطوره االن وضع اش شھره: من چی می دونم! نمی خوام وارد سياست بشم! فريدون فرخزاد: نمی دونی من نمی خوام برنامه با معده و اين چيزھا بگذرد! من نمی خوام از سياست جغرافيا از شما بپرسم. ولی خب آوازی خوندين بنام ناجی! کدام ناجی! آن کسی که از مردم اطالع نداره از جغرافيا از سياست اطالع نداره يا نمی خواد داشته باشد چطور ميشه بھش گفت ناجی می دونی ناجی يعنی چی شھره: ناجی يعنی نجات دھنده* فريدون فرخزاد: شما ھستيد! شھره: نخير! فريدون فرخزاد: ولی شما مردم بی سرو ته را نجات می دين! شھره: بله! فريدون فرخزاد: تنھا ميذارم شما را با آواز ناجی... (دست زدن حضار) * ناجی به معنای نجات يافته است نه نجات دھنده! م نجی به معنای نجات دھنده است. خنياگر در خون

59 آواز خوان برخی از ترانه ھای فريدون فرخزاد سکوت شبانه می شکنه با آواز من می خونم! پرنده م يک پرنده آوازمه پرواز من می دونم می خونم منم من يک عاشق آوازخوون يه کولی با قلبم می خونم با ھر حريفی ھمزبون می مونم. من می خونم آواز من عشق منه مثل عشق پرنده ای به پرواز صدام چه خوب چه بد صدا بھانه س حرف می زنه آواز خوون نه آواز....(متن انگليسی. ھماوازی با يک خوانندۀ زن) آواز خوان ای شرقی غمگين شب بود زمستون بود شھر من ھوسم عشق حرف من فريدون فرخزاد خنياگر در خون من می خونم آواز من عشق منه مثل عشق پرنده ای به پرواز صدام چه خوب چه بد صدا بھانه س از احساس آوازخوون لبريزه نه آواز....(متن انگليسی. ھماوازی با يک خوانندۀ زن) من می خونم آواز من عشق منه مثل عشق پرنده ای به پرواز صدام چه خوب چه بد صدا بھانه س حرف می زنه آوازخوون نه آواز. سکوت شبانه می شکنه با آواز من می خونم! پرنده م يک پرنده آوازمه پرواز من می دونم می خونم منم من خنياگر در خون

60 يک عاشق آواز خوون يه کولی با قلبم می خونم با ھر حريفی ھمزبون می مونم. سکوت شبانه می شکنه با آواز من می خونم! پرنده م يک پرنده آوازمه پرواز من می دونم می خونم منم من يک عاشق آواز خوون... ای شرقی غمگين فريدون فرخزاد شعر از ايرج جنتی عطائی خنياگر در خون ای شرقی غمگين بازم خورشيد دراومد کبوتر آفتاب تو ايوون تو پر زد بازار چشم تو پراز بوی بھاره بوی گل گندم تو رو به ياد مياره. خنياگر در خون

61 ای شرقی غمگين تو مثل کوه نوری نذار خورشيدمون بميره تومثل روز پاکی مثل دريا مغروری نذار خاموشی جون بگيره ای شرقی غمگين وقتی آفتاب تورو ديد تو شھر بارونی توی ابر تو پيچيد شب راھشو گم کرد تو گيسوی تو گم شد آفتاب آزادی بر دو چشم تو خنديد شب بود زمستون بود ای شرقی غمگين تو مثل کوه نوری نذار خورشيدمون بميره تومثل روز پاکی مثل دريا مغروری نذار خاموشی جون بگيره. ای شرقی غمگين زمستون پيش رومه با من اگه باشی گل و بارون کدومه آواز دست ما می پيچه تو زمستون ترس از زمستون نيس که آفتابش رو بومه ای شرقی غمگين تو مثل کوه نوری نذار خورشيدمون بميره تومثل روز پاکی مث دريا مغروری نذار خاموشی جون بگيره خنياگر در خون شب بود زمستون بود بيابان بود توفان بود سرمای فراوان بود يارم در آغوشم ھراسان بود از سردی افسرده و بيجان بود فريدون فرخزاد در بر اون سيمين بر خوشگل خنياگر در خون

62 از جسم و جان خود بودن غافل می کوشيدم بھرش ز جان و دل می بردمش با خود سوی منزل گيسويش... از باد و باران گشته آشفته در ھر مويش گويی مرواريد غلتان خفته شھر من طی شد راه دشوار آخر بر من و يار تا بوسۀ گرمی به او دادم با لبھايی چون قند به رويم زد لبخند بردم ھمه رنج و غم از يادم گيسويش... از باد و باران گشته آشفته در ھر مويش گويی مرواريد غلتان خفته شب بود زمستون بود بيابان بود توفان بود سرمای فراوان بود يارم در آغوشم ھراسان بود از سردی افسرده و بيجان بود فريدون فرخزاد و مادرش شھر من شھر من شھر خوب من ای شھر تھران قلب من قلب من دور از تو می ميرد اينسان آوای تو ھر دم طنين می افکند در گوشم اما من دور از تو چنين پژمرده و خاموشم شھر من چه شھری شھر کودکی و افسانه شھر من چه شھری شھر مادر است و خانه شھر من شھر من شھر خوب من شھر تھران قلب من قلب من دور از تومی ميرد اينسان زمانی گذشته را در خاطرم می آوری خنياگر در خون خنياگر در خون

63 زمانی آينده را با غمھا و شادی ھا شھر من شھر من دلم ھوای تو را دارد عشق من چون باران روی آسمانت می بارد گه تلخی گه شيرين گه اندک وگھی بسياری گه چون غم يا شادی درون سينه ام جاداری اکنون من آوازی برای شھر خود می خوانم اين آواز آوازی است که من ازشھر خود می دانم شھر من شھر من شھر خوب من شھر تھران قلب من قلب من دور از تومی ميرد اينسان زمانی گذشته را در خاطرم می آوری زمانی آينده را با غمھا و شادی ھا آه آه تھرانم! تھران کجائی تھرانم! ايران ای ايرانم! زمانی گذشته را در خاطرم می آوری زمانی آينده را با غمھا و شادی ھا زمانی گذشته را در خاطرم می آوری زمانی آينده را با غمھا و شادی ھا ھوس ام عشق تو از ديار من آمدی سکوت جان را به ھم زدی کتاب غم شد دوباره باز چو نغمۀ بيش و کم زدی صدای من شد صدای تو ھوای من شد ھوای تو تپيدن قلب به خاطرت کشيدن درد برای تو نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق به خاطر تو گذشتم از جسم گذشتم از نام گذشتم از عشق رسيدن ما به ھم محال است عشق من و تو خواب و خيال است عشق من و تو خواب و خيال است نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق خنياگر در خون اتاق خانه زھم تکيده به جای شادی به غم رسيده خنياگر در خون

64 نھايت عشق رنج و عذاب است نقش من و تو نقشی برآب است نقش من و تو نقشی برآب است نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق حرف من تو از ديار من آمدی سکوت جان را بر ھم زدی کتاب غم شد دوباره باز چو نغمۀ بيش و کم زدی صدای من شد صدای تو ھوای من شد ھوای تو تپيدن قلب به خاطرت کشيدن درد برای تو ھوس ام عشق نفس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق ھوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق خنياگر در خون ھمه حرفامو شنيدی ھمه حرفاتو شنيدم ھمه تقدير زمان بود که من از تو نبريدم. تو زمانی ز سر عشق به سوی شاخه پريدی تو دل شاخه شکستی تو غم شاخه نديدی. ھدف اين بود که مرا روی زمينت بکشانی سخن اين بود که چراغی به زمينم برسانی خنياگر در خون

65 ولی افسوس که به جز غم به مشامم ندميدی غم و اندوه مرا در قفس خانه نديدی ولی افسوس که به جز غم به مشامم ندميدی غم و اندوه مرا در قفس خانه نديدی ھمه حرفامو شنيدی ھمه حرفاتو شنيدم ھمه تقدير زمان بود که من از تو نبريدم. در نھايت جمله آغاز است عشق تو زمانی ز سر عشق به سوی شاخه پريدی تو دل شاخه شکستی تو غم شاخه نديدی کمکم کن که نميرم کمکم کن که نمانم کمکم کن که پس از تو نفسی بيش نتوانم من واين کوچۀ بودن تو و اين باغ رھائی کمکم کن که تبسم ندھيد بوی تباھی من واين کوچۀ بودن تو و اين باغ رھائی کمکم کن که تبسم ندھيد بوی تباھی من واين کوچۀ بودن تو و اين باغ رھائی کمکم کن که تبسم ندھيد بوی تبائی من واين کوچۀ بودن تو و اين باغ رھائی کمکم کن که تبسم ندھيد بوی تبائی روی جلد کتاب شعر فريدون فرخزاد که در تبعيد لس آنجلس و با کمترين امکانات غربت منتشر شده است. کادر دور جلد را من اضافه کرده ام. برخی از شعرھای فارسی فريدون فرخزاد برگرفته از کتاب: در نھايت جمله آغاز است عشق برخی از شعرھای فارسی فريدون فرخزاد را از کتاب شعرش بازآوردم و برخی ديگر را خانم پوران فرخزاد فرستاده اند که برای نخستين بار در اين کتاب منتشر می شوند. خنياگر در خون خنياگر در خون

66 مقدمۀ کتاب : در نھايت جمله آغاز است عشق نوشتۀ فريدون فرخزاد نام اين کتاب را فرھنگ فرھی انتخاب نمود.او يکی از معدود انسانھايی بود که در خلوت اشعار مرا می خواند. تشکر فراوان من از او واز دو دوست واالی ديگرم فرھاد زانيچ خواه وجمشيد اشرفی. تمام سعی و کوششم بر اين است که در طول اين راه پر از درد ورنج و غم و مشقت چيزی به بار فرھنگی مردم بيافزايم.برای آن که بيافزايم بايد از خود بکاھم.شاخه ھا و برگھای زائد را ببرم خواسته ھای طبيعی را ناديده بگيرم و به جای سيری شکم و يا سيری بدنم گرسنگی را بياموزم. نمی خواھم عکسم روی جلد مجله ھا باشد ميخواھم کالمم درذھن مردم باقی بماند وبدين ترتيب قدم برميدارم تاشايد روی راه اثری باقی بگذارم. خجالت می کشم که چاپ اول کتابم در لس آنجلس منتشر ميشود. اينجا شھر نيست. جنگل است شوره زار است. کوير است و مرداب است. و بوی تعفن آن جھان را پرکرده است. شايد کتاب من نسيم معطری باشد به مشامھای خسته از خيانت و جنايت. باشد که اين روزگار ننگين بسرآيد به کشورم بازگردم و در سايۀ زبان زيبای فارسی و درکنار انسانھائی که دراين روزگار بيکسی کس و کار يکديگر بوده اند برای ساختن ايران قدم بردارم و از ياد ببرم که لس آنجلس خود شعبه ئی بود ازفجيع ترين جوامع بشری ودرندگان اين شھر که خود را به زيور روزنامه و مجله و راديو وتلويزيون آراسته بودند ھزاران بار کثيفتر بودند از پاسدارانی که از روی فقر و يا جھالت و يا عدم وجود فرھنگ به ميليونھا مردم ايران در داخل کشورم ظلم ھا ميکردند. باشد که روزگار ظلم نيز بسرآيد وآفتاب برآيد وحقيقت درچھرۀ مردم بدرخشد و عشق آن سپيده دمی گردد که بسوی آن گام برميداريم. من با عشق به دنيا آمده ام با عشق زندگی کرده ام و با عشق ھم از دنيا ميروم تا آن چيزی که از من باقی می ماند فقط عشق باشد. لس آنجلس ١٢ ژانويه ١٩٨٩ افسانۀ زندگی دردا که سخن پر از سياھی است افسانۀ زندگی تباھی است اشک است ھرآنجه آب درياست درد است ھرآنچه فلس ماھی است قلبی که درون سينه می سوخت خاکستر نور صبحگاھی است از حرف نمانده سايه يی بيش طوفان سخن شکسته آھی است مرغی که ھوای آسمان داشت پربسته اسير کوره راھی است وان ابر که بر قلل می آويخت آويزۀ گوش ذره کاھی است ای عمر به درد ما بيانديش کاين درد سرود پادشاھی است پاريس ٢٦ مارس ١٩٨٧ خنياگر در خون خنياگر در خون

67 در نھايت جمله آغاز است عشق ھيچ ميدانی ز درد من ھنوز از درون گرم و سرد من ھنوز ھيچ ميدانی چه تنھا مانده ام چون صدف در عمق دريا مانده ام ھيچ می بينی زوال برگ را ابتدا و انتھای مرگ را ھيچ می بينی نھاد و ريشه را يادداری لذت انديشه را ھيچ می بينی چه سبز است اين درخت شاخه يی می چينی از اشجار بخت ھيچ باران را تماشا می کنی چشمه ساران را تماشا می کنی می زنی دستی به گيتاری ھنوز می دمد از پنجه ات باری ھنوز ھيچ سازی در صدايت می خزد نقش پروازی ز پايت می خزد ھيچ می دانی زبان من چه بود لحن اين ولفظ آن من چه بود گوئيا بشکسته بالم در سخن شمع بی رنگ زوالم در بدن خسته ام از باور وناباوری می نخواھم ارتفاع ديگری عمق تبدار زمينم آرزوست يا شبی در مسلخ تاريک دوست *** سينه ام پر بارو بارم از صداست خنياگر در خون نيک اگر بينی ھمه مقصد تراست رنگ تدبير جھان من تويی برگ سبز استخوان من تويی خواب می بينم ھنوز از شانه ات خانه می گيرم درون خانه ات دردم از انديشه ام بيدارتر نفس حيوانی به چشمم خوارتر در سکوت خود عيان می بينمت اوج طغيان بيان می بينمت من جھان را بر دو عالم داده ام از درون خود جھانی زاده ام اين جھان جای زوال عشق نيست جای حيوان در روال عشق نيست جای درد بی زبان دردھاست جای تکميل مزامير صداست جای تذھيب فالت سينه است جای ترويج حق آئينه است گر چه تو با اين جھان بيگانه يی گرچه دور از ذھن سبز خانه يی ليک من با عشق پايت می دھم در جھان خويش جايت می دھم تو دگر چيزی به جز من نيستی من تو ھستم تو به جز من کيستی آشنايی با ھمه زير و بمم گرچه پنداری که در ھستی کمم آه من را از درون من مگير نور را از قطره خون من مگير خيمه ھای عشق را ويران مکن خنياگر در خون

68 سينه ام را خالی از ايمان مکن آفتابيم وبه خود تابيده ايم ھر چه عالم بود آنرا ديده ايم پس جھان را در جھان من بدان زھد کاذب را ز طرح دل بران من جھان را در ته شب يافتم از سياھی آفتابی بافتم آفتاب من تويی در عمق شب بس که تابيدی به من م ردم ز تب از تب مرگ است اين گفتارھا ريشه ھا و پودھا و تارھا ما پر از جوش و خروش مقصديم فکر پرواز نود اندر صديم از سخن چون عشق ميماند ز ما پس رھا کن خويشتن را در صدا چون صدا عشق است و پروازست عشق در نھايت جمله آغاز است عشق عشق جان است و جھانی در سخن وان جھان آکنده از گفتار من من ھمه ذرات نورم در شتاب خود دليلم بر وجود آفتاب ليک در من جز غمی بيدار نيست اين سخن ھم انتھای کار نيست لس آنجلس -٢ نوامبر ١٩٨٧ خنياگر در خون درد من ديگر عشقی عيان نمی بينم عاشقی در جھان نمی بينم در سراپردۀ قساوت ابر ذره يی آسمان نمی بينم زان عبيدی که عبد معنا بود سر مويی نشان نمی بينم چون سعيد آمد و سعيد برفت فرق کون ومکان نمی بينم ديگر از اين ديار و آن ديار نکھت آشيان نمی بينم پوستی از تبار مکتب انس قابل استخوان نمی بينم از چه در رودخانه ھای وجود آفتابی روان نمی بينم عمق دريا و موج عصيانگر ساحلی بی کران نمی بينم پرده در آتش است وآب سراب الفت سايبان نمی بينم آه از چيست کز خسارت عشق ھمدمی مھربان نمی بينم نقطه ھای که نکته ھا بودند در ضمير زبان نمی بينم در گذرگاه عمر قافله يی جز قباح ددان نمی بينم در سواران باختر پيما مقصد خاوران نمی بينم خنياگر در خون

69 خم پرگار عشق ودايره يی در طواف کسان نمی بينم در کنارم ھزار صنعت دوست جز فن روبھان نمی بينم لقمه نان چون دليل عشق آمد جز تب لقمه نان نمی بينم ھر که مقدار خويش می خواھد ارزنی رايگان نمی بينم گله چون شد شبان کجا بگريخت ھای ھوی سگان نمی بينم گرگ تا می درد به قھر مرا در عزايم فغان نمی بينم بی سپر چون اسير حادثه ايم وصف تير و کمان نمی بينم پرده داران چو عين پرده شدند پرده بی پرنيان نمی بينم از رفيقان روز و دولت نور سايه يی در ميان نمی بينم قھرمانان شبانه پژمردند سروری قھرمان نمی بينم زين غزل ھای روزگار خزان وصف ملک کيان نمی بينم در جھانی که بعد می آيد جز غم اين زمان نمی بينم لس آنجلس ١ آگوست ١٩٨٧ زنان سرزمين من * وقتی که شب می آيد و آواز زنجره ھا ميان گيسوان دخترکان شعله ور می شود با ذغال چشم ھايشان تصوير کشت زارھای از ياد رفته را روی زمين پھناور کشورم نقاشی می کنند زنان ايرانی پرندگانی که عطر نقره ای صبح ولطافت گل ھای اطلسی را به ياد می آورند پرندگانی که رنگ سکوت دارند و پيش از حرکت چشم در مسيری ديگر اوج می گيرند و ھمواره مھربانی يک دست ميان پرھاشان خواب می بيند زنان ايرانی پرندگانی که گل دسته ھا از ظرافت پروازشان فرو می ريزند و گنبدھا از تصور تصويرشان دو برابر می شوند * اين شعر را خود فريدون از شعر آلمانی اش ترجمه و در کتاب فارسی اش گذاشته است. اما ترجمه با متن آلمانی تفاوتھائی دارد. برگردان ديگری از ھمين شعر را در بخش ترجمه ھای مانی و مرزبان گذاشتم تا خوانندۀ گرامی اين کتاب بااين تفاوتھا آشنا گردد. خنياگر در خون خنياگر در خون

70 اندوه پاييز پاييز اندوه خود را دارد ھنگامی که ترک اش می کنيم اکنون ديگر تنديس ھای او زير آسمانی که ما با آن خود را می آراستيم دگرگون می شوند و خطوط دست ھايش در نھايت رسيدن پوسيده می شوند پرنده ھای قرمز روشن روی رنگ ھای سايه سينه می گسترند ياد جفت ھای سبز عاشق زير برگ ھای ريخته خود را پنھان می کنند ديری نمی گذرد بر می خيزند و پرچم ھا را تکه تکه می کنند وآن گاه عطری ناشناخته بادھا را نوازش می کند انسان در تبعيد بنای يادبودی ندارد او کرم و گور يا چيزی که کسی آن را در قھوه خانه فراموش کرده است خنياگر در خون تصوير تو تا تو در من ساکنی من چيستم من به جز شکلی از انسان نيستم من ھوايم من بخار شبنمم من بھاری در ترازوی غمم من سبک ابری بدون ريشه ام من رھا در وسعت انديشه ام فکرم انسان و زبانم چون درخت دردی اندر سبزيم پيچيده سخت اختياری نيست در جوھر مرا آن من ديگر دھد گوھر مرا آن من ديگر تويی در متن من می شکافی ذره را در بطن من می نويسی ھر چه بر جانم رواست جان من مجموعه يی از ذره ھاست ذره ھايی از تبار آب و نور می کنند از بند بند من عبور آه من ديگر توام تو شکل من من کسی ديگر درون اين بدن التھاب جسم و جان من تويی من نه اينم چون که آن من تويی خنياگر در خون

71 باورم بار ظريف ذھن توست باغ پندارم پر از پندار نوست تو مرا آيينه يی اندر بيان اوج معراج کالمی در زبان چون صالت اوج معراجم تويی مبتدا بر تارک تاجم تويی ھستی لس آنجلس - ژوييه ١٩٨٧ افسوس که از عشق به جز رنگ نديدم از دوست به جز خدعه و نيرنگ نديدم در سينۀ تبدار شرابی که دمی داشت چندان صفتی جز صفت سنگ نديدم با چنگ به سازم زد و چون چنگ سخن گفت از چنگ به جز الشۀ آھنگ نديدم تقدير چو از عشق به طوفان بال زد در دايره غير از غم آونگ نديدم چون شد ھمه وااليی و بيداری مقصود بر قبح زمان جامۀ فرھنگ نديدم گفتند که از عمر به جز عشق نبينيم جز درد از اين ھستی دلتنگ نديدم پاريس -١١ آوريل ١٩٨٧ خنياگر در خون خنياگر در خون

72 برای سنگ مزارم با من از عارفان سخن گوييد از ضمير زبان سخن گوييد من نه از راه خود خطا رفتم که فقط راه آشنا رفتم عشق بود آن چه بود بنيادم زان چه بر ھستی شما دادم تا برين خاک ديده بگشودم جفت آيينه و صدا بودم از درون و برون کالم شدم رستم از نام و اصل نام شدم در درون ام به عشق پيوستم سبز گشت از اشارت اش دست ام چون کتاب ام به نام او شد باز باز شد اين دريچه را آغاز اينک از عشق پاک پاک ام من گرچه خاکی درون خاک ام من تا مزارم مسير پرواز است بال بگشا که ھر دری باز است دشت ذھن ام بھار و بيدار است اين گذر گه نه آخر کار است بر من از عشق گر دمی باری در نھايت ز عشق بيداری بی فريدون فرخ ام زنھار! دل بنه بر دل ام در اين ديدار ٢٤ تير ماه - ١٣٥٩ تھران تالش تالش می کنم و دست بر نمی دارم اگر چه خسته و دلمرده گشته پندارم مرا چه غم اگر از خفتگان خبر نرسد که من سپيدۀ صبح ھميشه بيدارم چو خار را به صفای ثبات ما بستند گمان مبر که چو خارا ز تيشه بيزارم من آن نيم که ز نيمه ز راه برگردم چنان روم که غزلخوان شوی به ديدارم مجيز شيخ نگفتيم و عکس خود نشدم چرا که از خط تمکين شيخ بيزارم اگر ھزار شويم وھزار پاره شود حديث ناله ی عشق و نفير بيمارم سکوت چرخ زمان را به دل نمی گيرم که ميوه داد سکوت از سکوت پ ربارم به نور خاک فروغ و به تربت حافظ قسم که در وطن ام خفته آخر کارم مرا به ياد بياور اگر نديدی باز که من کالم نحيفی ز باغ گفتارم ولی صالبت ايران تمام عشق من است و بر صالبت ايران تنيده گلزارم اگر ز ديده جدا شد ز دل جدا نشود کجا شود وطنی کو دل است و دلدارم خوشا به حال رفيقان که خفته در وطن اند که خاک تربت شان می وزد به کردارم لس انجلس ٩ سپتامبر ١٩٨٤ خنياگر در خون خنياگر در خون

73 بعد از اين بعد از اين عشق زبان دگری خواھد داشت خلوت خانه مکان دگری خواھد داشت بعد از اين آن ھمه انديشه که از ريشه گريخت مرتع سبز و جھان دگری خواھد داشت بعد از اين آن گلۀ گم شده در مطلع عشق نای تبدار شبان دگری خواھد داشت بعد از اين دست به دستی نرسد از سر قھر مھربانی سيالن دگری خواھد داشت بعد از اين ابر ز باران نکشد درد فراق غرش رعد توان دگری خواھد داشت جويباری که به جز منزل مقصود نديد چشمه آب روان دگری خواھد داشت پاريس ٢٠ مارس ١٩٨٩ دست خط فريدون فرخزاد فريدون اين شعر را در صفحۀ نخست کتاب شعر فارسی اش به عنوان يادگاری برای يکی از دوستانش نوشته است. اين دوست نخواست نامش در اين کتاب آورده شود. خنياگر در خون خنياگر در خون

74 ترجمۀ برخی از شعرھای آلمانی فريدون فرخزاد حسين منصوری انتظار روی فلز داغ شيروانی ھا شب ھمچون کبوتری سياه فرود می آيد من صدای بغبغويش را ميشنوم بغبغوی گلوگاه لطيفش را در شھر سکوت من خواب ھمچون کبوتری سياه پرپر می زند آيا خيابانی را که انتھايش چشمان من است باز خواھد يافت انتظار باد ظلمت بھار صفا فصلی ديگر دنيا چشم انداز ايرانی من سرزمين من فرش ايرانی حرف آخر باد با موھايش در پرواز باد نه درازای عمر دارد نه پھنای مصب پای پياده بر مرکوب خويش می تازد بی ھيچ مالزمی. باد خنياگر در خون خنياگر در خون

75 کسی که اسبش را جستجو کند آنرا در ھيأت دود بازمی يابد و در ھيأت بيرق ھای خاک اسب اما به ھيچکس نمی گويد آبشخورش کجاست. روزھا البالی عطوفت نمناک علف مخفی می گردد البالی يکريزی آواز سيرسيرک ھا شب ھا صورتش را به پشت شيشه می چسباند خواب مرا تماشا می کند. بھار سوسک سبزی ست که با ھمۀ پاھايش از سقف رويا آويزان است خنياگر در خون ظلمت بھار وقتی که به راه می افتد پاورچين پاورچين عطر تلخ علف ھا را بدرقه می کند اگر می خواھی شکارش کنی بھتر است کمی خم شوی و تور پروانه گيری ات را آماده نگاه داری پيش از آنکه روياھا به پرواز درآيند. من اين آسمان را دوست می دارم آسمانی که شيشه ھای آبی اش زير گرانباری آفتاب درھم می شکند من اين زمين را دوست می دارم زمينی که عطرھای سبزش سوی آسمان پارو می کشند من اين رودھا را دوست می دارم رودھايی که با ترس و ترديد در رايحۀ گياھان آبی جاری می شوند خنياگر در خون صفا

76 من اين ماھيان را دوست می دارم ماھيانی که در مردمک چشمھاشان سکه ھای نقره ای خاکستری دارند. تابستان پرستويی تشنه بود که سراب ھا او را کشتند پاييز فصل غم انگيز کتابی بود که من آن را تا به آخر خواندم اينک اما يا از اين گسترۀ بی خون بايد گذشت و سراغ داس ھای تنبل را گرفت يا دستکش سياه به دست کرد و زمستان را قدری گرما ارزانی داشت. فصلی ديگر دنيا دنيا پرنده ای ست که بی ھيچ تقاليی تسليم صياد می شود با تنی پوشيده از واژگان شاد و باصفای بی احتياطی. کسی که او را شکار کند سرانجام در سياھی به گردش خواھد رفت در واپسين تفرجگاه مالل. چشم انداز ايرانی من با آن وسعت وسوسه انگيزش ھر مقاومتی را درھم می شکند چشم انداز ايرانی من با آن ھمه کاغذ رنگينش به بوی باران ھايی آغشته است که عمرشان دقيقه ای بيش نيست چشم انداز ايرانی من چمنزاری است که بر پرده ھای مه آلود سبزش چشم انداز ايرانی من خنياگر در خون خنياگر در خون

77 خوشه ھای طاليی گندم نقاشی شده است و آواز سيرسيرک ھا چشم انداز ايرانی من ھوايش آکنده از بوی تمشک است آکنده از حضور مترسک و گلبندھای نقره ای نور. سرزمين من سرزمين گل و بلبل گل ھای پژمرده بلبل ھای خاموش. لشگر رنگ ھا به ھم پيوسته اند تا بر حلقه ھای زير چشم روز پيروز شوند. سرزمين من فرش ايرانی آشفته و مغشوش بدرقه ام می کنند کبوترھای مقتول آسمان قطعه قطعه در اين ظلم آباد برھنه و عيان ھم اينک قدم در راه نھاده ام تا دست و پای واژگانم را از بند و زنجير رھايی بخشم به ھر سرزمينی که می رسم آبشارھايی می بينم که از دل نور روييده اند چشم ھايی می بينم که انوار ھزارويک شب شان سراسر گيتی را روشن کرده است در سرزمين من اما انگورھا کشمش می شوند سربازھا قاضی. سرزمين سايه ای خنياگر در خون خنياگر در خون

78 من نمی خواھم که کشيش ھا ھواپيماھا را برکت دھند و از توپ ھای جنگی پرده برداری کنند. من نمی خواھم که خون انسان ھای بی دفاع کتاب مقدس را سيراب کند و ھمچون سيالبی صليب را بشويد حرف آخر من آن رستگاری را که در سايۀ دھشتناک شوربختی حاصل می گردد نمی خواھم و نمی خواھم آن ترانه ای را که از گلوی پرندگان سربريده به گوش می رسد. من نمی خواھم که خرابه ھا گسترۀ خود را بر سينۀ انسان ھا بگسترانند و نظاميانی که به حد کافی استراحت کرده اند آيندۀ ما را لگدمال کنند من نمی خواھم که گل ھا به کويرھای نمک پناھنده شوند و جانوران زيبای بی زبان برای ھميشه از صحنۀ ھستی ناپديد گردند من نمی خواھم آن آفتابی را که خود ھزاران آفتاب است و آن قارچ سپيدی را که در جھنم می رويد خنياگر در خون خنياگر در خون

79 Brise Die Brise die dir den blauen Dunst des Tages entgegenbringt ist eine Frau Sonne und Licht spiegeln in ihren Augen oder ein Mädchen geschmückt mit den Blumen der Perserteppiche Kühler Duft des Septembers legt seine Spuren auf ihre Brust während sie zwischen deinen Wimpern zittert. برخی از سروده ھای آلمانی فريدون فرخزاد فريدون فرخزاد.(دونفر ديگر ديگر در عکس برای من ناشناس) برگرفته از کتاب :" فصلی ديگر" Aus dem Buch Andere Jahreszeit برگردان به فارسی : ميرزاآقاعسگری (مانی) و داريوش مرزبان خنياگر در خون خنياگر در خون

80 Orientalische Tage Der Himmel eine blaue Weide Die Wolken gewobene Lieder Die Lichtalgen in den Augen das Echo der Empfindungen Rote Knospen sind die Vogelschnäbel die in Gesängen aufblühen. نسيم نسيمی که به تو روز را مژده می دھد زنی است که در چشمان اش آفتاب و روشنی برق می زند و يا شايد دختری است که او را با گل ھای قالی ايرانی زينت بسته اند خنکای خوشبوی شھريور ردی بر پستان ھايش می گذارد ھنگامی که ميان مژگان ات می لرزد خنياگر در خون خنياگر در خون

81 Herbst in Persien روزھای مشرق زمينی Die Wolken die die blauen len des Himmels weiß färben duften nach Regen verdunstende Flüsse fahren der kühlen Jahreszeit entgegen man trägt die schweigenden Korngarben auf dem Kopf und winkt dem Oktober zu die Türkisminarette wachsen aus den Staubwanne und bitten um Almosen. آسمان چمنزاری آبی ابرھا ترانه ھايی به ھم بافته خزه ھای نور در چشمان پژواک عاطفه ھا غنچه ھای سرخ منقار پرندگانی شکوفا در آواھا. خنياگر در خون خنياگر در خون

82 Hinterlassenschaft پاييز در ايران Die Landschaften hinterlassen ihre Postkarten die Rosen ihren Duft der Wind seine Wiege der Fluß seinen Spiegel die Wasserfälle ihr Tosen die Stimmen ihr Gemetzel das Glück seine Vergeßlichkeit die Soldaten ihre Gräber der Krieg seinen Haß der Friede seine Langweile. ابرھايی که مينای آبی آسمان را رنگ سپيد می زنند بوی باران دارند رودھای کم آب به پيشواز موسم خنک پيش می رانند کسی خوشه ھای خاموش غله را بر سر نھاده می برد و برای مھرماه دست تکان می دھد مناره ھای فيروزه ای مانند قارچ می رويند و برای صدقه تمنا می کنند. خنياگر در خون خنياگر در خون

83 Atombombe Sie wollen uns überzeugen das es bloß ein weißer Pilz ist der mit den Pappeln flüstert oder ein Pfau der gerade sein Rad schlägt aber der weiße Pilz hat schwarze Schatten und der junge Pfau trägt giftige Pfeile man kann ein Buch über den Kopf halten und an Wunder glauben man kann auch wie ein kranker Hund unter den Tisch kriechen und sich einen besseren Tod wünschen. مرده ريگ چشم اندازھا کارت پستال شان را برجای می گذارند گل ھا ی سرخ بوی خوش شان را باد خاستگاه اش را رود شفافيت اش را آبشار خروشش را آراء کشتار گروھی را خوشی فراموشکاری را سربازان گورھاشان را جنگ نفرت را و صلح يکنواختی را. خنياگر در خون خنياگر در خون

84 Aquarell بمب اتم می خواھند به ما بباورانند که بمب اتم تنھا قارچی سپيد است که با سپيدارھا نجوا می کند يا طاووسی است که ھم اکنون با پرھای دم اش چتر می زند اما قارچ سپيد سايه ھائی سياه دارد و طاووس سرمست نيزه ھايی زھرآلود می توان کتابی مقدس را باالی سر گرفت و اميد معجزه داشت می توان چون سگی بيمار زير ميز خزيد و برای خويش مرگی بھتر را آرزو کرد. خنياگر در خون خنياگر در خون Ich male ein Haus aus Sehnsucht einen Garten aus Heimweh Vögel aus schluchzenden Lauten Flüsse aus Tau Meere aus Tränen enge Gassen aus Schwermut weite Plätze aus Nebel Regen aus Durst Wolken aus Trübsinn Kornfelder aus Sonnenstaub Weiden aus Verlassenheit ich male mit allen Farben meiner Seele ich male mein Vaterland.

85 از اندوه تابلوی آبرنگ با آبرنگ از حسرت خانه ای را می کشم از درد غربت باغی را از صدای ھق ھق گريه پرندگان را از شبنم رودھا را از اشک درياھا را از مالل کوچه ھای تنگ را از مه مکان ھای باز را ابرھا را از غبار شناور در نور کشتزارھای گندم را از انزوا چمن زاران را من با تمام رنگ ھای جان ام می کشم من سرزمين ام را می کشم. از تشنگی باران را خنياگر در خون خنياگر در خون

86 جداسازی نژادھا کبوتر سپيد کبوتر نيست بسی بيش از آن است چون پيامبری ستوده می شود برايش چون رھاننده ای ھلھله سر می دھند چون نماد صلح ترسيم می شود کبوتر سپيد به مانند واژۀ صلح در زبان ھايی زنده است: peace paix pace کبوتر سياه کبوتر نيست ھرگز به عنوان کبوتر وجود ندارد تنھا رنگی است سياه. Rassentrennung Die weiße Taube ist keine Taube sie ist viel mehr sie wird gefeiert als Prophet bejubelt als Retter gemalt als Friede sie ist eine Taube und gleich peace Paix Pace Die schwarze Taube ist keine Taube sie ist auch nicht mehr als eine Taube sie ist nur schwarz. خنياگر در خون خنياگر در خون

87 ٥ Glaube nicht deine Republik sei besser als seine glaube nur jedem zweiten Wort. ٦ Die Republik trägt überall den alten Haarschnitt: Diesseits und jenseits ihres Scheitels. Diesseits und jenseits Für Hans Mayer ١ Republik nach dem alten Maß. Sie pflegt ihre Vergangenheit mit Peitschen und Liebkosen. ٢ Schwarz Rot Gold ohne Hammer und Zirkel ganz schwarz. Man kann wieder schwarze Hemden tragen. ٣ Schwarz Rot Gold mit Hammer und Zirkel ganz rot. ٤ Deine Republik seine Republik. خنياگر در خون خنياگر در خون

88 ٥ اينسو و آنسو ١ جمھوری با معيارھای پيشين جمھوری از گذشته اش با تازيانه و نوازش پاسداری می کند. ٢ سياه سرخ زرد بی چکش و پرگار يکسره سياه. باز می توان پيراھن سياه برتن داشت. ٣ سياه سرخ زرد با چکش و پرگار يکسره سرخ. ٤ جمھوری ات جمھوری اش. برای ھانز ماير باور نکن که جمھوری ات به از جمھوری اش باشد از ھر دو گفته ای تنھا يکی را باور بدار. ٦ جمھوری آرايش موھايش ھمه جا چون گذشته ھاست: اينسو آنسو با فرقی در وسط. خنياگر در خون خنياگر در خون

89 غروب Sonnenuntergang خنياگر در خون بی ھوده است با صندلی به آسمان برشدن و در رنگين کمان رفتن روز با انگشتان آبی به دور برده می شود. آنگاه که نور در چشم زنان ته می نشيند درچشم انداز خورشيد لبخندش را در دست ھا می نھاند آدمی بی که بداند خويش را در ژرفای رؤياھا فراموش می کند و به افق و سرخی پيشانی اش فريفته می نگرد. خنياگر در خون Es hat keinen Zweck einen Stuhl zu besteigen um in den Regenbogen zu laufen Der Tag mit den blauen Fingern wird weggetragen. In der Ferne die Landschaft birgt ihr Lächeln in den Händen wenn das Licht in den Augen der Frauen schwer wird. Unbemerkt beschenkt man den Horizont mit Vergessenheit um dem Rot auf seiner Stirn die Aufmerksamkeit zu widmen.

90 Die Perserinnen خنياگر در خون ايرانی زنان برای بزرگ علوی شب که فرا می رسد و آوای زنجره ھا در گيسوان زنان شعله ور می شود زنان چشمان زغال رنگ خود را با چھره ای دلفريب بازمی نمايند زنان در عطر نقره ای برگ ھای خزان زده پرندگانی سبک پا که با سکوت نوازش می شوند مناره ھا از برق نگاه شان فرو می شکنند زنان بی سبب به چکاوک مبدل می شوند گوش را مجذوب می کنند و در سرسرا ھا پيوسته مھرشان را نشان می دھند خنياگر در خون Für Bozorg Alavi Wenn die Nacht kommt und die Zikadenrufe sich in Frauenhaar entzünden zeigen sie ihre Kohlenaugen in der lyrischen Landschaft. Frauen, mit Fallen und Silberduft im Laub, flüchtige Vögel, von Schweigen gestreichelt. Die Minarette zerbrechen vom Licht ihres Anblicks. Ohne Grund werden sie zu Lerchen oder Windschaukeln. Sie verhexen das Ohr und wiederholen ihre Zärtlichkeit in den Hausfluren.

91 فصل چھارم تقدير اھل قلم از فريدون فرخزاد پوران فرخ زاد به ياد فريدون كه پرواز خونين اش چون جريرۀ در غم فرود ويرانم كرد پوران فرخزاد: اوھام بنفش پوران فرخزاد: خون سياوش ايرج جنتی عطايی : ھمپيمان اسماعيل خوئی : بچه بد! ناھيد باقری : انگور مانی: بن بست ايرانی مانی : حسنك صبح مشوش و ديسكوى روباھان پوران و فريدون فرخزاد اوھام بنفش خنياگر در خون خنياگر در خون

92 اوھام بنفش در اوھام بنفش روز پاييز چو قلب برگ از تشويش لبريز ميان كوچه ھاى سرد و نوميد به سوداى خيال خوب خورشيد نفير باد و نفرين درختان فغان مرغ در فرياد توفان درخت زرد و لرز آب و باران نواى نى به سوك سدر ياران دريغ از فصل فرشيد بھارى شميم شور و شوق بى قرارى دريغ از تاب و تابستان آتش شرار شعله ھاى شوخ و دلكش زمين زين رو دمادم رنگ مى باخت زمان در چرخۀ تغيير مى تافت جھان در چرخۀ تغيير چرخيد دگر شد روز و شب گرديد و گرديد غريو ابر بر بامم خروشيد خم سينه از اين اندوه جوشيد پرنده پرزنان در بادھا رفت به تير قھر در فريادھا رفت چو عطر سيب از شاخ درختان پريد و محو شد در بوى باران خيالى گشت و خطى گشت و خوابى خنياگر در خون غريو قصه بر برگ كتابى صنوبر ھا به داغ عشق مردند درون گور رؤياھا فسردند سپيدار بلندم سرنگون شد سياوش بود و در درياى خون شد زخونش بوته ھاى عشق روييد جھان در سوكش از اندوه موييد جريره واره از تاب و تش او چو شمعى سوختم در آتش او فرود آمد فرودم از بلندى سريرا و سپيدا و سپندى به پاييز غمانش پير گشتم چو بازى پاى در زنجير گشتم به موجآب جنون چون شاخ بى برگ اجاقى شعله وراز ھيمۀ مرگ درختى محتضر در فصل اندوه عقابى خسته جان بر قلۀ كوه چگورى زن نشسته در ره باد زكوه عشق ريزد بانگ فرھاد صداى تيشه ى فرھاد ماناست جھان در ناله و فرياد پاياست مدار زندگى بر موج خون است چه گويم زندگى جوش جنون است كنون در خواب خاموش خزانى به كابوس است دور زندگانى گل سرخ از خيال مرگ در جوش چنار پير از اندوه مدھوش كالغ مضطرب در پيچش باد كشد ھر گوشه اى فرياد فرياد ھواى زرد و باغ قلب غمگين ز پندار زمستان سرد و سنگين خنياگر در خون

93 خيال خواب در گور زمستان به آرامش به زير سنگ پايان پوران فرخزاد ز اوھام بنفش روز پاييز چه مى ماند به جز شعرى غم آميز من و اشك خزان و باد و باران من و اندوه تو تا روزگاران پوران فرخزاد خون سياوش پاييز ٧٠ خنياگر در خون ديديم به چشم خونبار تكرار ديديم رخشه ھاى خون سياوش را دگر بار در طشت طاليى تقدير و آن ھمه فرياد گسسته خنياگر در خون

94 فرسوده را از ابتداى زمين تا انتھاى آسمان اين قرن غريب شنيديم در اھتزاز زوزۀ شغاالن شقى و روبھان تزوير به صبورى ساليان شنيديم و بارش بيھودۀ مرغان حق را!... حاال چون با تمامى بينايى مان نگاه مى كنيم مى بينيم از ريشۀ آن سرو سھى كه دل اش را شكافت تاب تاب تبرى از ناگاه درختى باز مى رويد ھزار تخمه سرشار از برگ ھاى ارغون با گل ھاى زبرجدين كه خود را مى زاياند ھر دم و از پھناى زمين تا بلنداى آسمان تكثير مى شود و مى پايد مٮبالد در اراده اى سمج سخت استوار تا كرانه ھاى بى كرانگى زروان پير مى شود فلك مى فرسايد خنياگر در خون و در طلوع طالع آسمانى ديگر مى افسرد افراسياب تاريكى- در كمند كيفر- و مى شكفد تا دو باره بخواند ميله ھاى ماللت مى پوسند و مرغان حق خنياگران خون سياوش بال مى گشايند تا ھميشه ى آزادى!!... بھار ١٣٨١ ديوارھاى دوار درھاى بسته باز سياوش بھار دوباره مى بارد فرو مى ريزند بنديان رھا خنياگر در خون

95 پی آمد به گل نشستن آشنايی ما شد. نمونه ھايی از متن پاره يی از اين ترانه ھا را که من خود نيز کاملشان را در اين تبعيد سالخورده ھمراه با نيمی از جان و جوانيم گم کرده ام به اين نوشته - پاره سنجاق ميکنم. ترانه خوان و پيروز باشيد. ايرج جنتی عطايی ھمپيمان فريدون فرخزاد برای يا به ياد فريدون چه بنويسم از کجا بياغازم اين خاطره گذاری را و تا کدامين پايانه روايت کنم اين يادوارگی را شايد گاھی ديگر وھوايی خوشتر می طلبد اين برھنه شدن دراشک وغوطه خوردن از اندوه و سررفتن از موجه ھای يادمانه ھای شيرازه گسسته. فريدون در نخستين روزھای بازگشتش از آلمان به مدد و پيوند نازنينان من: خواھرش پوران فرخزاد و نيز ھمايون نوراحمر مرا که ميرفتم تا حضوری ھرچند کمرنگ در گسترۀ ترانه نويسی آنروزگار داشته باشم جست و پيدا کرد و ترانه ھايی ھمچون: خداحافظ - پسرم بھانه نگير - عشق من آداجيو ھمپيمان - چرا ھيچکس... - شرقی غمگين - و... خنياگر در خون ای ھمپيمان امشب با من بمان افسانۀ فردا با من بخوان پناھم باش از خود مرا مران مگذر از من ھمچون ديگران ای آسوده در اين شھر فرياد فردا وقتی چشمت بر من افتاد افسانۀ مرا آور بياد نام مرا بگو به باد!... ای داغ من خفته در قلب تو در ماتمم ھرگز اشگی مبار قلب خود را گور اين قصه کن نام مرا بر لب ميآر! فردای من مرگ افسانه ھاست من می ميرم شايد در نيمه راه در مرگ من روزی خون می گريد چشمان اين شھر سياه! خنياگر در خون

96 ... *** مانی ی ارجمند ھمانطور که تلفنی ھم گفتم از زير تيغ جراح بدر اگر آمدم و متن نمايش «ميخک نقره ای» تمام اگر شد با خبرتان خواھم کرد برای آينده! اسماعيل خوئی ١٨ جون. ٢٠٠٣ واتفورد. انگلستان *** اسماعيل خوئی بچۀ بد دوست نازنين آقای ايرج جنتی عطائی متن کوتاه شدھۀ ترانۀ «شرقی غمگين» را ھم در اينجا نوشته بودند. از آنجائی که متن کامل آن را دربخش ترانه ھای فرخزاد آوردم. از تکرار آن در اينجا خودداری می ورزم. (مؤلف) در مرگ خونين فريدون فرخزاد و تسليتی به خانواده و دوستان او خنياگر در خون خنياگر در خون

97 نمیگذارند اما بچۀ بد نمیگذارند میبينی نمیگذارند که دور از ن فس و مھربانی مادر در گاھوارۀ تنھائيت بلمی پستانک خيالت را بمکی! و با عروسک گويای شعر (يادگار خواھرک خويش) گرم بازی باشی و ترس - لولوی تاريک ترس- را از خود به جغجغۀ واژگان برمانی و مثل يادی از خوابی خوش و يا چو عکسی در قاب خوشتراش خودش راضی باشی به اين - ھمين - که بمانی. نه! نمیگذارند. خمان خمان به چه ھنگام شب و از کجای جنگل اين سايهھای پچپچهگر لولو میآيد: گلوی بچه بد را میب رد و سينهاش را میدرد و آرزوھايش را برمیدارد میبرد خام خام میخورد... يازدھم اوت ٩٢ لندن خنياگر در خون خنياگر در خون

98 انگور ناھيد باقری خوشه ای انگور در دستش و پر حسرت نگاھش خيره در چشمان سبز دانه ھا انديشه ا ش اندوه باغ زرد پاييز مال ل انگيز را ھر دم ورق می زد به سان صفحه ھای کھنۀ تقويم. خوشه ای انگور در دستش تپش ھای دلش آھنگ فرداھای ديگر داشت. غرور و مھر او در غربتی جانسوز سرگردان پريشان عاشق و افسرده جان می خواند در گوش مالل انگيزپاييزی ھراس آلود: ھوای زادگاه زخمی ام اينک چه دلگير است و بی باران! عزاداران اميدند ھر کويی و ھر برزن. ناھيد باقری انگور به ياد آخرين ديدار با زنده نام فريدون فرخزاد خنياگر در خون وطن شد خانۀ ماران چه آمد بر سر آن نره شيران عاشقان ياران زبان سرخ داده سبز سر بر باد چه گسترده ست تازش گاه رونق جستۀ بيداد! فضای آرزوھامان کبود و تنگ بی پرواز خنياگر در خون

99 بی ھر نغمه و آواز درخت زندگی مجروح در اين پاييز جان چون برگ می ريزد. ميرزاآقا عسگری(مانی) بسی شالق رقصان سخت در کار است و آن ممنوعه زيبا عشق ھر دم بر سر دار است. به روی صفحه ھای درھم تقويم جای شادمانی خالی خالی ست. نشانی از ره خمخانه بر جا نيست ساقی رفته ديری رد پايش نيز پيدا نيست. کجايی آب آتشگون پنھانم! بنوشان تازه کن جانم! مدد کن تا دمی باقيست! صبوری ده! که کوچ شادمانی مرگ و رسوايی ست. ميرزاآقا عسگری(مانی) بن بست ايرانی پاييز - ١٩٩٧ وين در ھمسوئی با فريدون فرخزاد وخطاب به رجاله ھای ايرانی! خنياگر در خون خنياگر در خون

100 بن بست ايرانی اين ستاره چو از شانه ام فروافتد سيمای سنگفرش که رخشان شود خدا در تاريکی اين بن بست که بميرد و عمارت سنت در زلزله که فروريزد شيراز با دھان حافظ سخن که بگويد و اصفھان تيغۀ شکستۀ کاشی شود در گلوی افعی ھای بی غزل صفوی و برجھای تھران رؤيای گمشدۀ دزدان شوند من زير بوسه ھای جوان بيدار می شوم. آنگاه - که گاه دير آيد و گاه بناگاه - تنھا اين شعر داوری خواھد کرد ھمين شعر! *** ديده ببند وجدان مفلوک من! بخواب! تا نبينی بردگان ايرانی را در دبی که خسته رانھا به روی ھيوالھا و پيکره ھای شنی می گشايند! *** درگوشھايت موم فرو کن وجدان نيمه مرده! مباد بشنوی که: دل ميھن را در تن تبعيديان می پوسانند شعرھايش را در يخبندان روسيه می سوزانند گرده اش را در تھران با آيات خونين منقوش می کنند. *** ببند چشمانت را خنياگر در خون مبادا ببينی پستانھای مام ميھن را که گاه در دمشق اش می مالند بيگاه در خارطوم. چه خسته ای نازک نارنجی من! از واژۀ «سياست» به بيزاری کھير می زنی حتا از شعر من به ترس می گريزی. در چھارراھھا آرام و رام زانو می زنی شالق می خوری و شاکری که می توانی بشماری! *** حاال آسوده باش! نگاه نکن به اين رستم بزدل که با پاسپورت آلوده به تمثال ناميمون يک ميمون با رخش خسته و موھای سپيد به چاه شغاد می رود درتھران سھراب سرخوش از نوشداروی ھروئين است! *** من ھر روز از کنار سايه ھائی رد می شوم که مال کسی نيستند وزوز آدمھائی مستعاری را می شنوم که ھيوالی فروافتاده برمادرشان را نوازش می دھند. باور کنيد خانمھا آقايان! شاعری را می بينم که در ازاء تف انداختن بر صورت عبدوی جط و کشتن واژه ھائی که در آنھا پناه جسته ايم از دست ھيوالھا صله می گيرد. ای بوشھر زانو زده! تنگسير دروغين! وجدان پفيوز! *** وجدان سرفکنده! در فرودگاه مھرآباد به آينه ننگر! مباد تبعيدی مضحکی را ببينی که با دو پاسپورت دوصورت کپک زده و يک دل گنديده پياپی به پای تخت ھيوالھا می رود و خبرمی کشد خنياگر در خون

101 عليه تبعيديانی که نخواستند چون او باشند! *** بازھم اين ستاره که از شانه ام فروافتد مانی و سنگفرش که خونين شود از شما يکی نام مرا خواھد دزديد آنچنان که ميھن مرا دزديديد. *** بوسھل حسنك صبح مشوش و ديسكوى روباھان : برای خنياگر در خون فريدون فرخزاد اما چه باک آنگاه که گاه بگاه می آيد و گاه بناگاه تنھا اين شعر ميان ما داوری خواھد کرد ھمين شعر! خنياگر در خون فروردين ١٣٨٣ قبلهى عالم! به مصلاى بلخ خوش آمديد! ھرھرى مزاجان گذرگاھتان را با ارواح رنگارنگ پوشاندهاند البته كه اين يك سنت ملى است! جلوس بفرمائيد! تا حسنك بر دار شود قطعهاى كباب ميل بفرمائيد! از گوشت تن خدا است. جالد: - جامه بيرون كش قرمطى! بوفضل : «ج به و پيراھن بكشيد و دور انداخت خنياگر در خون

102 تنى چون سيم سفيد و رويى چون صد ھزار نگار. و ھمه خلق به دردى گريستند.»* سلطان: - بوسھل جان! مومن! سيماى اين قرمطی چشمم را تاريك مى كند! بوسھل: - كدر نباشيد رھبر والامقام! ھم اکنون پيراھن زلال مى سرخد سيمايش غروب مىكند و طباخ جگر را به سيخ مىآورد. بر اندامش حسنك : آقاى رئيس جمھور! خاك و كاخ و ويرانه ھم براى حضرتعالى پيش از فرود تيغهى فرمان اجازه بدھيد يك ترانهى بومى بخوانم! مادر: - چون حقيقت را نمىتوان شكست حسنكام را از ميان جامهھايش دزديدند. تناش را و جانش را كه برديد فقيه عاليقدر اجازه بدھيد دستكم سايهى پسرم را ببرم! اميرماضی: «انگشت در كردهام در ھمۀ جھان و قرمطى مىجويم و آنچه يافته آيد و درست گردد بردار مىكشند!»* بوسھل: - شنيديد قبلهى عالم! انگشت امير ماضى ھم به سوى خدا نشانه رفته است. تناول كنيد! جگر ترد و لطيفى است! : شاعر نمى شود كنار ھشت صبح نشست و سايهاى را كه در گنجهى لباسھا بى قرارى مىكند نديد. پناھندگانى كه از بلخ گريخته بودند پاسپورتھاى آبى خود را بى سيرت كردند آنگاه جانورى غريب در پاسپورت روباھان لانه گزيد. بوسھل : والاتبارا اماما! به پايتخت ھرھرى مذھبان به تھران خوش آمديد! تا سبوى خون حسنكھا به خدمت آيد انگشتان مبارك را با چند برگ از اين قرآن پاك بفرمائيد! پيرزن سنگينتر از سايه لباسھاى نيمهجان را به ابديت مىبر د. خنياگر در خون مادران : «بزرگا مردا كه اين پسرم بود!»* طاقهى سايهاش را كه گشودم خنياگر در خون شاعر :

103 زمين رنگ سيمايش را گرفت. و مرگ به تمامى روشن شد. فرزند من زمان بود خونين و بلند. كباب تازه رسيد! تا داغ است تناول بفرمائيد! شاعر : يك شب در ديسكوى روباھان شراب نوشيديم و با ترانهھاى ليلى فروھر رقصيديم. كباب تن حسنك و خون خنك عارفان كه ته كشيد به خانه رفتيم. ديدم نمى شود كنار رانھاى درخشان نيمهشب دراز كشيد و فارغبال پستانھاى روباھى را ماليد. گفتم : آه روباه! توجيه نكن! نمىتوانى بر اين ھمه بال دريده و لباسھاى شكسته و كلمات ساطورخورده سرپوش بگذارى كه! جانورى كه در پاسپورت تو زوزه مىكشد روح تو را دريده است! سرخيل: قبلهى عالم به سلامت! حظ مىفرمائيد! قرمطى روى دار زيباترين عطاى الھىست. نيست! پناھندگان ھم دارند برمىگردند طاقهى كوير را ھم قباى تن م لک كردهايم. خنياگر در خون شاعر : كنار صبح مشوش چند واژهى شفاف ندارم تا با پسرم خوش حتى چند خاطرهى ناخونين. کودک: بابا! اگر تو را ھم مىكشتند من اصلا نبودم! خنياگر در خون خلقی كنم. صداى صداھا : - كنار صبح ناآرام نمىشود از سايهى قرمزى كه در برابرت مىنشيند و جانور غريب پاسپورت تو را رم مى دھد فارغ بود اينطور نيست حضرت روباه!. * جمالتی برگرفته از تاريخ بيھقی. بخش : بردار کردن حسنک. تأليف ابوالفضل بيھقی

104 در بارۀ مؤلف اين کتاب: آرامگاه فريدون فرخزاد در بن. آلمان ميرزاآقا عسگرى (مانى) در سال ١٣٣٠ در اسدآباد ھمدان زاده شد.آفرينش ادبى را درنوجوانى آغاز كرد. آثارش در نشريات وقت بازتاب يافتند.نخستين كتاب شعرش با نام فردا اولين روز دنياست در ١٣۵۴ منتشر شد و تاكنون ٣٠ جلد از آثارش به چاپ رسيده اند. مانى نقد ادبى و داستان ھم مىنويسد. براى كودكان نيز شعر و داستان مىآفريند. عسگرى در پاييز ١٣۶٣ درآلمان مقيم شد و تاكنون درآن كشور زندگى مىكند. در اين مدت آفريده ھاى او به زبان فارسى و برخى زبانھاى ديگر منتشر شده و ھمزمان برخى از اشعار و نوشتهھايش در ايران نشر يافتهاند. از او تاكنون يك مجموعه شعر و نثر بنام «سنفونى ايرانى» به آلمانى و داستان «سرزمين ھميشه بھار» براى كودكان به دانماركى نشر يافته است. غير از اين برخى از سروده ھا و نوشتهھاى او به طور پراكنده به زبانھاى انگليسى سوئدى ژاپنى و نروژى چاپ شده اند. مانی از سال ١٣۶٧ وقت خود را يکسره به فعاليتھای مستقل ادبی و فرھنگی اختصاص داد. او بنيانگذار و سردبير ماھنامۀ الکترونيکی «ادبيات و فرھنگ»- وعضو اتحاديه نويسندگان آلمان است. خنياگر در خون خنياگر در خون

105 * ھستىشناسى شعر. انتشارات قصيده سرا. تھران. بھار. ١٣٨١ گفتمان ھاى تئوريك شعر. * خشت و خاکستر.آلمان. نشر ھومن. پائيز ١٣٨٠ * باد در تنبان به از باد در ميدان! (طنز). انتشارات ھومن. آلمان. سال ٢٠٠٣ * ادبيات واروتيسم. آلمان. نشر ھومن. بھار ١٣٨١ * دشنه و نوشدارو(بررسی آثار مانی). انتشارات ھومن. زمستان ٢٠٠٥. آلمان * معجزه در اشارت انگشت. گفتگوھائی با مانی. انتشارات ھومن. زمستان ٢٠٠٥. آلمان * زير پوست ابديت. يک داستان بلند. ١٤٨ صفحه. انتشارات ھومن. سال ٢٠٠٥ * فريدون فرخزاد خنياگر خونين. سال ٢٠٠٥. انتشارات ھومن. آلمان. شعر: به قلم مانى منتشر شده است : * فردا اولين روز دنياست. تھران : انتشارات گام ١٣۵۴. * من با آبھا رابطه دارم. تھران : گام ١٣۵۵. * ترانه ھاى صلح. تھران : جمعيت ايرانى ھواداران صلح ١٣۶١. * آوازھاى جمھورى. تھران : انتشارات ھدھد ١٣۶١. * در سرزمين تلخ. آلمان : ١٣۶۴. * خطابه از سكوى سرخ. آلمان : انتشارات نويد ١٣۶۶. * ماه در آينه. آلمان : نويد ١٣۶٧. * پرواز در توفان. آلمان : نويد ١٣۶٧. * ترانه ھاى مھتاب (نوار شعر). سوئد: كانون فرھنگى و ھنرى نسترن.١٣۶٧ * عشق واپسين رستگارى. آلمان : نويد.١٣۶٩ * كتيبه جارى ) نوار شعر (. آمريكا : كانون فرھنگى يلدا ١٣٧٠. * سنفونى ايرانى ) به آلمانى (. آلمان : نشر فرھنگ بين الملل ١٣٧٠. * شاعران مھاجر و مھاجران شاعر. ) گردآورده شعر برون مرزى). سوئد: نشر بيان ١٣٧١. * ميناى تابان. آلمان. نشر ھومن ١٣٧١. * زير درخت واژه. آلمان. نشرھومن. ١٣٧٢. * ترانهھاى جاده ابريشم تھران. انتشارات مرواريد. بھار ١٣٧٣ * ستاره درشن - تھران. كانون فرھنگى و تبليغاتى صدا. بھار ١٢٧۴ * سپيدۀ پارسی. آلمان. نشر ھومن. زمستان ٢٠٠٠ * دوسوی پلک تماشا. صدای شاعر. آلمان. نشر نيماد. زمستان ١٣٨٠ * اريش فريد شاعر عشق زندگی ومرگ. ترجمه مشترک با مھدی سردانی. انتشارات قصيده سرا. تھران. زمستان ١٣٨٣ نثر: براى كودكان و نوجوانان: * گرگ خسته ) نمايشنامه منظوم). تھران: انتشارات الھام ١٣۵٧. چاپ دوم : سوئد نسترن ١٣۶٧.چاپسوم:رنگينكمان.امريكا * برويم ستاره بچينيم. تھران : الھام ١٣۵٧. * قصه عمه گلچين ) با منوچھر كريم زاده). تھران : كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان ١٣۵٨. * خاله بارون ) با م. كريم زاده ( تھران : شركت ۴٨ قصه ١٣۶۴. * الاغ زنگوله دار ) با م. كريم زاده). تھران : شركت ۴٨ قصه ١٣۶۴. * سرزمين ھميشه بھار. آلمان : نويد ١٣۶۶. * سرزمين ھميشه بھار ) به دانماركى). دانمارك : ا رننس فورلاگ ١٣۶٨ * رنگين کمان. شعر برای کودکان. نشر اشاره. تھران. ١٣٧٩. (ناشر بدون مجوز از شاعر اين کتاب را با نام نيما لشکری به چاپ رسانده است!) * چھار شنبه سوری. تھران. نشر اشاره.. بھار ١٣٧٩ شعر برای کودکان. (ناشر بدون مجوز از شاعر اين کتاب را با نام نيما لشکری به چاپ رسانده است!) * برف بازی شعر برای کودکان. نشر اشاره. تھران. ١٣٧٩. (ناشر بدون مجوز از شاعر اين کتاب را با نام نيما لشکری به چاپ رسانده است!) خنياگر در خون * حماسه ھستى و راكب. تبريز : انتشارات دارويژ ١٣۵٧. * مناظر زادبومى. سوئد : انتشارات نسترن ١٣۶٧. * عناصر شعر. آلمان : نويد ١٣۶٨. * خشت و خاكستر. (جلد اول.ناياب) كتاب ارزان. سوئد. تابستان ١٣٧۶. بيوگرافى خنياگر در خون

106 دشنه و نوشدارو گزيده ای از نقدھا برآثار ميرزاآقا عسگری( مانی) به کوشش: مرجان آريا و سپيده صدری ناشر: انتشارات ھومن. آلمان. سال انتشار: ٢٠٠٥ طرح روی جلد: تابلوئی از ايران درودی ٣١١ صفحه. بھا : ١٥ يورو (ھزينه ی پست با ما است.) برای سفارش کتابھای مانی می توانيد مبلغ را در پاکت گذاشته به نشانی زير پست کنيد: Asgari Untere Heidestr.١۵ ۴۴٧٩٣ Bochum / Germany ھستی شناسی شعر نوشته ی ميرزاآقا عسگری (مانی) انتشارات قصيده سرا. ارديبھشت ١٣٨٢ خورشيدی. تھران.کتاب ٢٧٠ صفحه. شامل دوبخش با نامھای : گفتمانھای نظری و دربارۀ شاعران امروز نشانی ناشر: تھران. صندوق پستی ١۵٨٧۵-۶٣۵۴ انتشارات قصيده سرا تلفن ٧۵٣٠٣۵٣ نشانی نويسنده: asgari@mani-poesie.de خنياگر در خون خنياگر در خون

107 معجزه در اشارت انگشت گفتگوھائی با ميرزاآقاعسگری (مانی) در بارۀ ادبيات امروز ايران در ٣٠ سال اخير گردآورنده و تنظيم: کوروش ھمه خانی ٢٨٠ صفحه. ١٠ يورو. ١۵ دالر امريکا ناشر : انتشارات ھومن. آلمان. سال انتشار: ٢٠٠٥ طرح روی جلد:شھرام عظيم دوست نشانی تماس با شاعر: asgari@mani-poesie.de نشانی تماس با کوروش ھمه خانی: bidesorkh@hotmail.com خنياگر در خون زير پوست ابديت رمانی در بارۀ زندگی تبعيدی ھا و مھاجرين ايرانی. نويسنده: ميرزاآقا عسگری (مانی) طرح روی جلد: شھرام عظيم دوست سال انتشار : ٢٠٠٥-١۴۶ صفحه. ناشر: انتشارات ھومن. آلمان طرح روی جلد : شھرام عظيم دوست قيمت: ٧ يورو.(در صورت ارسال با پست ١٠ يورو) خنياگر در خون

(c) by Katarzyna Javaheri, Kraków 2005 litera چ jest częścią Współczesnego słownika persko-polskiego

(c) by Katarzyna Javaheri, Kraków 2005 litera چ jest częścią Współczesnego słownika persko-polskiego چ چابک czābok szybki, zręczny, aktywny چاپ czāp wydanie, wydruk, druk, edycja چاپ کردن czāp kardan drukować, wydawać چاپ شدن czāp szodan zostać wydanym چاپ اول czāp-e awwal pierwsze wydanie, pierwsza edycja

Bardziej szczegółowo

آموزش نماز

آموزش نماز www.bestkid.ir نماز آموزش تکبيرة االحرام نماز با گفتن اهلل اکبر آغاز مي شود گفتن اهلل اکبر در آغاز نماز به معناي جدايي از غير خدا و پيوستن به اوست.اعالم بزرگي پروردگار و دوري جستن از تمام قدرتهاي دروغين

Bardziej szczegółowo

Summarized by: M. Zakizadeh TEL :

Summarized by: M. Zakizadeh TEL : 1 نمک به زخم پاشيدن همه يا هيچ به سرعت مورچه دق و دلی خود را خالی کردن / دل خود را خالی کردن بله قربان گو فوت ا ب بودن / مثل ا ب خوردن تک رو بودن تيری در تاريکی بچه ننه بودن دست و پا چلفتی کهنه کار بودن

Bardziej szczegółowo

Gas chromatography.

Gas chromatography. Gas chromatography BY:mohammad zeinodini 881442103 کروماتوگرافی : طبقه بندی بر اساس مکانيسم عمل Adsorption chromatography اگر فاز ساکن ماده جامد کاملا قطبی باشد که مواد نمونه به درجات متفاوت به وسيله

Bardziej szczegółowo

فروشگاه اینترنتی ایران عرضھ نمونھ سوالات آزمون استخدامی رشتھ ریاضی

فروشگاه اینترنتی ایران عرضھ نمونھ سوالات آزمون استخدامی رشتھ ریاضی نمونھ سوالات آزمون استخدامی رشتھ ریاضی ایرا عرضھ و) Www.IranArze.Ir نمونه سوالات استخدامی ریاضی: ١- به جای x چه عددی باید نوشت (١٨ ١٢ ۴) 6 18 8)(27 x ٣۶) ٢٧ ١ ٢٠ ٢ ١۶ ٣ ٢۴ ۴ ٢- یک یارد تقریبا ٩١/۴۴ درصد

Bardziej szczegółowo

قانون حمایت از قربانیان در اسکاتلند 1

قانون حمایت از قربانیان در اسکاتلند 1 قانون حمایت از قربانیان در اسکاتلند چنانچه قربانی جنایت هستید حق و حقوقی دارید. قانون حمایت از قربانیان در اسکاتلند به تشریح این حقوق پرداخته نحوهی اجرایی کردن آنها و همچنین مراجعه به مسئولین مربوطه در

Bardziej szczegółowo

مطالعات جغرافيايي مناطق خشك سال دوم شماره پنجم پاييز 1316 صص بررسي اهميت جغرافيايي سرزمين احقاف در قرآن

مطالعات جغرافيايي مناطق خشك سال دوم شماره پنجم پاييز 1316 صص بررسي اهميت جغرافيايي سرزمين احقاف در قرآن مطالعات جغرافيايي مناطق خشك سال دوم شماره پنجم پاييز 1316 تأييد نهايي: 16/2/12 دريافت مقاله : 16/3/8 صص -98 01 سيد جواد خاتمي عضو هيأت علمي گروه فقه وحقوا دانشگاه حکيم سبزواری سيده سميه خاتمي عضو هيأت

Bardziej szczegółowo

مقاالت روشی کارآمد برای جداسازی کروماتوگرافی مایع با برهمکنش آبدوستی فاز چکیده مقدمه

مقاالت روشی کارآمد برای جداسازی کروماتوگرافی مایع با برهمکنش آبدوستی فاز چکیده مقدمه فصلنامه تخصصی دانش آزمایشگاهی ایران سال چهارم شماره 3 پاییز 1395 شماره پیاپی 15 کروماتوگرافی مایع با برهمکنش آبدوستی: روشی کارآمد برای جداسازی نویسندگان مریم یوسفی 1 و 4 * فاطمه دیرکوند 3 و 4 مقدم 2 و

Bardziej szczegółowo

فردریک فرانسوا شوپن ))) آهنگساز و پیانیست لهستانی طبق اظهارات خود وخانوادهاش در اول ماه مارس و بر اساس مدارک غسل تعمیدش که چندین هفته پس از تولد وی

فردریک فرانسوا شوپن ))) آهنگساز و پیانیست لهستانی طبق اظهارات خود وخانوادهاش در اول ماه مارس و بر اساس مدارک غسل تعمیدش که چندین هفته پس از تولد وی فردریک فرانسوا شوپن باربرا سمولنزکا-زیلینسکا ترجمه مریم مرادی 24 بخارا سال سيزدهم شماره 79 بهمن - اسفند 1389 فردریک فرانسوا شوپن ))) آهنگساز و پیانیست لهستانی طبق اظهارات خود وخانوادهاش در اول ماه مارس

Bardziej szczegółowo

Za cały egzamin możesz uzyskać 90 punktów EGZAMIN A2 TRWA 100 MINUT

Za cały egzamin możesz uzyskać 90 punktów EGZAMIN A2 TRWA 100 MINUT CERTYFIKAT JĘZYKOWY UNIWERSYTETU WARSZAWSKIEGO EGZAMIN Z JĘZYKA PERSKIEGO NA POZIOMIE A2 TEST PRZYKŁADOWY Za cały egzamin możesz uzyskać 90 punktów EGZAMIN A2 TRWA 100 MINUT Do wszystkich części egzaminu

Bardziej szczegółowo

این تکنولوژی جاابیت و موارد هاربرد باالیی دارد ولی مهمنرین مرحله هاه ت تادی ه گرفنن ح ایق امکاتاو فنی و موارد هاربرد این تکنولوژی تنیجه ای جز شکسات و

این تکنولوژی جاابیت و موارد هاربرد باالیی دارد ولی مهمنرین مرحله هاه ت تادی ه گرفنن ح ایق امکاتاو فنی و موارد هاربرد این تکنولوژی تنیجه ای جز شکسات و شبکه های بی سیم )Wi-Fi( شبکه های بی سیم )Wireless( یکی از تکنولوژی هاای جااابی هسانن هاه تواتسانه اتا. هرچن توجه بسیاری را بسوی خود جلب تماین و ع ه ای را تیز مسحور خود تموده ات این تکنولوژی جاابیت و موارد

Bardziej szczegółowo

روشهای نمونه برداری و آنالیز آالینده های هوا

روشهای نمونه برداری و آنالیز آالینده های هوا کلیات روشهای نمونه برداری و آنالیز آالینده های هوا )یداله الماسی دانشجو کارشناس ارشد محیط زیست( فهرست مطالب : كاربرد سامانه اطالعات جغرافيايي در محيط زيست سنجش غلظت ذرات معلق هوا با استفاده از عکسهای ماهواره

Bardziej szczegółowo

ن ا خ د ر و ی ر ا ت خ م ن

ن ا خ د ر و ی ر ا ت خ م ن ی ر ا و د ا ه ع س و ت ی س ر ر ب ر د ی ا ه ق ا س ی و گ ل ا ز ا ه د ا ف ت س ا د ا ه ن ش ی پ 1 ی ر ه ش ی ا ه ت ف ا ب ی گ د و س ر ف و ز ر ب ی ر ف 2 ی ه ل ا د ی ن ا ت س ن م ر ا م و ل ع ی م د ا ک آ ر ن ه ه د

Bardziej szczegółowo

ما عمرت البلدان بمثل العدل اميرالمومنين )ع(

ما عمرت البلدان بمثل العدل اميرالمومنين )ع( ما عمرت البلدان بمثل العدل چيزي مانند عدالت سرزمينها را آباد نميسازد" اميرالمومنين )ع( سالمت و عوامل اجتماعي تعيين كننده آن راهکار اصلی گسترش عدالت در سالمت و ایجاد فرصتی منصفانه برای همه معاونت سالمت

Bardziej szczegółowo

Współczesny słownik persko-polski Kampania crowdfundingowa wspieram.to/perski

Współczesny słownik persko-polski Kampania crowdfundingowa wspieram.to/perski آب āb woda, sok آب بر داشتن āb bar dāsztan czerpać, nabierać wodę آب بستن āb bastan wypełnić wodą آب پاشیدن āb pāszidan kropić, skropić, podlewać آب دادن āb dādan napoić, podlewać آب شدن āb szodan topić

Bardziej szczegółowo

وزارت ا وزش و Rورش م ی Rورش ا عدا د ی شان و دا ش و ن وان م ا ز ون ورودی پا ی د ر تان ی دورهی اول ا عدا د ی شان را ر ور سال ي ی ١٣٩۴-

وزارت ا وزش و Rورش م ی Rورش ا عدا د ی شان و دا ش و ن وان م ا ز ون ورودی پا ی د ر تان ی دورهی اول ا عدا د ی شان را ر ور سال ي ی ١٣٩۴- وزارت ا وزش و Rورش م ی Rورش ا عدا د ی شان و دا ش و ن وان م ا ز ون ورودی پا ی د ر تان ی دورهی اول ا عدا د ی شان را ر ور سال ي ی ٩-٩۵ 10 15 5 5 15 20 : 1394 / 2 / 25 : 9:00 : 70 : 100 : «1» «3» :... «1».

Bardziej szczegółowo

2. This offer is open to all new*direct** clients who will open a new Windsor MT4 trading account until the 31/03/2017.

2. This offer is open to all new*direct** clients who will open a new Windsor MT4 trading account until the 31/03/2017. GADGET OFFER Terms and Conditions 1. Account holders must be over 18 years of age; 2. This offer is open to all new*direct** clients who will open a new Windsor MT4 trading account until the 31/03/2017.

Bardziej szczegółowo

تخس یاه هبنج مام ت هب بات ک نیا یحارج یاهرازبا عاونا لماش لم ع قاتا

تخس یاه هبنج مام ت هب بات ک نیا یحارج یاهرازبا عاونا لماش لم ع قاتا مامت نج تخس یرازفا دجم لماش عانا رازبا پکسدنآ لیاس یپکسدنآ تس تازیهجت رتکلا رتکلیغ عانا خن نزس لیاس یفرصم تازیهجت یررض یراکیر هتخپ یگژی هداف ریاصت ناف همه تاحیضت لماک تهج ره ریصت :نیفلم سم( هرگ ضع لع ملع

Bardziej szczegółowo

UNV10 AK3 2014/

UNV10 AK3 2014/ UNV0 AK 0/09 6908 ZH 精品暖气片 UNV0 AK 使用和安装说明书 PL Instrukcja użytkowania i montażu grzejnika dekoracyjnego UNV0 AK EL Οδηγίες χρήσης και τοποθέτησης θερμαντικού σώματος UNV0 AK دستورالعمل استفاده و نصب رادیاتور

Bardziej szczegółowo

دی وی دی های ریاضی مفهومی + تکنیکی مشاوره ی انگیزشی برنامه ریزی نحوه ی مطالعه دروس نحوه ی تست زدن و...

دی وی دی های ریاضی مفهومی + تکنیکی مشاوره ی انگیزشی برنامه ریزی نحوه ی مطالعه دروس نحوه ی تست زدن و... مشاوره ی انگیزشی برنامه ریزی نحوه ی مطالعه دروس نحوه ی تست زدن و... کالس های ریاضی : حضوری و آنالین دی وی دی های ریاضی مفهومی + تکنیکی جزوات و کتاب های برتر آموزشی کنکور همین االن تماس بگیرید )درصورت پاسخ

Bardziej szczegółowo

page 1

page 1 page 1 و ر ن ت www.yjc.ir : page 2 ! " #$ %&'! "()* +*,! -. /( $,0, 2$;< => *.9:23$ 4(#5 67 2-4 8. 2 5 (#5! "=@ $ A B38 2>, C* (#5! " -2?$! "- - 2 =D * C$D 2 @' 4E,?F?-, ' G2H! 23I J> K, 4 @B!.!$2 B$ 2

Bardziej szczegółowo

3 شت ي 4 ريز. TOPKAPI SABENA GRAND LIZA GRAND MILAN

3 شت ي 4 ريز. TOPKAPI   SABENA   GRAND LIZA   GRAND MILAN 3 شت 895.000 1.175.000 995.000 شت اضبف 40.000 125.000 70.000 3* FINDIKZADE TOPKAPI www.hoteltopkapi.com SABENA www.otelsabena.com 3* SULTANA HMET GRAND LIZA www.hotelliza.com 3 شت 925.000 1.325.000 1.075.000

Bardziej szczegółowo

PKG NO :0025. Hotel C Location Period SGL DBL PP. EXT. BED EURO / USD CHD(03-05) SWISS 5 BOSPHORUS 15 TO 30 MAR ,5 CALL FREE

PKG NO :0025. Hotel C Location Period SGL DBL PP. EXT. BED EURO / USD CHD(03-05) SWISS 5 BOSPHORUS 15 TO 30 MAR ,5 CALL FREE PKG NO :0025 Hotel C Location Period SGL DBL PP. EXT. BED EURO / USD CHD(03-05) SWISS 5 BOSPHORUS 15 TO 30 MAR 131 65,5 CALL FREE CVK PARK 5 BOSPHORUS 15 TO 30 MAR 131 65,5 51 FREE Hılton bosphorus 5 BOSPHORUS

Bardziej szczegółowo

POGRANICZE LEKSYKOGRAFII JĘZYKOWEJ I ENCYKLOPEDYCZNEJ NIEMIECKO-POLSKIE SŁOWNIKI PRAWNICZE. B. Cieślik Uniwersytet Wrocławski, Wrocław, Polska

POGRANICZE LEKSYKOGRAFII JĘZYKOWEJ I ENCYKLOPEDYCZNEJ NIEMIECKO-POLSKIE SŁOWNIKI PRAWNICZE. B. Cieślik Uniwersytet Wrocławski, Wrocław, Polska 12. Ignatova Tsoneva 2007: Д. Игнатова-Цонева, А. Копанкова, Модални средства за изразяване на благодарност в съвременния български и английски език // Научни трудове, т. 66, с. 7, Русенски университет,

Bardziej szczegółowo

Twoja historia medyczna może URATOWAĆ CI ŻYCIE Lepsza opieka dzięki udostępnianiu informacji

Twoja historia medyczna może URATOWAĆ CI ŻYCIE Lepsza opieka dzięki udostępnianiu informacji Twoja historia medyczna może URATOWAĆ CI ŻYCIE Lepsza opieka dzięki udostępnianiu informacji Ratujemy życie Oszczędzamy czas Chronimy informacje Ratujemy życie Im więcej informacji, tym lepiej Zezwolenie

Bardziej szczegółowo

Imām Alī Ibn Abī Ṭālib Wybór sentencji

Imām Alī Ibn Abī Ṭālib Wybór sentencji Imām Alī Ibn Abī Ṭālib Wybór sentencji Przekład: Arkadiusz Miernik (Tareq Salik) STOWARZYSZENIE JEDNOŚCI MUZUŁMAŃSKIEJ INSTYTUT MUZUŁMAŃSKI Warszawa 2012 Imām Alī Ibn Abī Ṭālib. Wybór sentencji. Copyright

Bardziej szczegółowo

$#" (# (ل ھ&#". روز $* از م ان 2 ی 16 ;ل از : #" 89 ای 7 در ر 5 وه ھ و ھی ورز دت #$ #". ا= < د. #ا#? از #> 18 E$!

$# (# (ل ھ&#. روز $* از م ان 2 ی 16 ;ل از : # 89 ای 7 در ر 5 وه ھ و ھی ورز دت #$ #. ا= < د. #ا#? از #> 18 E$! ان م ورزران و آ از ا$ #ا#"! رس ا $#" (# (ل ھ&#". روز $* 27.04.2019 از م ان 2 ی 16 ;ل از : #" 89 ای 7 در ر 5 وه ھ و وا@? ھی ورز دت #$ #". ا= < ھ و 5 وه ھی AB$ (د را (اھ$? د. #ا#? از #> 18 E$!#F د 5 ھ ھ

Bardziej szczegółowo

Jest ramadan. Alhamdulillah. To szczególny miesiąc, w którym Allah dał nam Koran. Spróbuj więc zapamiętać dziś znaczenie fragmentu Koranu:

Jest ramadan. Alhamdulillah. To szczególny miesiąc, w którym Allah dał nam Koran. Spróbuj więc zapamiętać dziś znaczenie fragmentu Koranu: ه هي ب ر شرح ر م ضنا ن ٱل ذى أزن ز ل فهي ر ءنا ٱل ق ن ه لى دى س هي ن ل ى ت م ن ٱ ل ه د ى ل نل ننا ر قنا ن ف ٱل ف من ف ش رح د من م ك ٱل ر ف نل شرح ه ȂŘ م ص To jest miesiąc ramadan, w którym został zesłany

Bardziej szczegółowo

Korespondencja osobista

Korespondencja osobista - Wstęp Cześć Michale, Nieformalny, standardowy sposób adresowania listu do znajomego Droga Mamo/Drogi Tato, Nieformalny, standardowy sposób adresowania listu do rodziców Drogi Wujku, Nieformalny, standardowy

Bardziej szczegółowo

Because. Photograph by: Tony Hollenback, LCSW. Each Moment Matters

Because. Photograph by: Tony Hollenback, LCSW. Each Moment Matters Because Photograph by: Tony Hollenback, LCSW Each Moment Matters DO YOU KNOW HOW IMPORTANT YOU ARE? FAMILY SERVICES 999 Civic Center Drive 3rd Floor Niles, IL 60174 847-588-8460 (24 hour access) When you

Bardziej szczegółowo

Mg + O > 2 MgO

Mg + O > 2 MgO سلسلة تمارين(حول جدول التقدم) ( s) 1 1) معادلة التفاعل التصحيح Mg + O > MgO -------------------------------- ( احتراق المغنيزويوم سريع (.من خلال جدول النتاي ج) بعد ثلاث دقاي ق حجم الا وآسجين المتفاعل 3

Bardziej szczegółowo

مجانية ਕ المجانية الطفل ساله. Bezpłatna opieka dla 2-latków. letniego dziecka? Jeżeli tak, czy wiedzą Państwo, że ich dziecko może otrzymać do 15

مجانية ਕ المجانية الطفل ساله. Bezpłatna opieka dla 2-latków. letniego dziecka? Jeżeli tak, czy wiedzą Państwo, że ich dziecko może otrzymać do 15 Bezpłatna opieka dla 2-latków Xannaano lacagrodzicami la aan ilmaha 2 Sano Czy są Państwo lub opiekunami 2jirka ah letniego dziecka? Jeżeli tak, czy wiedzą Państwo, że ich dziecko może otrzymać do 15 2godzin

Bardziej szczegółowo

Prze³omowy wyk³ad dra Ratha wyg³oszony w Stanford Medical School

Prze³omowy wyk³ad dra Ratha wyg³oszony w Stanford Medical School 12 Dokumentacja Prze³omowy wyk³ad dra Ratha wyg³oszony na Wydziale Medycznym Uniwersytetu Stanforda Perspektywa zwyciêstwa nad œmierci¹ z powodu chorób serca Zdrowie dla wszystkich do roku 2020 Konstytucja

Bardziej szczegółowo

KROK PO KROKU KROK PO KROKU

KROK PO KROKU KROK PO KROKU KROK PO KROKU Opracowanie Agnieszka Sahbi Magdalena Khalid Salih Wydanie Ramadan 2017/1438 Książka ta ma za zadanie przybliżyć wiedzę na temat modlitwy zarówno muzułmanom, jak i nie muzułmanom. Staraliśmy

Bardziej szczegółowo

Travel Health ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! ساعدوني! اطلب سيارة ا سعاف ا نه يؤلم هنا. لدي حكة هنا.

Travel Health ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! ساعدوني! اطلب سيارة ا سعاف ا نه يؤلم هنا. لدي حكة هنا. - Emergency Arabic ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. Asking to be brought to the hospital ا شعر با نني مريض Polish Muszę iść do szpitala. Źle się czuję. ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! Asking for immediate

Bardziej szczegółowo

بطاقة االستجواب الصحي للمريض KARTA WYWIADU Z PACJENTEM

بطاقة االستجواب الصحي للمريض KARTA WYWIADU Z PACJENTEM ختم وحدة طبية pieczątka zakładu تأريخ ملء بطاقة data wywiadu بطاقة استجواب صحي للمريض KARTA WYWIADU Z PACJENTEM بيانات عامة للمريض DANE OGÓLNE PACJENTA اسم األول Imię لقب عائلي Nazwisko رقم تعريف صحي Identyfikator

Bardziej szczegółowo

إ Bا) o أ BاoH : ر=, و( Bا أ? > B(Bا أو( Bه =s,.

إ Bا) o أ BاoH : ر=, و( Bا أ? > B(Bا أو( Bه =s,. ھه آ رنھا ام ()'وا (أ ده الله ا), 3 الله ذ 7 و 56 ا+ ل, ) أود, 0./.),) ذا أود أ أ=> 0 و أود, 0 9: إ رD, DBH =BI( (@نالله < Bب Hب. F) Drodzy Bracia i Siostry dzisiejszy piątek jest

Bardziej szczegółowo

Abu Said relacjonował, że Wysłannik Allaha rzekł: Zarówno szkoda jest zakazana jak i odpłacanie szkody za szkodę jest zakazane.

Abu Said relacjonował, że Wysłannik Allaha rzekł: Zarówno szkoda jest zakazana jak i odpłacanie szkody za szkodę jest zakazane. عن أبي سعید رضي الله عنھ أن رسول الله صلى الله علیھ وسلم قال: لا ضرر ولا ضرار Abu Said relacjonował, że Wysłannik Allaha rzekł: Zarówno szkoda jest zakazana jak i odpłacanie szkody za szkodę jest zakazane.

Bardziej szczegółowo

Podróże Zdrowie ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! ساعدوني! اطلب سيارة ا سعاف ا نه يؤلم هنا. لدي حكة هنا.

Podróże Zdrowie ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! ساعدوني! اطلب سيارة ا سعاف ا نه يؤلم هنا. لدي حكة هنا. - Nagły wypadek szwedzki Jag måste fara till sjukhuset. Prośba o zabranie do szpitala Jag mår illa. arabski ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض Jag måste till en doktor med en gång! Prośba

Bardziej szczegółowo

Podróże Zdrowie ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! ساعدوني! اطلب سيارة ا سعاف ا نه يؤلم هنا. لدي حكة هنا.

Podróże Zdrowie ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض ا نا بحاجة لرؤية طبيب مباشرة! ساعدوني! اطلب سيارة ا سعاف ا نه يؤلم هنا. لدي حكة هنا. - Nagły wypadek hiszpański Necesito ir al hospital. Prośba o zabranie do szpitala Me siento mal. arabski ا نا بحاجة للذهاب ا لى المشفى. ا شعر با نني مريض Necesito ver a un doctor inmediatamente! Prośba

Bardziej szczegółowo

Korespondencja osobista List

Korespondencja osobista List - Adres Mr. N. Summerbee Tyres of Manhattan. 335 Main Street New York NY 92926 Standardowy zapis adresu w Polsce: nazwa ulicy + numer ulicy kod pocztowy + miejscowość. Jeremy Rhodes 212 Silverback Drive

Bardziej szczegółowo

Corrispondenza Lettera

Corrispondenza Lettera - Indirizzo Sz.P. Michał Kopiejka ul. B. Prusa 32/29 91-075 Łódź Formato indirizzo italiano: via, numero civico località, Jeremy Rhodes 212 Silverback Drive California Springs CA 92926 Formato indirizzo

Bardziej szczegółowo

Miłosierdzie jako synonim zbawienia w Koranie. Refleksje lingwistyczno-teologiczne

Miłosierdzie jako synonim zbawienia w Koranie. Refleksje lingwistyczno-teologiczne Analecta Cracoviensia 44 (2012) Marek Micherdziński Miłosierdzie jako synonim zbawienia w Koranie. Refleksje lingwistyczno-teologiczne Dla badań teologicznych z zakresu historii religii bardzo ważna jest

Bardziej szczegółowo

Centre de Santé Dentaire Leger

Centre de Santé Dentaire Leger bilalsayedali Cour er Immobilier C 514.781.1219 bilalsayedali@royallepage.ca معا من ا جل جالية ا قوى الثالثاء 12 نيùسان 2016 الùسنة التاSسعة عûشر العدد 419 رجب 1437 توزع جمانا امل شهد ال سيا سي يف كندا

Bardziej szczegółowo

Akcja informacyjna Ambasady RP w Teheranie. Podróżuj bezpiecznie do Iranu

Akcja informacyjna Ambasady RP w Teheranie. Podróżuj bezpiecznie do Iranu Akcja informacyjna Ambasady RP w Teheranie Podróżuj bezpiecznie do Iranu Spis treści: 1) Najważniejsze informacje praktyczne (wybrane) 2) Informacje dla podróżujących do Iranu 3) Kontakt z Ambasadą RP

Bardziej szczegółowo

PROMOCJA! 100 lat. Dumni. Doceniamy smak wolności. GRATIS! GRATIS! 100 lat. Dumni. Profesjonalny sprzęt gastronomiczny

PROMOCJA! 100 lat. Dumni. Doceniamy smak wolności. GRATIS! GRATIS! 100 lat. Dumni. Profesjonalny sprzęt gastronomiczny Profesjonalny sprzęt gastronomiczny PROMOCJA! Oferta ważna od 15 października do 24 listopada 2018 r. lub do wyczerpania zapasów. do wybranych produktów GRATIS Doceniamy smak wolności. PIECE KONWEKCYJNO-PAROWE

Bardziej szczegółowo

Adam Prosper Burzyński Homilie o. Adama Prospera Burzyńskiego : "O śmierci" i "Na Wielki Piątek" (wstęp, edycja krytyczna, tł.: Krzysztof Modras OP)

Adam Prosper Burzyński Homilie o. Adama Prospera Burzyńskiego : O śmierci i Na Wielki Piątek (wstęp, edycja krytyczna, tł.: Krzysztof Modras OP) Adam Prosper Burzyński Homilie o. Adama Prospera Burzyńskiego : "O śmierci" i "Na Wielki Piątek" (wstęp, edycja krytyczna, tł.: Krzysztof Modras OP) Studia Sandomierskie : teologia, filozofia, historia

Bardziej szczegółowo

EGZAMIN CERTYFIKACYJNY Z JĘZYKA ARABSKIEGO NA POZIOMIE B1 TEST PRZYKŁADOWY. Za cały egzamin możesz uzyskać 120 punktów. Egzamin trwa 120 minut.

EGZAMIN CERTYFIKACYJNY Z JĘZYKA ARABSKIEGO NA POZIOMIE B1 TEST PRZYKŁADOWY. Za cały egzamin możesz uzyskać 120 punktów. Egzamin trwa 120 minut. EGZAMIN CERTYFIKACYJNY Z JĘZYKA ARABSKIEGO NA POZIOMIE B1 TEST PRZYKŁADOWY Za cały egzamin możesz uzyskać 120 punktów. Egzamin trwa 120 minut. Do wszystkich części egzaminu dołączone są instrukcje. Przeczytaj

Bardziej szczegółowo

Al-Akida at-tahawija

Al-Akida at-tahawija العقيدة الطحاوية Al-Akida at-tahawija Autor: Imam Abu Dżafar at-tahawi (RA) Tłumaczył: binjellul Wstęp W imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego. Hudżdżat ul-islam Imam Abu Dżafar ibn Muhammad at-tahawi

Bardziej szczegółowo

Wiadomość. Cytat: Planeta bezczelnie KŁAMIE podając się za stronę Sunnicką i ani słowem się nigdzie nie zająknie że jest stroną Salaficką

Wiadomość. Cytat: Planeta bezczelnie KŁAMIE podając się za stronę Sunnicką i ani słowem się nigdzie nie zająknie że jest stroną Salaficką Islam W Praktyce Prywatne Forum Muzułmańskie. FAQ Szukaj Użytkownicy Grupy Galerie Profil Nie masz nowych wiadomości Wyloguj [ abu anas ] Zikr Idź do strony Poprzedni 1, 2, 3, 4 Forum Islam W Praktyce

Bardziej szczegółowo

معلومات إضافية سماعات رأس

معلومات إضافية سماعات رأس معلومات إضافية سماعات رأس Bluetooth BackBeat 903+ نظرة شاملة زر المكالمات إجراء مكالمة أو إنهاؤها )النقر مرة واحدة( إعادة الطلب )نقرتان( بدء ميزة الطلب الصوتي الخاصة بالهاتف )الضغط لمدة ثانيتين حتى سماع

Bardziej szczegółowo

تامولعم ةيفاضإ Voyager PRO+ Bluetooth سأرلا ةعامس

تامولعم ةيفاضإ Voyager PRO+ Bluetooth سأرلا ةعامس معلومات إضافية سماعة الرأس Bluetooth Voyager PRO+ نظرة شاملة زرا حجم الصوت/كتم الصوت حجم الصوت: زيادة/تخفيض )النقر فوق زر + أو زر لكل تغيير مستوى( كتم الصوت أثناء مكالمة: تشغيل/إيقاف تشغيل )الضغط لمدة

Bardziej szczegółowo

Arabic - Polski STARTER GLOSSARY. Polecenia patrz uważaj słuchaj powtórz

Arabic - Polski STARTER GLOSSARY. Polecenia patrz uważaj słuchaj powtórz Arabic - Polski مفردات الك تاب الت مه يد ي STARTER GLOSSARY عر ب ي POLSKI الت عل يمات انظر ل ح ظ ا س تم ع كرر Polecenia patrz uważaj słuchaj powtórz ا قر أ czytaj ا خ تب ر زم يلك sprawdź swego kolegę/koleżaknkę

Bardziej szczegółowo

DLACZEGO POWINNIŚMY SIĘ MODLIĆ?

DLACZEGO POWINNIŚMY SIĘ MODLIĆ? لماذا نصلي DLACZEGO POWINNIŚMY SIĘ MODLIĆ? جميع حقوق الطبع محفوظة zastrzeżone. Wszelkie prawa Przekład na polski: Aisza Ghanam Współpraca: Alina Abu-Zaitoun Wykorzystano tłumaczenie Koranu J. Bielawskiego.

Bardziej szczegółowo

GRUZINI Z FEREYDUNSHAHR. HISTORIA, TRADYCJE, TOŻSAMOŚĆ I JĘZYK. WSTĘP

GRUZINI Z FEREYDUNSHAHR. HISTORIA, TRADYCJE, TOŻSAMOŚĆ I JĘZYK. WSTĘP Mateusz Bajek, WDINP stosunki międzynarodowe IV rok, WLS europeistyka wschodniosłowiańska I rok, mateuszbajek@gazeta.pl, Michalina Grzelka, Wydział Orientalistyczny, arabistyka IV rok, manaferue@wp.pl

Bardziej szczegółowo

W Imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego Lekcja 5

W Imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego Lekcja 5 W Imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego Lekcja 5 Sura Al Falaq polska wersja: naukapoprzezzabawe.wordpress.com Sura Al Falaq Kto chce ochronić się przed każdego rodzaju złem i krzywdą? Oczywiście, że

Bardziej szczegółowo

W imię Miłościwego i Litościwego Boga

W imię Miłościwego i Litościwego Boga W imię Miłościwego i Litościwego Boga قال هللا تعالى: { إ ن م ا ي ر يد للا ل ي ذ ه ب ع ن ك م الر ج س أ ه ل ال ب ي ت و ي ط ه ر ك م ت ط ه ير ا } I rzekł Wielki Allah: Zaprawdę Bóg wymaga od was byście odrzucili

Bardziej szczegółowo

Help us to prevent diabetes in Bradford by: eating a healthier diet losing weight if you are overweight exercising more You will feel better too!

Help us to prevent diabetes in Bradford by: eating a healthier diet losing weight if you are overweight exercising more You will feel better too! Help us to prevent diabetes in Bradford by: eating a healthier diet losing weight if you are overweight exercising more You will feel better too! Diabetes is very common but you can do a lot to stop it

Bardziej szczegółowo

Podróże Ogólne هل تستطيع مساعدتي من فضلك هل تتحدث الا نكليزية هل تتحدث _[اللغة]_ ا نا لا ا تحدث_[اللغة]_. لا ا فهم. مرحبا! مرحبا! صباح الخير!

Podróże Ogólne هل تستطيع مساعدتي من فضلك هل تتحدث الا نكليزية هل تتحدث _[اللغة]_ ا نا لا ا تحدث_[اللغة]_. لا ا فهم. مرحبا! مرحبا! صباح الخير! - Niezbędnik arabski هل تستطيع مساعدتي من فضلك Proszenie o pomoc polski Możesz mi pomóc? [form.:] Może Pan(i) mi pomóc? هل تتحدث الا نكليزية Pytanie, czy nasz rozmówca posługuje się językiem angielskim

Bardziej szczegółowo

Scenariusze warsztatów międzykulturowych i komiksowych Intercultural and comics workshops scenarios سيناريوهات ورش عمل الثقافات والكومكسات

Scenariusze warsztatów międzykulturowych i komiksowych Intercultural and comics workshops scenarios سيناريوهات ورش عمل الثقافات والكومكسات Kobiety dla demokratycznej (r)ewolucji Women for Democratic (R)evolution النساء من اجل الثورة الديموقراطية Scenariusze warsztatów międzykulturowych i komiksowych Intercultural and comics workshops scenarios

Bardziej szczegółowo

Korespondencja osobista

Korespondencja osobista - Wstęp प य र म त र रह म Nieformalny, standardowy sposób adresowania listu do znajomego प य र म त प त, Nieformalny, standardowy sposób adresowania listu do rodziców प र य च च ज, Nieformalny, standardowy

Bardziej szczegółowo

أنا في صدد اإلجراءات الخاصة بالحصول على الحماية الدولية حول موضوع الحقوق والواجبات في صدد اإلجراءات

أنا في صدد اإلجراءات الخاصة بالحصول على الحماية الدولية حول موضوع الحقوق والواجبات في صدد اإلجراءات أنا في صدد اإلجراءات الخاصة بالحصول على الحماية الدولية حول موضوع الحقوق والواجبات في صدد اإلجراءات أنا في صدد اإلجراءات الخاصة بالحصول على الحماية الدولية حول موضوع الحقوق والواجبات في صدد اإلجراءات

Bardziej szczegółowo

پ0 9پ0ˆ4پ0 3پ0ˆ5پ0ˆ6پ0ˆ5پ0 8پ0 8پ0 8 پ0ˆ2پ0 9پ0 9پ0 8پ0ˆ5پ0ˆ6پ0 5 پ0 9 پ0ٹ8 ھپ0ٹ6پ0 9 آپ0ٹ9 پ0ٹ8 پ0ٹ6 ھ

پ0 9پ0ˆ4پ0 3پ0ˆ5پ0ˆ6پ0ˆ5پ0 8پ0 8پ0 8 پ0ˆ2پ0 9پ0 9پ0 8پ0ˆ5پ0ˆ6پ0 5 پ0 9 پ0ٹ8 ھپ0ٹ6پ0 9 آپ0ٹ9 پ0ٹ8 پ0ٹ6 ھ ض ف î ك ع ـ à س ر,.. ر ç à ص ـ ع ق à ك ض ن ر ك ن ع é ك à ش à ق ع â ر س ض ف ر â ه م ع ( ر ن ض â ع ر ف ي) /.. ض ف î ك ع ـ à س ر // â ي كپ0س4 è ر ظ ك رپ0ش2 م ن س ر پ0س4 م ل ض è ي ف î ك ي شپ0س4 م ن ر â ي é

Bardziej szczegółowo

2/3(15 36kg) trillo LX. high back booster. Instrukcja obsługi. Brugsvejledning

2/3(15 36kg) trillo LX. high back booster. Instrukcja obsługi. Brugsvejledning 2/3(5 36kg) trillo LX high back booster PL DA Instrukcja obsługi Brugsvejledning PL Witamy w Joie Gratulujemy dołączenia do rodziny Joie! Cieszymy się, że możemy zostać częścią waszej wspólnej podróży.

Bardziej szczegółowo

Zbawczy wymiar teokalii w Koranie a ikonoklazm islamu

Zbawczy wymiar teokalii w Koranie a ikonoklazm islamu Analecta Cracoviensia 46 (2014), s. 83 103 DOI: http://dx.doi.org/10.15633/acr.957 Marek Micherdziński Nowy Targ Zbawczy wymiar teokalii w Koranie a ikonoklazm islamu Program głoszony przez ikonoklastów,

Bardziej szczegółowo

Note de bienvenue Welcome note

Note de bienvenue Welcome note WORKIN PROGRESS Note de bienvenue Welcome note Azza CHAABOUNI ة 2014 ور اع ا ا ا وا أ ا ا اج دو اع ا ا. ا ار ا ا ا ي ا " " اج ا ء ور وا ب ا إ ا ا اج ار ا ا ا ا ا ام ا ا. اج ارك ا ي ال ا ا ج اء ارع ا ار

Bardziej szczegółowo

Analiza bibliometryczna publikacji z zakresu BHP w bazach WoS CC, Scopus i przestrzeni sieciowej

Analiza bibliometryczna publikacji z zakresu BHP w bazach WoS CC, Scopus i przestrzeni sieciowej Analiza bibliometryczna publikacji z zakresu BHP w bazach WoS CC, Scopus i przestrzeni sieciowej Witold Sygocki Centralny Instytut Ochrony Pracy Państwowy Instytut Badawczy (CIOP-PIB) 1. Warsztat Naukometryczny

Bardziej szczegółowo

تعريف الداللة : وتدل يستدعي الولوج إلى الداللة المرور بأهم المعاجم العربية مادة "دلل" في معاجم

تعريف الداللة : وتدل يستدعي الولوج إلى الداللة المرور بأهم المعاجم العربية مادة دلل في معاجم وي. تعريف الداللة : يستدعي الولوج إلى الداللة المرور بأهم المعاجم العربية مادة "دلل" في معاجم اللغة: - يمثل الشكل المعجمي ألي لفظ في اللغة العربية الصبغة األولى لهذا اللفظ في القاموس اللغوي باعتبار داللته

Bardziej szczegółowo

CARO 1 LED, CARO 2 LED

CARO 1 LED, CARO 2 LED CARO ED, CARO ED ISTRUKCJA MOTAŻU ISTAATIO ISTRUCTIO ИНСТРУКЦИЯ ПО МОНТАЖУ MOTAGEAEITUG ISTRUCTIOS DE MOTAGE ÁVOD K MOTÁZI SZEREÉSI UTASÍTÁSOK MOTAJ YÖERGESI MOTERIGSVEJEDIG ISTRUCCIOES DE MOTAJE MOTERIGSVEJEDIG

Bardziej szczegółowo

رﺭﺪﻘﻟاﺍ ﺔﻠﯿﻴﻟ ﺮﺧاﺍوﻭﻷاﺍ ﺮﺸﻌﻟاﺍ ﻲﻓ

رﺭﺪﻘﻟاﺍ ﺔﻠﯿﻴﻟ ﺮﺧاﺍوﻭﻷاﺍ ﺮﺸﻌﻟاﺍ ﻲﻓ "كانن االنبي عليیهھ االصلاةة وواالسلامم ا إذذاا ددخل االعشر شد مي زررهه ووج د ووا أحيیا ليیلهھ ووا أيیقظ ا أهھھھلهھ]" ااستعداادد للعباددةة ووااجتهھادد ووحرصص على االمدااوومة ووتجويید للخاتمة. االعشر ا

Bardziej szczegółowo

جامعة قطر يفكلية الشريعة كالدراسات اإلسبلمية المنهجية التفكيكية في تحليل الخطاب القرآني دراسة تحليلية نقدية أعدت بواسطة. ٤ تمد عبد الرحيم طحاف.

جامعة قطر يفكلية الشريعة كالدراسات اإلسبلمية المنهجية التفكيكية في تحليل الخطاب القرآني دراسة تحليلية نقدية أعدت بواسطة. ٤ تمد عبد الرحيم طحاف. جامعة قطر كلية الشريعة كالدراسات اإلسبلمية المنهجية التفكيكية في تحليل الخطاب القرآني دراسة تحليلية نقدية أعدت بواسطة ٤ تمد عبد الرحيم طحاف قدمت ىذه األطركحةكأحد ا ١ تتطلبات يفكلية الشريعة كالدراسات اإلسبلمية

Bardziej szczegółowo

Kościół i dar pokoju. Redakcja: Marek Chojnacki OCist ks. Józef Morawa Andrzej A. Napiórkowski OSPPE. Wydawnictwo SALWATOR

Kościół i dar pokoju. Redakcja: Marek Chojnacki OCist ks. Józef Morawa Andrzej A. Napiórkowski OSPPE. Wydawnictwo SALWATOR Kościół i dar pokoju Redakcja: Marek Chojnacki OCist ks. Józef Morawa Andrzej A. Napiórkowski OSPPE Wydawnictwo SALWATOR Kraków 2016 CRACOVIENSIS COGITATIO ECCLESIALIS TOM VII Katedra Eklezjologii Uniwersytetu

Bardziej szczegółowo

Paweł Siwiec "Szanfary" : raz jeszcze o przekładach Adama Mickiewicza i Ludwika Spitznagla

Paweł Siwiec Szanfary : raz jeszcze o przekładach Adama Mickiewicza i Ludwika Spitznagla Paweł Siwiec "Szanfary" : raz jeszcze o przekładach Adama Mickiewicza i Ludwika Spitznagla Pamiętnik Literacki : czasopismo kwartalne poświęcone historii i krytyce literatury polskiej 105/2, 21-45 2014

Bardziej szczegółowo

Hessisches Kultusministerium. Schulbücherkatalog. für den Unterricht in Herkunftssprachen in Verantwortung des Landes Hessen.

Hessisches Kultusministerium. Schulbücherkatalog. für den Unterricht in Herkunftssprachen in Verantwortung des Landes Hessen. Hessisches Kultusministerium Schulbücherkatalog für den Unterricht in Herkunftssprachen in Verantwortung des Landes Hessen Stand:.5.8 A Sprachunterricht (Lese- und Sprachbücher, Grammatiken usw.) Wydawnictwo

Bardziej szczegółowo

Życie za granicą Dokumenty

Życie za granicą Dokumenty - Ogólne Gdzie mogę znaleźć formularz? Pytanie o formularze Kiedy został wydany Pana/Pani [dokument]? Pytanie o datę wydania dokumentu Gdzie został wydany Pana/Pani [dokument]? Pytanie o miejsce wydania

Bardziej szczegółowo

Hessisches Kultusministerium. Schulbücherkatalog. für den Unterricht in Herkunftssprachen in Verantwortung des Landes Hessen.

Hessisches Kultusministerium. Schulbücherkatalog. für den Unterricht in Herkunftssprachen in Verantwortung des Landes Hessen. Hessisches Kultusministerium Schulbücherkatalog für den Unterricht in Herkunftssprachen in Verantwortung des Landes Hessen Stand: 0.06.019 A Sprachunterricht (Lese und Sprachbücher, Grammatiken usw.) Wydawnictwo

Bardziej szczegółowo

تصميم الغلاف: ميلش بيترف Petrov) (Milosh بيير سميث-آانا Smith-Khanna) (Pierre أي استفسارات عن الكتيب یمكن أن تجه إلى معهد التنع الا علامي: arabia@media-diversity.org www.media-diversity.org آتيب عن الصحافة

Bardziej szczegółowo

W Imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego. Lekcja-3. Al-Kałṯar. polska wersja: naukapoprzezzabawe.wordpress.com

W Imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego. Lekcja-3. Al-Kałṯar. polska wersja: naukapoprzezzabawe.wordpress.com W Imię Allaha, Miłosiernego, Litościwego Lekcja-3 Al-Kałṯar polska wersja: naukapoprzezzabawe.wordpress.com Sura Al-Kałṯar Allah mówi o 3 rzeczach w 3 wersetach tej sury: Allah podkreśla rolę Proroka Mohammeda.

Bardziej szczegółowo

EDELSTAHL- ANALYSE- WAAGE

EDELSTAHL- ANALYSE- WAAGE مهففط-م ف ء- وف مل ففوك همم属 م ف ء م ف يى م ز م م م م م -م جذ م قفلى ة مكء مل ف ك ة ة ىفىككء ة فىك ف ى م فكس ى ف ء مم س م ىف س يم属 م»ل مى ى ف م» فكąي»ى ف ف فهفط هم ج جكف ő» م م م م فل» ز Аналітична Вага

Bardziej szczegółowo

Nowa szkoła na Chrzanowie

Nowa szkoła na Chrzanowie Nr 5 (193) 30 marca 2016 DWUTYGODNIK BEMOWA NAKŁAD 35 000 EGZ. www.gazetaecho.pl Dyżury redakcyjne: poniedziałek piątek 11 00 18 00 tel. 519 610 438 redakcja@gazetaecho.pl REKLAMA w Echu - tel. 508-125-417

Bardziej szczegółowo

ALHE Jarosław Arabas Podstawowe pojęcia

ALHE Jarosław Arabas Podstawowe pojęcia ALHE Jarosław Arabas Podstawowe pojęcia Rozwiązywanie zadań przez przeszukiwanie Sortowanie tablicy liczb in situ void sort (int *tab, unsigned n){ } int i=1,j=0,sorted=0; do{ sorted=1; for(j=0;j

Bardziej szczegółowo

PROGRAM. 1. Jakość życia. 2. Opis przeprowadzonych badań. 3. Wyniki badań empirycznych. 4. Przedsiębiorczość

PROGRAM. 1. Jakość życia. 2. Opis przeprowadzonych badań. 3. Wyniki badań empirycznych. 4. Przedsiębiorczość Piotr Rogala PROGRAM 1. Jakość życia 2. Opis przeprowadzonych badań 3. Wyniki badań empirycznych 4. Przedsiębiorczość JAKOŚĆ ŻYCIA SENS ŻYCIA FILOZOF KSIĄDZ PRZECIĘTNY CZŁOWIEK JAKOŚĆ ŻYCIA Jakość życia

Bardziej szczegółowo

BUDUJEMY ZDROWY LIVERPOOL DLA CIEBIE I TWOJEJ RODZINY

BUDUJEMY ZDROWY LIVERPOOL DLA CIEBIE I TWOJEJ RODZINY BUDUJEMY ZDROWY LIVERPOOL DLA CIEBIE I TWOJEJ RODZINY PLANUJEMY PODNIEŚĆ JAKOŚĆ ŚWIADCZEŃ ZDROWOTNYCH I OPIEKUŃCZYCH KAŻDY MOŻE NA TYM SKORZYSTAĆ Wewnątrz... CZYM JEST ZDROWY LIVERPOOL Nasza wizja przyszłości

Bardziej szczegółowo

FUNKCJONOWANIE DIALEKTU W PRASIE EGIPSKIEJ

FUNKCJONOWANIE DIALEKTU W PRASIE EGIPSKIEJ Studia Linguistica Universitatis Iagellonicae Cracoviensis 123 (2006) Instytut Filologii Orientalnej FUNKCJONOWANIE DIALEKTU W PRASIE EGIPSKIEJ Danecki (1996: 6) pisząc o sytuacji językowej we współczesnym

Bardziej szczegółowo

ZAGRANICZNE SYSTEMY SZKOLNICTWA WYŻSZEGO

ZAGRANICZNE SYSTEMY SZKOLNICTWA WYŻSZEGO ZAGRANICZNE SYSTEMY SZKOLNICTWA WYŻSZEGO PRAKTYCZNY PRZEWODNIK PO UZNAWALNOŚCI WYKSZTAŁCENIA MATERIAŁ INFORMACYJNY OPRACOWANY PRZEZ WYDZIAŁ UZNAWALNOŚCI WYKSZTAŁCENIA POLSKI ENIC-NARIC Warszawa, 2016 r.

Bardziej szczegółowo

Język biznesu List. Mr. J. Rhodes Rhodes & Rhodes Corp. 212 Silverback Drive California Springs CA 92926

Język biznesu List. Mr. J. Rhodes Rhodes & Rhodes Corp. 212 Silverback Drive California Springs CA 92926 - Adres hindi मह. ज. र ड स र ड स ऐ ड र ड स क र प. २१२ स ल वरब क ड र ईव क ल फ र न य स प र ग स स.ए. ९२९२६ Zapis adresu w Stanach Zjednoczonych: numer ulicy + nazwa ulicy miejscowość + kod pocztowy. ऐडम स

Bardziej szczegółowo

DU Ᾱ KUMEJL. Tekst arabski oraz tłumaczenie polskie

DU Ᾱ KUMEJL. Tekst arabski oraz tłumaczenie polskie دعاء كميل DU Ᾱ KUMEJL Tekst arabski oraz tłumaczenie polskie دعاء كميل Du ā Kumejl Tłumaczenie: Omm Hussain Korekta: K. Hilal Wstęp: Tareq Salik STOWARZYSZENIE JEDNOŚCI MUZUŁMAŃSKIEJ INSTYTUT MUZUŁMAŃSKI

Bardziej szczegółowo

المرحلة الثالثة / بستنة إنتاج فاكهة نفضية أ.م.د.علي محمد الحياني أشجار الفاكهة ذات النواة الحجرية ( الصلبة ) :

المرحلة الثالثة / بستنة إنتاج فاكهة نفضية أ.م.د.علي محمد الحياني أشجار الفاكهة ذات النواة الحجرية ( الصلبة ) : المرحلة الثالثة / بستنة إنتاج فاكهة نفضية أ.م.د.علي محمد الحياني Stone Fruit Trees أشجار الفاكهة ذات النواة الحجرية ( الصلبة ) : تعود الفاكهة ذات النواة الحجرية ( الصلبة ) إلى العائلة الوردية Rosaceae

Bardziej szczegółowo

KUPOL projekt badawczy dotyczący znaczenia środowiska szkoły dla zdrowia psychicznego młodzieży

KUPOL projekt badawczy dotyczący znaczenia środowiska szkoły dla zdrowia psychicznego młodzieży Polska KUPOL projekt badawczy dotyczący znaczenia środowiska szkoły dla zdrowia psychicznego młodzieży Kupol to projekt badawczy przeprowadzany w 120 szwedzkich szkołach podstawowych prowadzących oddziały

Bardziej szczegółowo

Podobieństwa w autorskich systemach transliteracji tekstów Tatarów Wielkiego Księstwa Litewskiego.

Podobieństwa w autorskich systemach transliteracji tekstów Tatarów Wielkiego Księstwa Litewskiego. Iwona Radziszewska Podobieństwa w autorskich systemach transliteracji tekstów Tatarów Wielkiego Księstwa Litewskiego. Wprowadzenie optymalnych rozwiązań w przyjętym standaryzowanym systemie transliteracji

Bardziej szczegółowo

- - 3 2 1 * :. 683 - :.. 29/3. 0/05 χ2. 14/6 :. 12/2 16/8.. 53 55 42. 37/5. :.. :. * ( ) am_shirani@dnt.mui.ac.ir :1 :3 2 87/1/15 87/3/2. 87/3/11 94 89 :(2)4 :1387 89 1387 2 4 . -. 683 95. : 3 ( ) -. 1386

Bardziej szczegółowo

1 ينتج هذا النوع من التواصل الخلوي عن اندماج بين التواصل العصبي و التواصل الهرموني الهدف منه تنظيم عدة أنواع من وظاي ف الجسم لتجسيد ذلك ندرس آمثالين ت

1 ينتج هذا النوع من التواصل الخلوي عن اندماج بين التواصل العصبي و التواصل الهرموني الهدف منه تنظيم عدة أنواع من وظاي ف الجسم لتجسيد ذلك ندرس آمثالين ت 1 ينتج هذا النوع من التواصل الخلوي عن اندماج بين التواصل العصبي و التواصل الهرموني الهدف منه تنظيم عدة أنواع من وظاي ف الجسم لتجسيد ذلك ندرس آمثالين تنظيم وظيفة التوالد عند الا نسان و تنظيم الضغط الشراييني

Bardziej szczegółowo

اضطرابات النطق واللغة فيصل العفيف booد

اضطرابات النطق واللغة فيصل العفيف booد ٠ booد -٠- ١-١- ٢ المقدمة يعتبر موضوع اضطرابات النطق واللغة من الموضوعات الحديثة في مجال اهتمام التربية الخاصة ا ذ ظهر هذا الاهتمام بشكل واضح في بداية الستينات حيث نال هذا الموضوع اهتمام العديد من ا صحاب

Bardziej szczegółowo

Hasło: / _. Hasło: / _. .. Max: 211

Hasło: / _. Hasło: / _. .. Max: 211 W pocie czoła rozwiązywał: Punktów uciułał:.. Max:. Eliminatka (++) max Hasło: nazwa zespołu muzycznego + album Zadanie należy rozwiązać tak samo jak każdą inną eliminatkę. Litery w ostatnim diagramie,

Bardziej szczegółowo

Centrala Bank PKO BP o/ Choszczno Sąd Rejonowy Szczecin

Centrala Bank PKO BP o/ Choszczno Sąd Rejonowy Szczecin Es ist uns ein Vergnügen, Ihnen das von uns mitentwickelte Montagesystem für PV Module vorstellen zu dürfen. Wir empfehlen vor Beginn der Montage eine kurze Unterweisung bzw. Schulung bei unseren Fachleuten

Bardziej szczegółowo

Podróże Poruszanie się

Podróże Poruszanie się - Lokalizacja Nie wiemy, gdzie się znajdujemy ا نا ضاي ع Olen eksyksissä. هل يمكنك ا ن تريني ا ين توجد على الخريطة Pytanie o na mapie Pytanie o konkretny ا ين يمكنني ا ن ا جد Voisitko näyttää kartalta

Bardziej szczegółowo

KWARTALNIK MUZUŁMAŃSKI

KWARTALNIK MUZUŁMAŃSKI KWARTALNIK MUZUŁMAŃSKI Stowarzyszenie Jedności Muzułmańskiej Nr 1/2006 (164) 1976-2006 W NUMERZE: Ajatullah S.H.M. Fadlallah wywiad Tariq Ramadan - Wygnanie ku początkowi Tareq Salik Święte miasto Qum

Bardziej szczegółowo